eitaa logo
طبیبِ جان 🇮🇷
202.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
104 فایل
🌺طبیبِ جان... همراهی برای جسم و جان 👤مدیریت: سید روح الله حسینی 🍜تغذیه @Taghzieh_tabaie_amzaj 💼آموزشگاه @Amoozesh_Javaher 📞مشاوره @Setare_mobin 💞همسرداری @Delbarkade 🛍️فروشگاه @FJawaher 🎯رضایت: @Rezayat_tabibjan 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁یک عیدی ویژه داریم برای شما عزیزان😊 ✨👈قرار هست انواع صورت که بسیار موثر و تجربه شده هست را برای رفع بیماریهای پوستی صورت و شفاف شدن پوست در کانال قرار دهیم. ☺️منتظر اولین دستور تهیه ماسک صورت گیاهی باشید💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤ "موسسه ی فرهنگی قرآن وعترت مهر فاطمی باهمکاری مجموعه ی جواهر الحیاة زیر نظرتشکیلات تنها مسیر آرامش در تهران برگزار میکند" ✨ دوره ی اول شخصیت شناسی بر اساس طبع ومزاج✨ ✤با حضور استاد گرانقدر : "حجت الاسلام سید روح الله حسینی" ✤ تاریخ برگزاری : 21 الی 25مرداد 99 ✤شهریه : با تخفیف 350 هزار تومان ✤بارعایت کامل پروتکلهای بهداشتی😷 ✤" اعطای گواهینامه پایان دوره از وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی" ✤مکان برگزاری کلاس :تهران منطقه ۱۷ خیابان‌ابوذر(غربی)‌ کانون فرهنگی تربیتی ابوذر ✤زمان کلاس: ۸ صبح تا ‌13 ✤ثبت نام : ارسال کلمه"شخصیت شناسی" به آیدی🔻 ⇛@Mehrefatemii@Javaher_Alhayat ❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤════════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽☀️ ⃟✧ ⃟✦━━━━━━━━ 💥آغاز به کار کارگاه تخصصی شخصیت شناسی (مزاج شناسی) 🌹مشهد الرضا علیه السلام با حضور استاد بزرگوار: "حجت الاسلام سید روح الله حسینی " @Javaher_Alhayat ━━━━━━━━━━━━☀️ ⃟✧ ⃟✦━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشنیده‌ای که زیر بُنی برجست و بر دوید برو بر به روز بیست؟ پرسید از چنار که: «تو چند روزه‌ای؟» گفتا چنار: «عمر من افزون‌تر از دویست» گفتا: «به بیست روز من از تو فزون شدم این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست؟» گفتا چنار: «نیست مرا با تو هیچ جنگ کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست؟» ناصر خسرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●•۰✤❖✧﷽✧❖✤۰•● 🔰از علامه جعفری نقل است که می فرمایند: ‼️ روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. 🔺دیدم جوان مستعدیست که استاد خوبی نداشته است, ذهن نقاد و سوالات بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بود. ✔️پاسخ‌ها را که می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود که آب خنکی یافته باشد,خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزش این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. 👌🏻 ⇦قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند،چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. ⛔️ 🚫در ذهنش ابهت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. ⚠️ می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کنم. 🚴‍♂روزی که قرار بود برای درس بیاید، در خانه را نیم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکات کودکانه کردم. دیدمش که سر ساعت، آمد. 🚪 از کنار در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست، با هیجان، بازی را ادامه دادم. 💔در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی‌یک کلمه، رفت که رفت. ✎اینجا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فکری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یکی همین دوچرخه بازی آنروز است! ⇚درس استاد آن شب این بود که دنبال آدمهای بزرگ بگردید و سعی کنید درکشان کرده از وجودشان توشه برگیرید،اما مرید و واله کسی نشوید. ⚠️شما انسانید و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است،عقلتان را تعطیل و تسلیم کسی نکنید، آدم کسی نشوید، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. @Javaher_Alhayat ●•۰✤❖✧🔹✧❖✤۰•●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O ۱۶ ⇦دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد.🤕 ♦️ برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. ❇️چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت...⚠️ 😌برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! ⇦همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: ✨«برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.»✨ 🔝برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!»😓 🗣ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم...» •°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا