eitaa logo
حجاب من ۲
118 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐👠💐 👠💐👠💐 👠💐 💝بدون تو هرگز ۵۱ من منکر لطف و توجه شما نيستم... شما گفتيد من رو دوست داريد؛ اما وقتي فقط و فقط يک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمي بينم آشفته شديد و سرم داد زديد! خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده، چرا من بايد محبت چنين خدايي رو رها کنم و شما رو بپذيرم؟ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود... اسم من از توي تمام عمل های جراحي دکتر دايسون خط خورد. چنان برنامه هر دوي ما تنظيم شده بود که به ندرت با هم مواجه مي شديم. تنها اتفاق خوب اون ايام اين بود که بعد از 4 سال با مرخصي من موافقت شد! مي تونستم به ايران برگردم و خانوادهام رو ببينم؛ فقط خدا مي دونست چقدر دلم براي تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ايران برگشتم، سجاد ازدواج کرده بود و يه محمدحسين 7 ماهه داشت. حنانه دختر مريم، قد کشيده بود، کلاس دوم ابتدايي؛ اما وقار و شخصيتش عين مريم بود. از همه بيشتر دلم براي ديدن چهره مادرم تنگ شده بود. توي فرودگاه همه شون اومده بودن، همين که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصوير رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توي بغل مادرم، شادي چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتياق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف مي زدن. هر کدوم از يک جا و يک چيز مي گفت. حنانه که از 4 سالگي، من رو نديده بود و باهام غريبي مي کرد، خجالت مي کشيد. محمدحسين که اصلا نمي گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوي غربت مي داد، حس مي کردم توي اين مدت چنان از زندگي و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به يه غريبه تبديل مي شدم. اونها، همه توي لحظه لحظه هم شريک بودن؛اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از شدت خستگي روي مبل ايستاده يا نشسته خوابم نمي برد از پشت تلفن همه چيز رو مي شنيدم، غم عجيبي تمام وجودم رو پر کرده بود؛ فقط وقتي به چهره مادرم نگاه مي کردم کمي آروم مي شدم، چشمم همه جا دنبالش مي چرخيد. شب همه رفتن و منم از شدت خستگي بيهوش شدم، براي نماز صبح که بلند شدم. پاي سجاده داشت قرآن مي خوند رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روي پاش يه نگاهي بهم کرد و دستش رو گذاشت روي سرم، با اولين حرکت نوازش دستش بي اختيار اشک از چشمم فرو ريخت. - مامان شايد باورت نشه؛ اما خيلي دلم براي بوي چادر نمازت تنگ شده بود... ادامه دارد... 🎀به پاتوق دخترای مذهبی بپیوندید 🌸@dokhtarooooooneh🌸
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه 🎬 مستند "برنامه شیطان" 🎞 نهم : حق یعنی زور :1_سایبرتروریسم 💡 مستند را اگر به طور کامل نگاه کنید شاید پاسخ بسیاری از سوالات خود از نظری سیاسی و دینی را بگیرید و ضمن اینکه پازل بازی سیاست را فهم خواهید کرد ،پس لطفا قسمت های دیگر را هم دنبال کنید 👌 قسمت و قسمت های قبل را تا آنجایی که می توانید انتشار دهید . 🔻 ظهور بسیار نزدیک است 🔹 @zoho313or
اول سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
دوم سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
هدایت شده از حجاب من ۲
دوم سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
هدایت شده از حجاب من ۲
اول سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
هدایت شده از حجاب من ۲
دوم سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/Gando-www.Ziaossalehin.ir-S01E02-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
هدایت شده از حجاب من ۲
اول سریال 2 به علت حجم بالای فیلم لینک پخش آنلاین را براتون ارسال می‌کنیم کیفیت 1080 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-1080p.mp4 کیفیت 720 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-720p.mp4 کیفیت 480 https://www.ziaossalehin.ir/sites/default/files/field/video/014-Gando-www.Ziaossalehin.ir-S02E01-480p.mp4 ╔━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╗ّ ]ღ https://eitaa.com/gandootv3 ╚━━━๑ღ🍫ღ๑━━━╝
میانجی‌گری شهید ابراهیم هادی برای استجابت دعا  ۲ پدر شهید راه چمنی درباره علاقه فرزندش به امام رضا (ع) تعریف کرد: خیلی به حضرت امام رضا (ع) ارادت داشت. سالی چندبار برای زیارت به مشهد می‌رفت حتی آخرین روز‌هایی که در ایران بود و می‌خواست برود جبهه با همسرش به مشهد رفته بود و از آقا اجازه گرفتند. دوست شهیدی داشت به نام عقیل خلیلی که رفاقت عجیبی با هم داشتند، همیشه عکس او همراه پسرم بود، روز تشییع جنازه که به منزل شهید رفته بود مادرش می‌گفت ابوالفضل من را کنار کشید و گفت دعا کن من هم مثل عقیل شهید شوم که طولی نکشید به آرزویش رسید و آسمانی شد. پدر شهید مدافع حرم با اشاره به زندگی ساده فرزندش بیان کرد: یک حقیقت را باید بگویم و آن این است که ابوالفضل در شب بله‌برون قول داد همسرش را اول به کربلا ببرد و بعد یک عروسی مختصر بگیرد و بروند سر زندگی، بعد بازگشت از کربلا، همسرش را برد آرایشگاه، باهم به منزل آمدند و چون اذان شده بود باهم نماز جماعت خواندند و بعد به تالار رفتند. برای مراسم مولودی‌خوان دعوت کرده بود که وقتی ابوالفضل وارد سالن شد مولودی خوان گفت این داماد چقدر شبیه شهداست و این جمله را چند باری تکرار کرد، بالاخره یکی از بستگان صدایش درآمد و گفت امشب شب عروسی است، نباید این حرف را به داماد بزنی، اما مولودی خوان می‌گفت دست خودم نیست، واقعا این داماد شبیه شهداست. یک سال و نیم در اتاقی  که پایین منزل ما بود زندگی کرد، زندگی بسیار ساده‌ای داشت، به اصرار من خانه‌اش را عوض کرد که بعد از شهادت آن اتاق را حسینیه کردیم. وی ماجرای شنیدن خبر شهادت فرزندش را اینطور روایت کرد: دهم عید نوروز رفته بودیم مشهد زیارت امام رضا (ع)، ابوالفضل در سوریه با من در تماس بود، سری هم به عروسم زدیم که در شهر خودشان بود. یک روز از تلفنش با من تماس گرفتند، اما کسی پشت گوشی حرفی نزد، چندباری تماس برقرار شد هرچه ابوالفضل را صدا کردم، کسی جواب نداد، بار آخر فردی از پشت تلفن اسم پسر کوچک را آورد، گفت علی اصغر راه چمنی؟ جواب دادم نه، من علی اصغر نیستم، شنیدم شخص دیگری از پشت تلفن به کسی که صحبت می‎کرد گفت این پدرش هست، چیزی نگو، و گوشی قطع شد. فهمیدم برای ابوالفضل اتفاقی افتاده. بلافاصله با علی اصغر تماس گرفتم و پرسیدم چه شده؟ گفت خبر دادند ابوالفضل مجروح شده، همسر ابوالفضل را برداشتیم و آمدیم تهران. ساعت یک شب بود که به خانه رسیدیم، جمعیت زیادی جلوی در خانه آمده بودند، تا جمعیت را دیدم گفتم خداراشکر ابوالفضل تنها نیست، آنجا فهمیدم شهید شده الحمدالله خدا خیلی صبر داد و مردم پاکدشت هم لحظه‌ای ما را تنها نگذاشتند. شادی روح شهدا
هدایت شده از شهداءومهدویت
۱ درخانه ای کوچک و مســتاجری درحوالی میدان خراسان تهران زندگی .می کردیم اولین روزهای اردیبهشت سال۱۳۳۶ بود. پدر چند روزی است که خیلی .خوشحال است خدا در اولین روز این ماه، پســری به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشــکر .می کرد هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم، ولی پدر برای این پسر .تازه متولد شده خیلی ذوق می کند :البته حق هم دارد. پسر خیلی با نمکی است. اسم بچه را هم انتخاب کرد »ابراهیم« پدرمان نام پیامبــری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید .بود. و این اسم واقعاً برازنده او بود بســتگان و دوســتان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند: حســین آقا، تو ســه تا فرزند دیگه هم داری، چرا برای این پســر اینقدر خوشحالی !می کنی؟ پــدر با آرامش خاصی جواب می داد: این پســر حالــت عجیبی دارد! من مطمئن هســتم که ابراهیم من، بنده خوب خدا می شــود، این پسر نام من را هم زنده می کند .راست می گفت. محبت پدرمان به ابراهیم، محبت عجیبی بود ،هر چند بعد از او، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد .اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد ٭٭٭ ابراهیم دوران دبســتان را به مدرســه طالقانی در خیابان زیبا رفت. اخاق .خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد یکبار هم در همان ســال های دبســتان به دوستش گفته بود: بابای من آدم .خیلی خوبیه. تا حالا چند بار امام زمان )عج( را توی خواب دیده وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشــته، حضرت عباس را .در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده ،زمانی هم که سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم می گه .آقای خمینی که شاه، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه حتــی بابام می گه: همه باید به دســتورات اون آقا عمــل کنند. چون مثل .دستورات امام زمانه)عج( می مونه دوســتانش هم گفته بودند: ابراهیم دیگه این حرف ها رو نزن. آقای ناظم .بفهمه اخراجت می کنه شــاید برای دوســتان ابراهیم شــنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به .حرف های پدر خیلی اعتقاد داشت @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
هدایت شده از شهداءومهدویت
پانزدهم ﷽ به دوســتانش هم توصیه می کرد که: اگر ورزش برای خدا باشــد، می شــه .عبادت. اما اگه به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین ٭٭٭ توی زمین چمن بودم. مشــغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ،ایســتاده. سریع رفتم به سراغش. سام کردم و باخوشحالی گفتم: چه عجب !این طرف ها اومدی؟ !مجله ای دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن از خوشــحالی داشــتم بال در می آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از .دستش بگیرم !دستش را کشید عقب و گفت: یه شرط داره گفتم: هر چی باشه قبول دوباره گفت: هر چی بگم قبول می کنی؟ گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عکس قدی و بزرگی از من چاپ شــده بود. در کنارآن نوشــته بود: »پدیده جدید فوتبال .جوانان« و کلی از من تعریف کرده بود .کنار سکو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابی مجله را ورق زدم ،بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی راستی شرطت چی بود!؟ آهسته گفت: هر چی باشه قبول دیگه؟ !!گفتم: آره بابا بگو، کمی مکث کرد و گفت: دیگه دنبال فوتبال نرو خوشــکم زد. با چشــمانی گرد شــده و با تعجب گفتم: دیگه فوتبال بازی !!نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح می شم .گفت: نه اینکه بازی نکنی، اما اینطوری دنبال فوتبال حرفه ای نرو !گفتم: چرا؟ جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت این عکس رنگی رو ببین، اینجا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست. دست همه مردم هست. خیلی از دخترها ممکنه این .رو دیده باشن یا ببینن بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم این حرف ها رو می زنم. وگرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفه ای .برو تا برات مشکلی پیش نیاد .بعد گفت: کار دارم، خداحافظی کرد و رفت .من خیلی جا خوردم. نشستم و کلی به حرف های ابراهیم فکر کردم از آدمی که همیشه شوخی می کرد و حرف های عوامانه می زد این حرف ها .بعید بود هر چند بعدها به ســخن او رســیدم. زمانی که می دیــدم بعضی از بچه های مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه ای !رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و… حتی نمازشان را هم ترک کردند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat