🌹#طرح_روزانه_انس_با_قرآن
👈هر روز یک صفحه از قرآن کریم
برای سلامتی امام زمان(عج)،
هدیه به روح پدران و مادران
ازدست رفته و آمرزش گناهان و
شفای مریضان
#بقره_29
کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
#روانشناسی_قلب_ 1 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣خروجی های قلب تو... نشون ميده؛ چقدر دلت سالمه!
#روانشناسی_قلب_2
🎧آنچه خواهید شنید ؛ 👇
❣چرا حال قلب ما،
با اشتباهات،تمسخرها،توهین ها،وتحقیرهای دیگران...
براحتی خراب میشه؟
🔻چرا پایه های دل ما...
به آسانی می لرزه ؟👇
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
|🌱قال علی عليھ السلام : |° أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنى . ||° شریفترین بینیازی ترک ارزوھاست
|🌱قال علی عليھ السلام :
|° مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بـما لاَ يَعْلَمُونَ.
||°هر که بی محابا به مردمان آن گوید که خوش ندارند دربارهاش آن گویند که ندانند.
|||°Imam Ali ibn Abu Talib (PBUH) said the following: If someone is quick in saying about people what they dislike, they will speak about him that with which they have no knowledge.
#حکمت_سی_پنجم_نھج_البلاغہ
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#حی_علی_الصلاة
✅حق الناس در منزل✅
استاد فاطمی نیا :
👌علت خیلی از مشکلاتی که ما تو خونه هامون داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها، دل شکستن ها و ...
اینه که فرشته ها تو خونه مون نیستن،
تو خونه مون پر نمیزنن،ذکر نمیگن. 😔
خونه ای که توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت. 😍
پر از لطف و صفا و شادی و یاد خدا. ☺️
🦋🦋
🤔حالا چیکار کنیم که فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟
🤔چه کارایی نکنیم که فرشته ها رو پر ندیم؟
🦋🦋
✅1. حدیث کسا زیاد بخونیم.
✅2. سعی کنیم نمازها تا جای ممکن اول وقت باشه.
❌3. نماز قضا داشتن خیییلی اثر بدی داره.
❌4. چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جای خونه مون همیشه پاک پاک باشه
.
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
نویسنده فاطمه ولی نژاد
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@jAVANANENGHELABI
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکر
ذکــــــــــر صلوات برای هر پارت الزامیست☺️🌹✨
#حی_علی_الصلاة
🌷🌷🌷🌷
🌷از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند که چرا کسانی که در آخر الزمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.
☘️ مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید :
💐 «اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود ، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش خواهد شد. »
🍁 فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»
✅ برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدارشوید را در ذهن داشته باشید.
🔵 آیه اخر سوره کهف ⇩
◈ بسم الله الرحمن الرحیم ◈
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا»
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۲🌷 🌹...ومختلف الملائكة...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔷ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎ
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
سلام عرض وادب خدمت دوستان
🌹بحث امشب رو تقدیم می کنیم به شهید حسن باکری🌹
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 سلام عرض وادب خدمت دوستان 🌹بحث
🌷مهدی شناسی ۲۱۳🌷
🌹...و مختلف الملائكة...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔷ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ نزد امام زمان رفت و آمد دارند؟؟
🔷ﻗﻄﻊ ﻧﻈﺮ از ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑردارند،ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺪﺑﺮﺍﺕ ﺍﻣﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩند:"ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ.ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ."
🔷فرشته ها ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ از امام مهدی علیه السلام ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻫﻢ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
🔷اگر ما هم فرشته خو باشیم،قبل از انجام کارها از امام مهدی اجازه و رخصت گرفته و بعد از آن گزارش کارمان را به ایشان ارائه خواهیم داد تا رضایت ایشان را جلب کنیم...
#مهدی_شناسی
#قسمت_213
#جامعه_کبیره
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۳🌷 🌹...و مختلف الملائكة...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ نزد امام زمان رفت و
🌷مهدی شناسی ۲۱۵🌷
🌹... و معدن الرحمة...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🔷ﻃﻼ ﻭ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﻭ ﻋﻘﯿﻖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺍﺻﻞ ﺩﺍﺭﺩ و ﺑﺪﻝ.ﺍﺻﻞﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻧﻪ ﺑﺪﻝﻫﺎ.
🔷ﻣﺜﻼ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﺻﻠﺶ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ. ﺧﺎﺻﯿﺖﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﯼ و ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ.ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ولی ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻣﺎﺩﯼ ﺍﺵ ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﻄﺶ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﺗﻢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻋﻄشش ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔷ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺧﺎﺗﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﺗﻢ ﺩﺍﺭﺩ.ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻄﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
🔷ﯾﺎ ﻃﻼ ﺍﺻﻠﺶ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺪلش ﮐﻪ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺍﻵﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪﯼ ﻃﻼ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
ﯾﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻼ ﺭﻭﯼ ﺟﺴﻢ ﻣﺮﺩ ﯾﮏ ﺁﺛﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ. ﺭﻭﯼ ﺟﺴﻢ ﺯﻥ ﯾﮏ ﺁﺛﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﺨﺮﺑﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺟﺴﻢ ﻣﺮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﺨﺮﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺟﺴﻢ ﺯﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﺣﺮﺍﻡ ﻧﯿﺴﺖ.
🔷ﻣﯽﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﯿﺌﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﯿﺊ ﺩﯾﮕﺮﯼ خاصیت ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
🔷ﻣﺜﻞ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺗﺎﺑﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ.ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺗﺎﺑﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺩﻭ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻣﻌﮑﻮﺱ. ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻓﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺑﺎﻓﺖ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ ﺍﮔﺮ فلز یا سنگی ﺁﺛﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎﻝ ﺍﺻﻠﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﻪ ﺑدلی اش.
🔷رحمت واقعی هم آن است که از معدن اصلی آن که وجود مقدس اهل بیت و امام مهدی علیه السلام نشأت گرفته باشد.این رحمت است که خاصیت دارد و اصیل است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_215
#جامعه_کبیره
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
💐قرار شبانه 💐
🕙۲۲:۰۰🕙
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#روان_شناسی
کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت بکنند.
کلاغ با اینکه از عقاب کوچک تر است، اما چون چابک تر است، می تواند سریع بچرخد و مانور دهد.
گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرعقاب قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود، ولی عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد.
عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد ...
وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت سرتان رها کنید !
┅┅✿🍃❀💜♥️❀🍃✿┅┅
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#روان_شناسی
📚کینه پیازی!
روزي حکيمي به شاگردانش گفت: فردا هر کدام يک کيسه بياوريد و در آن به تعداد آدمهايي که دوستشان نداريد و از آنها بدتان مي آيد پياز قرار دهيد روز بعد همه همين کار را انجام دادند و حکيم گفت: هر جا که ميرويد اين کيسه را با خود حمل کنيد، شاگردان بعد از چند هفته خسته شدند و به حکيم شکايت بردند که:
پياز ها سنگین است و گنديده و بوي تعفن گرفته است و ما را اذيت ميکند
حکيم گفت: اين شبيه وضعيتي است که شما کينه ديگران را در دل نگه داريد، اين کينه قلب و دل شما را فاسد میکند و بيشتر از همه خودتان را اذيت خواهد کرد، پس ببخشيد و بگذريد تا آزار نبينيد.
#در_خانه_بمانیم
#داستان_بخوانیم
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi