🏴 دل نوشته هایی از صحرای کربلا
#شب_پنجم
#قسمت_اول
اعوذ بالله
بسم الله
یا صاحب الزمان
شب پنجم، شب قتلگاه است،
و چه سخت است ...
در مدینه
کاروانیان آمدند، امّ البنین به استقبال زینب کبری آمده است ...
ناقه¬ی زینب ایستاد
هم¬همه¬ی بنی هاشم به گوش می¬رسد
زینب با قدّی خمیده
زینب با دلی شکسته
زینب با کوهی از غم
بدون حسینش
بدون علی¬اکبر
بدون قاسمش
بدون عبدالله
بدون رقیه
و ...
ورود کرد به شهر مدینه
آقا جان، یا صاحب الزمان؛
آجَرَکَ الله ...
در میانه¬ی صدای شیون و ناله
و رو ضه¬های زینب برای زنان مدینه
بی¬بی، آرام آرام می¬رفت
و قدم برمی¬داشت
سکینه و نجمه خاتون و رباب و ...
دورش را گرفته¬اند
ام البنین گفت: خانم زینب جان؛
تازه آمده¬اید
توانی در شما نمانده است
زینبم ...
زینب نگاهی به ام البنین کرد
و اشاره کرد ...
نگاهش رفت به سمتی که ام البنین متوجه شد
و همه هم¬راهی¬اش کردند
وقتی رسید بر سر مزار برادر، خودش در میان خاک نشست ...
خاکی از مزار برادرش روی سرش ریخت
- حسن جان؛ آمدم جان خواهر ...
اما بی حسین آمدم
حسن جان؛ ...
خاک¬ها را برش می¬ریخت و زنان بنی هاشم، شیون می¬کردند ...
- حسنم، برادرم؛
از حسین و زخم¬هایش بگویم
یا از عباس و دستِ بریده و شرمندگی¬اش بگویم
از علی¬اکبر و بدن تکّه¬تکّه¬اش بگویم
اما بردار، حسنم؛
بگذار از عبدالله بگوبم
وای من، حسن جان؛
هر وقت در مقابلم راه می¬رفت
تو را می¬دیدم
حسن جان؛
از تشنگی
از داغ تک¬تک یاران
از هل¬هله¬ی دشمن
از رقص اغیار با شمشمیرها بگویم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
حسن جان؛
دود بود و از هوا آتش می¬بارید
صدای حرامیان از گودال می¬آمد
هم نگاهم به حسین بود
و هم نگاهم به زنان
عطش بالا گرفته بود
رقیه بی¬جان در خیمه افتاده بود
صدای شمشیرها
تاختن اسب¬ها قرارمان را برده بود
دود بود و خاک بود و آتش
و حسینم در گودال
با دست، خاک¬ها را از کنار چشمم کنار می¬زدم
تا حسینم را ببینم
حسن جانم؛
فقط دود بود و هل¬هله و خاک اسب¬های وحشیان
در میان آشفتگی قلبم
صدای عبدالله به گوشم رسید
- عمه جان؛ ...
- جان عمه، عبدالله جانم؛
چرا از خیمه بیرون آمدی؟!
پشت سرش نجمه آرام آرام می¬آمد
- عمه زینب؛
- جانم؟! ...
دستش را گرفتم
- عمه؛ آن¬جا در آن همه خاک و گرد و باد چه خبر است؟
آرام در مقابل عبدالله نشستم، گفتم: عمه جان؛ برگرد ...
ادامه دارد ...
#دل_نوشته
#اربعین
#محرم
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
🏴 دل نوشته هایی از صحرای کربلا
ادامه ...
#شب_پنجم
#قسمت_دوم
آرام در مقابل عبدالله نشستم، گفتم: عمه جان؛ برگرد ...
نجمه هم به ما رسید
- دل¬شوره¬ی حسین مرا کشت ...
به نجمه اشاره کردم
دست عبدالله را که گرفته بودم
گفتم: پاشو، جان عمه؛
دورن خیمه برو ...
نجمه خاتون هم¬چنان کنار ما ایستاده بود
اشاره کردم که برش گردان
که عبدالله دستش را از میان دستم کشید
- عمه زینب؛
این صدای اربابم و عمویم حسین است؛ مرا صدا می¬کند
گفتم: عبدالله، پسر برادرم ...
نجمه خاتون، دل نگران ...
لحظه¬ای دیدم که امانتی¬ات می¬رود
- حسن جان؛
به سمت گودال می¬دوید
هر چه صدایش زدم
عبدالله، عبدالله ...
آخر حسن جان، راه گلویم بسته بود
نمی¬توانستم بلند صدایش کنم
نجمه نیز روی خاک¬های بیابان نشست
و می¬دید که جانش و جانانش می¬رود
صدای عبدالله را می¬شنیدم که رجزخوانی می¬کرد
- منم عبدالله، پسر حسن بن علی ...
صدای خفیفی می¬آمد
- جان عمو، برگرد ...
در میان گرد و باد دور قتل¬گاه
دیدم که عبدالله در آغوش حسین جا گرفت
ما شاء الله، رجزخوانی می¬کرد
حرامیان، وحشی شده بودند
می¬دیدم
که حسین، نگاهش به من است
عبدالله صدا می¬زد: وَاللهِ، لااُفَارِقُ عَمِّی ...
که یکی از حرامیان با لگدی عبدالله را به سینه¬ی حسین چسباند ...
صدای شکستن سینه¬اش را شنیدم
یاد مدینه کردم
یاد دری که بر روی مادرم زهرا افتاد
و مسمار و سینه مادرم ...
وای حسن، شنیدم
ما شاء الله، صدایش را بلند کرد: منم عبدالله پسر حسن.
مگر من نباشم، به اربابم جسارت کنید ...
حسن، برادر؛
با گفتن ادامه حرف¬ها، زنان بنی هاشم، دور مزار حسن
ضجّه و ناله می¬زدند
و هروله می¬کردند
حسین¬حسین می¬کردند
حسن جان، لحظه¬ای بیش نشد
که دیدم حرامی با شمشیر حمله¬ور شد تا حسین را بزند
که عبدالله سپر حسینم شد
و صدایش به گوشم رسید
- وای مادرم؛ ... عمه زینب ...
خواستم به گودال بروم که نگذاشتند
مرا صدا کرد
صدای لگدهایی که به جسم بی¬جان عبدالله می¬خورد که حالا بر روی سینه¬ی حسین بود، به گوشم می¬رسید
با هر چه که داشتند زدند
شمشیر و لگد و نیزه¬ها بود که بلند می¬شد و بر جسم عبدالله می¬خورد
حسین دستانش را حائلی به دور عبدالله کرده بود
حسن جان؛
عبدالله، دیگر صدایش نیامد
فقط صدای حرامیان به گوش می¬رسید
که خنده¬های¬شان همه جا را فرا گرفته بود
چیزی در هوا چرخید و در مقابل¬مان افتاد
نرجس خاتون شیون می¬کرد
نشستم و دست بی¬جان عبدالله را در آغوش گرفتم
حسن، بردارم؛
بعد از عصر عاشورا، وقتی در میان نیزه¬ها دنبال حسینم بودم، با چشم خود دیدم که عبدالله، تکه¬تکه، قطعه¬قطعه، بی¬سر ...
برادر، حسن؛
اصلاً مگر چیزی از او مانده بود
تمام استخوان¬هایش شکسته بود
مثل اربابش ...
آجَرَکَ الله،
یا صاحب الزمان ...
#دل_نوشته
#اربعین
#محرم
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
هدایت شده از هیأت جنةالعباس علیهالسلام 🇵🇸
🏴 مراسم عزاداری شهادت امام حسن مجتبی (علیه اسلام) و حضرت رقیه (سلام الله علیها)
📜 به کلام:
حجتالاسلام عالمی
🎙 با نوای:
حجتالاسلام حاج یاسر محمدی
کربلایی علی خیراندیش
🕔 زمان:
از جمعه ۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۳
به مدت سه شب ساعت ۱۹:۴۵
🗺 مکان:
قم، پردیسان، بلوار ۲۲ بهمن، خیابان اشراق، مجتمع شهید شاهچراغی
📌لوکیشن: nshn.ir/sbsfFEYxsgCC
🔹 ویژه برادران و خواهران
#محرم
#اعلام_مراسم
#هیئت_الشهدا
💠 { • هیئت الشهدا قم • }
🆔 @HeyatShohadaQom
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
هدایت شده از روزنه
فرار ظریف از ميدان کار و خدمت!
مرد عربدههای مستانه هنگام کار که رسید ميدان را خالی کرد!
او با انتشار متن #شبهاستعفا تلاش کرده علیه آقای پزشکیان #تولید_فشار کند تا بر فرایند انتخاب کابینه اثر بگذارد.
آقای ظریف! به جای طلبکاری و #فرار_به_جلو دلایل واقعی فرار را توضیح دهید!
از آقای پزشکیان باید بخاطر برخی تصمیمات درست این روزها تشکر کرد.
رئیسجمهور نباید از #جیغ_بنفش لشکریان مجازی غربگرایان ابا کند و انشاالله نمیکند!
#لوییجرگه_ظریف هیاهو برای #هیچ بود.
در این کشور #تجربهها_متراکم و #قوه_عاقله در حکمرانی وجود دارد که اجازه نمیدهد عناصر رادیکال غربگرا میداندار شوند.
ظریف در فقره اخیر نشان داد، علاوه بر ناکارآمدی و جنجالآفرینی و امتداد #خط_سازش، در هنگام واقعه #مرد_میدان نیست و پشت رفیقان خود را هم خالی میکند!
او در کوران تحولات محور مقاومت بخاطر رفتار کودکانهاش موجب سرافکندگی امت حزبالله و مردم ایران شد!
#ظریف_نامرد
@rozaneebefarda
🏴 دل نوشته هایی از صحرای کربلا
#شب_ششم
#قسمت_اول
اعوذ بالله
بسم الله
یا صاحب الزمان
یا حسن مجتبی
عجب سکوتی در میان خیمه¬های حسین است
همه چیز آرام هست
صدای مناجات
صدای قصه گفتن عباس برای طفلان کوچک خیمه¬ها
صدای آرام کردن علی¬اصغر،
جان مادر؛ بخواب ...
لالا، لالا ...
از این آرامش می¬ترسم
از کنار هر خیمه¬ای که گذرم می¬افتاد
خدا را شکر می¬کردم
الحمد لله، همه چیز خوب است
از کنار خیمه¬ی عمه زینبم گذشتم
پرده را کنار زدم
چه زیبا با خدا مناجات می¬کرد
غرق در معشوق خود
در حال راز و نیاز با خدای خودش بود
آرام آرام راه می¬رفتم
به آسمان خیره شدم
فکر می¬کردم به لحظه¬ای که عمو حسین از همه بیعت برداشت ...
دور تا دورش نشسته بودند
عمو می¬گفت و یاران باوفا اشک می¬ریختند
صدایش را در درونم نجوا می¬کنم
- مشعل¬ها را خاموش کنید
بروید ...
فردا، اینجا قیامت است.
نگرانم دل¬شوره دارم
با چشم خود دیدم که رفتند
عموجانم، اربابم حسین را میان این همه دشمن رها کردند
غم تمام وجودم را گرفته بود
می¬رفتم و می¬رفتم
لحظه¬ای ایستادم
دیدم از خیمه¬ها دور شدم
همه جا سکوت و تاریکی بود
برق شمشیری را دیدم
بلند گفتم: تو کیستی؟
شمشیرم را کشیدم
صدایش آمد
- قاسمم، پسر حسن؛
بیا بابا، منم حسین ...
نزدیک شدم،
- عمو جان؛ شما؟ اینجا؟
اشاره¬ای کرد؛
- آرام باش، قاسمم؛
عمه زینب، صدای¬مان را می¬شنود!
نمی¬خواهم نگران شود ...
- عمو حسین؛ ...
- جانم، امانتی برادرم حسن؛
نشستم دقت کردم؛
دیدم با شمشمیرش خارها را یکی¬یکی می¬کَند
- عمو حسین؛ ...
گفت: قاسمم؛ من، فردا نیستم!
فردا، اینجا قیامت است، دارم خارها را می¬کَنم
تا پای رقیه¬ام ...
بغض گلوی اربابم را گرفت
از جایش بلند شد
گفت: قاسم، بیا.
در تاریکی شب
شانه¬به¬شانه¬ی عمویم حسین قدم بر می¬داشتم
دستی بر سرم کشید
- جان عمو؛
ما شاء الله، مثل بردارم حسن، رشید هستی ...
دست عمویم را محکم فشار دادم
از تپه¬ی خاکی بالا آمد
خیمه¬های دشمن دیده شد
صدای خنده¬ها
شمشیر زدن¬ها و رقص و پای¬کوبی¬ها
همه را دیدم
عمو حسین دستم را فشار داد
گفت:
قاسم؛ می¬بینی در حال تیز کردن شمشیرها هستند؟!
- عمو حسین؛ مگر من نباشم
که جسارت کنند
- قاسمم؛
من بی¬تابم تا خودم را در آغوش جدّم پیامبر بببنم
من جز زیبایی چیزی نمی¬بینم
عمو حسین، نشست و شمشیر را درون خاک کرد؛ و گفت: اما نگرانم ...
دل¬شوره¬ی زینب
رقیه
سکینه
زنان بنی هاشم را دارم
این¬ها شکم¬هایشان از حرام پر است
نگران ناموس پدرم علی هستم ...
با صحبت عمویم حسین
خشم درونم را گرفت
در مقابلش نشستم
- عمو جان؛ منم قاسم، پسر حسن
نوه¬ی علی، کننده¬ی در خیبر هستم؛ می¬مانم و می¬جنگم
عمو؛ مرا عهدی¬ست میان من و پدرم حسن
(می¬گویم به موقع برایت)
حسین، آه بلندی کشید
قاسم را در آغوش گرفت
ادامه دارد ...
#دل_نوشته
#اربعین
#محرم
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
🏴 دل نوشته هایی از صحرای کربلا
ادامه ...
#شب_ششم
#قسمت_دوم
حسین، آه بلندی کشید
قاسم را در آغوش گرفت
- بیا، برگردیم
می¬دانم خواهرم زینب به دنبالم می¬آید ...
من و عمو دست در دست هم پیش به سوی خیمه¬ها
چیزی نگذشت
وارد خیمه¬ی مادرم نجمه خاتون شدم
مادر نگاهی کرد و گفت: جانم، قاسمم؛
- مادر؛ نوبت من است
که جانم را فدای اربابم حسین کنم
مادر، محکم ایستاد اما لرزش درونش را گرفته بود ...
دست مادرم را بوسیدم
از دورن بقچه نامه¬ای در آورد
دستم را گرفت
پیش به سوی خیمه¬ی عمه زینبم
عمه ایستاده بود و آمدن ما را تماشا می¬کرد
مادرم نجمه، پوشیه را بالا زد، گفت:
خانمم، زینب کبری؛ ...
نامه را به دست عمه¬ام داد
عمه زینب نگاهی به قدّم کرد
آه بلندی کشید
من دیدم نگاه مادرم نجمه با عمه زینب
بدون حرف، تمام گفتنی¬ها و شنیدنی¬ها را گفتند و شنیدند ...
وارد خیمه¬ی زره¬ها و شمشیرها شدیم
عمه¬ام زینب می¬گشت
مادرم نجمه می¬گشت
تا از بین زره¬ها و کلاه¬خودها جامه¬ای که به دردم بخورد، بیابند و بر تنم کنند ...
عمه زینب، قربان صدقه¬ام می¬رفت
مادرم نجمه می¬گفت: ما شاء الله،
قاسم، جان مادر؛ چه بزرگ شده¬ای ...
هر سه با نامه بر دست عمه جانم
پیش به سوی عمویم حسین رفتیم
دل تو دل عمویم نبود
گاهی به مادرم نجمه، نگاه می¬کرد
نگاهی به عمه زینب
نگاهی به من
عمه با دادن نامه که از طرف پدرم حسن بود
حجت را بر اربابم حسین تمام کرد ...
عمو قدم برداشت، نزدیکم شد
آرام در گوشش نجوا کردم
- عمو حسین؛ دیشب گفتم مگر من نباشم که عمه زینب غم داشته باشد
عمو مرا در آغوش کشید
مادرم نجمه چند قدمی عقب رفت
عمو مرا سوار مرکبی کرد، شمشیر را به دستم داد
عمو عباس، الله اکبر بلندی گفت
همه مرا بدرقه کردند ...
تاختم و تاختم ...
می¬دیدم پدرم حسن را
می¬دیدم جدّم محمد را
می¬دیدم علی را شکننده¬ی در خیبر را ...
چه زیبا بود،
در میان آن¬ها مادرم، جدّه¬ام، فاطمه¬ی زهرا، که آغوشش را برایم باز کرده بود
دور تا دورم را دشمنان گرفته بودند ...
با اسب¬هایشان دور تا دورم می¬چرخیدند
شمشیرها رو به هم می¬زدند
یکی از حرامیان گفت:
حسین، کسی را ندارد که این بچه را فرستاده است
یکی گفت: توکیستی؟!
بلند فریاد زدم: خموش باشید؛
بر سینه¬ام کوفتم
- من قاسم بن الحسنم
حسن بن علی
علی کننده¬ی در خیبر
همو که محمّد جدّم، در روز غدیر او را امام شما خواند
حرامیان؛
تا من هستم نمی¬گذارم به اربابم حسین نزدیک شوید ...
شمشیر را در آوردم
در هوا چرخاندم
صدای¬شان را می¬شنیدم
- پسر حسن است ...
می¬خندیدند
- نوه¬ی علی است ...
یکی از حرامیان گفت: حمله کنید
کاری کنید تا مثل زهرا، دختر پیغمبر چیزی از او نماند
دیدم که از میان حرامیان شعله¬های آتش را آوردند ...
گرد و خاک بلند شد، صدای شمشیرها می¬آمد
صدای شیهه¬ی اسب¬ها
صدای خنده و کِل کشیدن
صدا به گوش حسین می¬رسید
زنان بنی هاشم دور تا دور نجمه خاتون را گرفته بودند
حسین، به سوی صدای خفیفی که او را از میان حرامیان صدا می¬کرد تاخت، به سوی میدان جنگ ...
از میان گرد و غبار
از دور، حسین سوار بر اسبش
جسم بی جان قاسم در آغوشش
به سوی خیمه¬ها ...
آجرک الله....
یا صاحب الزمان.
#دل_نوشته
#اربعین
#محرم
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
📖 #تاریخ_نگاشت (امام حسن مجتبی علیه السلام)
📚 امیرالمؤمنین (ع) پس از جنگ صفین آمادهٔ لشکرکسی به شام بود که به سبب ضربهٔ خائنانهٔ ابن ملجم ماجرا به تعویق افتاد. وقتی مسلمانان با امام حسن (ع) بیعت کردند، حضرت اعلان کرد میرویم به طرف جنگ. کسی هم مخالف نبود. حدود شش ماه طول کشید ماجرای لشکرکشی. هیچ تردیدی از کلمات امام حسن (ع) برنمیآید دربارهٔ اینکه با معاویه بجنگد.
در این شش ماه فعل و انفعالات زیادی واقع شده، مانند تبلیغات سوء دشمن.
⭕️ معاویه و عمروعاص و اینها کسانی را داشتند که بروند میان مردم حرف بزنند، تردید ایجاد کنند، بذر شک در دلها بیندازند، در این خانواده، آن خانواده، بیخ گوش این و آن. یک عدهای را معاویه پول داد که بیایند در لشکرگاه امام، در کوفه، در خانوادهها در پشت جبهه تردید افکنی کنند. یک عدهای را فرستاد که آقا! چرا میجنگید؟ چه لزومی دارد؟ چه فایدهای دارد؟ حالا شش ماه صبر میکردید تازه از جنگ نهروان فارغ شدیم.
⏪ عدهٔ دیگری بنا کردند به حرف زدن که نیروهای معاویه خیلی قویاند، مگر میشود با آنها جنگید!
❌ [با این حرفها] ارادهها را سست کردند. (انسان ٢۵٠ ساله، حلقه ٣، ص ٣۶۶-٣۶٨)
#جنگ_شناختی #عملیات_روانی
#رهبران_افکار #اخبار_جعلی
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
💠 حرکت کاروان اربعینی هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🌹 از کنار مزار شهید مبارک (میزبان پردیسانیهای عزیز)
😘 جای همه خالی
⭕️ دعاگوی همهی جنةالعباسیهای عزیز هستیم.
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
❤️ در کاروان اربعینی هیأت که <نائبوا الشهداء> نام دارد،
💠 هر کدام از همسفران به نیابت از شهیدی راه را میپیمایند.
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
💠 همسفران اربعین ۱۴۰۳
❤️ و شهدایی که افتخار نیابتشان را یافتهایم.
۱. علی حسننژاد
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید محمدامین کریمیان
۲. امیر حقانی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و مرحوم علی عالمی
۳. محمدامین رستگارنژاد
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید محسن حججی
۴. محمدمهدی رستگارنژاد
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید اسماعیل خانزاده
۵. محمدعلی عبقری
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید حسین امیرعبداللهیان
۶. امیررضا علیجانی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید سیدمجتبی علمدار
۷. سیدعلی فتاحی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید خدمت سیدابراهیم رئیسی
۸. حسین محمدی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و مرحوم شهید محمدحسین فرجنژاد و شهید نادر حسنزاده
۹. یاسر محمدی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید سیدمرتضی آوینی و شهید حمیدرضا احمدی کمرودی
۱۰. علی ملکوتی
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید سیدمرتضی آوینی و افتخار محله شهید احمد مکیان
۱۱. سیدمحمدکاظم وهابزاده
🌹 به نیابت از شهید اسماعیل هنیه و شهید آرمان علیوردی
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
💠 به عنایت الهی و لطف شاه نجف
🌹 پس از زیارت حرم ابا الائمه، حضرت امیر المومنین
😊 و برخی انبیاء، علماء و شهدای مدفون در وادی السلام
😘 به خیل زائرین پیاده در مشایه پیوستیم
❤️ و در مسیر نورانی نجف کربلا قرار گرفتیم.
😍 ان شاء الله، تصاویر و گزارش تکمیلی به مرور تقدیم میشود.
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
💠 مثل همیشه مهماننوازی ارباب
🌹 به انضمام لطف میزبانان عراقی
😊 و ملحق شدن هممحلهایها و دوستان جدید به جمع
😘 درد و خستگی ناشی از طی مسیر عشق
❤️ همه از لذائذ این سفر نورانی است.
😍 ان شاء الله، قسمت همهی جنةالعباسیهای عزیز و باوفا بشود.
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #گزارش_ویدیویی
❤️ کاروان نائبوا الشهداء
😍 ان شاء الله، قسمت همهی جنةالعباسیهای عزیز و باوفا بشود.
❤️ هیأت جنةالعباس علیهالسلام
🆔 Eitaa.com/JanatQom