– به اندازه ی راننده تاکسی نمی تونید بهم اعتماد کنید؟
چشمهایش را زیر انداخت و گفت:
–این حرفا چیه، من فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند، در عقب ماشین را باز کردم و گفتم:
– لطفا بفرمایید،در حد یه همکلاسی که قبولم دارید.
با تردید دوباره نگاهی به من انداخت و تشکر کرد و رفت نشست. من هم امدم پشت فرمان نشستم و حرکت کردم. آهنگ عاشقانه ایی در حال پخش بود، از آینه نگاهی به او انداختم سرش در گوشیاش بود. چند دقیقه که گذشت سرش را بلند کرد و گفت:
–ببخشید که مزاحمتون شدم،لطفا ایستگاه بعدی مترو نگه دارید.صدای پخش را کم کردم تا راحت تر صدایش را بشنوم.
–نه خانم رحمانی می رسونمتون.
خیلی جدی گفت:
–تا همین جا هم لطف کردید، ممنونم.
بیشتر اصرارنکردم صورت خوشی نداشت. گفتم:
–هر جور راحتید، دوباره صدای پخش را زیاد کردم.
نگاهی با اخم از آینه نثارم کرد و گفت:
–همون صداش کم باشه بهتره.
ــ اصلا خاموشش می کنم، به خاطر شما صداش رو زیاد کردم، گفتم شاید بخواهید گوش کنید.
ــ من این جور موسیقی هارو گوش نمی کنم.
دوباره به خودم جرات دادم و گفتم:
– پس چه جورش رو گوش می کنید؟
به رو به رو زل زدو گفت:
–این سبک موسیقی ها آدما رو از حقیقت زندگی دور می کنه. لطفا همینجا نگه دارید، رسیدیم. بعدهم تشکر کردو پیاده شد. همانطورکه رفتنش را نگاه می کردم. حرفهایش در ذهنم میچرخیدند
حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمها را از حقیقت زندگی دور می کند. ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم.
هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت. از سارا دلیلش راپرسیدم گفت:
–نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود.
باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوهام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد. فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند.
پس چرا نیامد؟
بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم:
–سلام خانم رحمانی.
سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد. کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم:
–خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم.
باتردید نگاهم کردو گفت:
–چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم،
لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم:
–زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید.
جزوه را گرفت و گفت:
–ممنون، فردا براتون میارم.
ــ اصلا عجله ایی نیست.
سرجایش نشست.
حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی.تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم.
سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت:
–به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم:
–اشکالی داره؟
–نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم...نگذاشتم حرفش را تمام کند.
– اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه.
گردنش را بالاوپایین کرد و گفت:
–اوووه بله، و رفت و نشست
آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه می کردم. چقد تمیزو مرتب نوشته بود. از یک پسر کمی بعید بود. این یعنی بچه درس خوان است...
بارها سر کلاس حواسم را با کارهایش پرت می کرد. شخصیتش برایم جالب بود.فقط از آن بُعد شخصییتش که با دخترا راحت شوخی می کرد بدم می آمد. اولش از این که با سارا و دیگران خیلی راحت بود حرص می خوردم. ولی بعد دلم را تنبیهه کردم که دیگر حق ندارد نگاهش کند اینجوری حساسیتم هم نسبت به او کمتر میشد. امان از این دل، امان ازدلی که بتواند سوارت شود، جوری با تبحرسواری می گیرد که اصلا متوجه نمیشوی درحال سواری دادن هستی.
خدا رو شکرخوب توانسته بودم ازگُرده ام پایین بکشمش و راحت زندگی می کردم. که این سارا خدا بگویم چه بلایی سرش بیاورد جزوه اش را به من داد. بدون این که بگوید مال چه کسی است. ای خدای کلک من، این جوری آدم ها را توی تورت می اندازی؟ تا ببینی چه کارمی کنند.
درس را مرور کردم و مطالب مهم را علامت گذاشتم و بعد به دفتر خودم انتقال دادم. جزوه را داخل کیفم گذاشتم تا فردا یادم باشد تحویلش دهم.
فکر کردم به او بگویم که کلا من روزهای دوشنبه نمی توانم بیایم و او سه شنبه ی هر هفته جزوهاش را برایم بیاورد، در عوض من هم مطالب مهم را برایش مشخص می کنم تا مختصرتر بخواند.
ولی بعد لبم را گازگرفتم و باخودم گفتم:
–این جور وقتهاچه فکرهایی به سرم میزند، وقتی من افکار او را قبول ندارم پس بهتراست که رفتارم کنترل شده باشد.
البته نمی توانم همهی دوشنبه ها را نروم. چون با استاد که صحبت کردم گفت حداقل چند جلسه را باید حاضر باشم. استاد خوبیست وقتی برایش توضیح دادم که باید از یک بچه مراقبت کنم قبول کرد.
وارد کلاس که شدم، آقا آرش دستش زیر چانه اش بود و زل زده بود به صندلی که من همیشه رویش می نشستم. کارهایش جدیدا عجیب شده بود. کمتر سرو صدا می کرد کلا ساکت تر شده بود و دیگر سر به سر بچه ها نمی گذاشت. بخصوص با دخترا دیگر مثل قبل گرم نمی گرفت. این را سارا برایم گفت. سارا از وقتی کنارم مینشیند، جز به جز خبرهای کلاس و دانشگاه را برایم میگوید.حالا که حواسش نبود. درچهره اش دقیق شدم. جای برادری قیافه ی جذاب و زیبایی داشت. چشم و ابروی مشکی و پوستی سبزه، ولی نه سبزه ی تند، موهای مشگی و پر پشت، خیلی مرتب لباس می پوشید، نگاهم را ازصورتش گرفتم وجزوه را از کیفم درآوردم و با فاصله مقابلش گرفتم. نخیر مثل این که در هپروت غرق شده است.
ــ سلام آقای... فامیلی اش یادم نبود، همه اسم کوچکش را صدا می زدند. برای همین زود گفتم، آقا آرش.
سرش رابه طرفم چرخاند با دیدنم سریع از جایش بلند شدو با خوشحالی گفت:
–عه سلام، حال شما خوبه؟
ببخشید متوجه امدنتون نشدم.
نگاهم را به جزوه دادم که او ادامه داد:
–حالا عجله ایی نبود، زل زدم به دستش که دراز شده بود برای گرفتن جزوه و گفتم:
–آخه یه درس بیشتر نبود.
وقتی از دستم نمی گرفت، می دانستم نگاهم می کند، جزوه راروی دستهی صندلی گذاشتم و تشکرکردم.
–جلسه بعدم براتون میارم.
او از کجا می دانست من جلسه بعد هم نمی آیم؟
–ممنون زحمت نکشید، چند جلسه در میون از سارا می گیرم، با تعجب گفت:
–پس یعنی کلا دوشنبه ها غیبت دارید؟
"یه دستی زدن هم بلداست. حالا این چه کارر به این کارها دارد.."
وقتی تردید من در جواب دادن را دید، گفت:
–البته قصد فضولی نداشتم فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
–نه نمی تونم بیام، البته استاد گفتن حداقل باید چند جلسه رو حضور داشته باشم، تا ببینم چی می شه.
همانطور با تعجب نگاهم می کرد. دیگر توضیحی ندادم و رفتم نشستم.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰
✍نویسنده : لیلا فتحی پور
@Jameeyemahdavi313
💙یادٺ خوشے حال همہ منتظران
🕊پــروازِ پر و بالِ همہ منتظران
💙آمـاده شـدن بخاطرِ آمدنٺـــ
🕊شد افضل اعمالِ همہ منتظران
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇
برای سلامتی امام زمان (عج)♥️
#قرآن 357❤️
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۲ دی ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 11 January 2021
قمری: الإثنين، 27 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹وفات حضرت عبدالمطلب علیه السلام، 32سال قبل بعثت
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️16 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️23 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️32 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️33 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
✅ @Jameeyemahdavi313
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈یکی از واقعیت های مهم زندگی
#استاد_پناهیان
مهم و کاربردی👌
@Jameeyemahdavi313
#ترفند_خانه_داری
❇️این مواد مثل وایتکس عمل میکنند😳
📌روغن زیتون برای تمیز کردن استیل
سینک ظرفشویی، ظروف استیل و سبدهای آبکش بعد از شستوشو کمی روغن زیتون روی پنبه بمالید و سطح آن را با روغن مالش دهید. بعد با یک دستمال حولهای آن را پاک کنید و از برقی که میزند، لذت ببرید.👌
📌نمک برای تمیز کردن اتو
کف همه اتوها بعد از مدتی کار کردن کدر میشود و لک میافتد. برای تمیز کردن این لکهها، اتو را بدون بخار روشن کنید. روی یک پارچه نمک بپاشید و پارچه را اتو کنید.👌
📌روغن بچه برای تمیز کردن دست
برای پاک کردن لکه رنگ از روی دست میتوانید روغن بچه را به دستتان بمالید و بعد از پاک شدن با آب و صابون بشویید.👌
@Jameeyemahdavi313
🌺🍃🌺🍃🌺
#قسمتیازحقوقومراحمآنحضرتنسبتبهما ادامه قسمت 6
http://ansarolmahdi.blogfa.com/
🍀 در بحار به نقل از امالی شیخ طوسی از پیغمبر اکرم به روایت است که فرمود: من درختی هستم که فاطمه شاخه و علی پیوند و حسن و حسین میوه و دوستانشان از امّت من برگهای آن درخت می باشند.
🍀هفتم: حقّ آقا و ارباب بر بنده؛
در زیارت جامعه آمده است: والشادة الؤلاق؛ و سروران سرپرست.
🍀و در حدیثی از رسول اكرم "ص" از طریق مخالفین وارد شده: ما فرزندان عبد المطّلب سروران اهل بهشت هستیم؛ من و علی و جعفر و حسن و حسین و مهدی "عج"
🍀 میگویم: بیان سیادت و آقایی امامان علیهماالسّلام نسبت به ما، از آنچه گذشت ظاهر و ثابت می شود. و معنی سیادت آن بزرگواران این که: ایشان از خود ما در تمام امور، اولی و شایسته تر هستند، چنانکه خداوند متعال فرموده: والتي أولى بالمؤمنين من أنفسهم.. ؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
🍀و در كفاية الاثر روایت مسندی از حسن بن على !ع" آورده که فرمود: رسول خدا به على "ع" فرمود: من به مؤمنین از خودشان به خودشان اولیٰ و سزاوارترم. سپس تو ای علی از مؤمنین به خودشان سزاوارتری، آنگاه بعد از تو حسن سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و پس از او حسین سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، سپس على سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او محمّد سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او جعفر سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او موسی سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او على سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او محمّد سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او على سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، و بعد از او حسن سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان، و بعد از او حجّت بن الحسن سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان، امامان نیکوکار، آنها با حقّ و حقّ با آنها است.
🍀 نزدیک به همین مضمون در کافی و کمال الدّین نیز روایت شده است و از حضرت ابوالحسن موسی "ع " روایت شده که فرمود: مردم در اطاعت کردن، بردگان ما هستند.
هرگز خودتان را با هیچ کس دیگر در این جهان مقایسه نکنید
اگر این کار را بکنید به خودتان توهین کرده اید
“بیل گیتس”
#عڪس
┏━ʝѳiɳ↓━━━━━━┓
@Jameeyemahdavi313