eitaa logo
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
9.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
762 ویدیو
2 فایل
وقتی تو ساحل زندگی،جَزر بیاد سراغت،یهو تنهای تنهامیشی! نویسنده رمانها:فاطمه صداقت✍️ 🚫کپی🚫 راه ناتمام💖 عروسک پشت پرده(چاپ شده)🔦 حس خفته💍 دورهمی(چاپ شده)💑 شامار💟 کوچه پشتی🌿 تیرا🧩 راحله🌷 📌جمعه ها تعطیلیم📌 تبلیغ @TabPaeez ادمین @HappyFlower
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داغ یوسف آخرش یعقوب را بیچاره کرد بسکه دیر آمد به کنعان قاصد پیراهنش
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺♥️༻๏◉ فاطمه صداقت کوچه پشتی #قس
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺♥️༻๏◉ فاطمه صداقت کوچه پشتی ◉๏༺♥️༻๏◉ سونا با دستمال کاغذی بینی‌اش را گرفت. بعد طره‌ای از موهایش را کنار زد و گردنش را راست نگه داشت. -الکی گفتم. می‌خواستم غافلگیرت کنم. سعید پوفی کرد و منتظر نشست: -یعنی چی؟ غافلگیر برای چی؟ سونا از روی تخت بلند شد و روی زمین نشست. دستش را سمت دست سعید برد و آن را گرفت. -گفتم بیام حتما خوشحال می‌شی. بعدشم مامانم گفت چه معنی داره شوهر جوونت رو ول می‌کنی میای خونه من‌. یا با اون بیا یا اصلا نیا. سعید با شنیدن حرف‌های سونا کمی دلش نرم شد. دستش را فشرد و آهسته گفت: -با محسن رفتیم بیرون. می‌دونی که. چند وقت دیگه عروسیشه. رفتم کمکش بدم. با هم حرف زدیم. گفتیم خندیدیم. شام هم خوردیم. سونا تیز سرش را بلند کرد. سعید با دیدن نگاه سونا ادامه داد: -خب گفته بودی نمیای. منم تنها بودم حوصله‌ام سر رفته بود. نمی‌دونستم همچین نقشه‌ای داری. بعد هم با انگست اشاره‌اش روی بینی سونا زد: -تو هم شیطونی ها. سونا لبخند زد. موهایش نیمی از صورتش را پوشانده بود. سعید موهایش را کنار زد. دلش نمی‌خواست سچنغ را در آن حال ببیند. هرچند که قلبش فشرده شده بود اما دیدن رنج سونا حالش را بدتر می‌کرد. -حالا چرا غذا رو سوزوندی کدبانو جان؟ اگه من شام نخورده بودم چی؟ سونا پقی زیر خنده زد. حق به جانب بخ سعید نگاه کرد: -من یا خودت آقای حواس جمع؟ یادت رفت وقتی داشتم می‌رفتم بهت چی گفتم؟ گفتم سعید حواست به غذا باشه. تایمر گاز رو هم روشن کردم. زنگ که زد برو خاموشش کن. نگفتم؟ سعید با یادآوری قولی که به سونا داده بود روی پیشانی‌اش کوبید: -آره راست می‌گی. چه حواس پرتم من. سونا و سعید چند لحظه‌ای به هم نگاه کردند و لبخند زدند. سونا سرش را پایین انداخت. با شرمندگی گفت: -ببخشید. من نباید اصرار می‌کردم. تو حق داری که اول زندگی خودتو جمع و جور کنی. ولی خب دله دیگه. امروز که رفتم دختر دوستم رو دیدم دلم براش ضعف رفت. خیلی ناز بود. آرزو کردم خدا ده تا بچه اون شکلی بهم بده البته با موافقت تو. سعید دوباره دلش پیچ و تاب خورد. در چشمان سونا خیره شد. در ان شرایط حق با که بود؟ سعیدی که یک زندگی تحمیلی را تحمل می‌کرد یا سونایی که با هزار امید و آرزو در زندگی یک مرد پا گذاشته بود؟ -سونا بهم فرصت بده. فعلا نمی‌خوام درموردش حرف بزنم. سچنا تند سرش را تکان داد: -حتما. اصلا نمی‌خوام بهت زور بگم یا حرف خودم رو به کرسی بنشونم. می‌خوام هردومون راضی باشیم. مهمه که پدر و مادر حال روحیشون خوب باشه. به هرحال پدر و مادر بی حوضله نمی‌تونن بچه‌ی خوبی تربیت کنن. سونا حرف می‌زد و سعید حس می‌کرد دارد بیشتر در گرداب فرو می‌رود. سونا از جایش بلند شد و سمت آشپزخانه رفت. ساعت از ۱۲ گذشته بود. او اما هنوز شام نخورده بود. رو به سعید کرد: -می‌خوام ناگت سرخ کنم. می‌خوری؟ سعید همانطور که به سونا نگاه می‌کرد فکری به ذهنش رسید. نقشه‌ای تازه که شاید می‌توانست حال زندگیشان را بهتر کند. ″ اصلا می‌رم همه چی رو راسته راسته می‌ذارم کف دستش. بهتره سونا بدونه تو چه زندگی پا گذاشته. دردناکه ولی بدونه بهتره.″ با خودش نقشه کشید و از جایش بلند شد. سمت آشپزخانه رفت. نگاهش در نگاه سونا بود و قدم‌هایی که با اراده به سمت خواهر آرش می‌رفت! ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
امیدوارم از شب هجران که عاقبت شادم کند به دولت صبح وصال دوست
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎴 کمک به ساخت و تعمیر آشپزخانه‌ی مردمی موکب (عج) این آشپزخونه جزئی از زائرسرای حضرت قائم(عج) هست که در مسیر زائران اربعین و یکی از محلات حاشیه نشین کرمانشاه قرار داره؛ خادمین با این شرایط سخت علاوه بر ایام اربعین برای فقرا و نیازمندان هم غذا پخت می‌کنند. ان‌شاءالله با کمک شما بتونیم سریع‌تر آشپزخونه رو تجهیز کنیم. 🏮شب جمعه است و اموات شما در ثواب تمام غذاهایی که اینجا برای نیازمندان یا مراسمات اهلبیت(ع) پخت می‌شود شریک خواهند بود. شماره‌ کارت و شبا رسمی و قانونی زائرسرا حضرت قائم(عج) ●
6037991899988582
040170000000206596699008
🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
‌‌ شب جمعه‌ است اگه دنبال کاری هستید که باقی و صالح باشه اینجاست! شما با کمک‌به ساخت آشپزخونه، خودتون و امواتتون رو در همه‌ی نذورات و پخت غذا‌ها شریک خواهید‌ کرد و ثوابش به شما می‌رسه...! برای اطلاعات بیشتر از این مجموعه اینجارو بخونید👇 https://eitaa.com/mehr_baraan/2361
به "درد" هم اگر خوردیـم قشنگ است... به شانه بار هم "بُردیم" قشنگ است... در این دنیا که پایانش به "مرگ" است، برای هم اگر "مُردیـم" قشنگ است.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 👌
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺♥️༻๏◉ فاطمه صداقت کوچه پشتی #قس
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺♥️༻๏◉ فاطمه صداقت کوچه پشتی ◉๏༺♥️༻๏◉ سونا بسته‌ی ناگت‌ها را روی کابینت گذاشت. سمت کابینت رفت تا ماهیتابه را بردارد. کمی قد کشید. دستش را دراز کرد. ماهیتابه اما دور بود. کمی بیشتر تلاش کرد. دستش نمی‌رسید. دستش را در هوا چرخ می‌داد تا دسته‌ی ماهیتابه را بگیرد. موفق نشد. سعید جلو دوید و پشتش قرار گرفت. دستش را بالا برد و دسته‌ی ماهیتابه را گرفت. سونا که قد کشیده بود آهسته به حالت اولش برگشت. سعید در کابینت را بست. سونا سمتش چرخید. سعید ماهیتابه را به سمتش گرفت. سونا درحالیکه نفس نفس می‌زد با لبخند گفت: -آخیش، چقدر خوبه یه مرد پشت آدم باشه! این را گفت و‌ سمت گاز رفت تا روشنش کند‌. سونا خوشحال از توجه سعید بود و سعید ناباور از این حرفی که سونا زده بود به حال خوشش نگاه می‌کرد. همان یک جمله‌ی سونا حسی ناب به او منتقل کرد. همان یک جمله‌ی ساده به او احساس قدرت داد، احساس پشتیبان بودن، احساس پناه بودن برای کسی. حسی که برای هر مردی ناب و با ارزش بود. -سعید بشین دو تا بیشتر سرخ می‌کنم. با منم بخور. سعید روی صندلی نشست. اصلا یادش رفته بود برای چه به آشپزخانه پا گذاشته است. اصلا همه‌ی حرف‌هایی که در ذهنش مرتب کرده بود تا به سونا بزند فراموشش شد. او که می‌خواست از تحمیلی بودن ازدواجش و از اینکه انتخابش نبوده حرف بزند. از اینکه دارد سعی می‌کند او را بپذیرد و دوستش داشته باشد. -سعید جان اگر خیلی گرسنه‌ای بیشتر برات سرخ کنم. به کارهای خودش و سونا نگاه کرد. او چه کرده بود و سونا چه. سونا سعی کرده بود مهربان باشد و سعید هربار سردی کرده بود. کم‌کم از رفتار خودش هم شرمگین می‌شد. از اینکه با ملاطفت با زنش رفتار نکرده است. آن‌جا بود که کم‌کم خجالت زده به سونا نگاه کرد: -آره بزن. سونا ذوق زده، بسته را کامل داخل ماهیتابه چید. بعد شروع به سرخ کردنشان کرد. ″ مامان راست می‌گفت. آدم نباید شوهر جوونشو تنها بذاره. اونم سعید که روحیه‌ی حساسی داره. ولی انگار دارم موفق می‌شم. می‌تونم دلشو به دست بیارم.″ سونا ناگت‌ها را داخل دیس چید و روی میز گذاشت. سالاد و سس را هم از داخل یخچال بیرون کشید و مقابل سعید قرار داد. هردو چند لحظه‌ای به هم نگاه کردند. سونا با لبخند گفت: -خدا بیامرزه کسی که ناگتو اختراع کرد. و الا الان چی می‌خواستم جلوی آقامون بذارم. سعید با شنیدن این جمله‌ی سونا خندید. سونا دلش برای خنده‌ی سعید ضعف رفت. برایش سالاد ریخت و دیس ناگت را مقابلش نگه داشت: -بفرمایین. یه شام فوری فوتی برای شوهر عزیزم. سعید با هر جمله‌ی سونا بیشتر دلش گرم می‌شد. چرا هیچ وقت در آن چندماه سعی نکرده بود خوبی‌های سونا را ببیند؟ کدبانو بودنش، مهربان بودنش، زبان شیرینیش، وفاداری‌اش، حرف گوش کن بودنش. انگار حرف‌های جمالی که در آخرین دیدارشان گفته شده بود یکی یکی از مقابل چشمانش رد می‌شد. جمالی گفته بود خوبی‌های زنت را ببین. چیزی که او دارد ببین، نه چیزی که تو در ذهنت و ایده‌آل‌هایت داری. حالا وقت ایده‌آل گرایی نیست. حالا که می‌گویی به اجبار وارد این راه شدی، وقت منم منم کردن نیست. وقت من این را می‌خواستم من آن را دوست داشتم نیست. خواستم تمام شد. من این را دوست داشتم تمام شد. حالا وقت نجات زندگیست. وقت دیدن خوبی‌های طرف مقابل است. وقت دیدن همانی است که هست، نه همانی که تو دوست داری باشد. وقتی دنبال ایده‌آل‌های خودت باشی، هیچ وقت نمی‌توانی با هیچ بشری زیر یک سقف زندگی کنی. اما وقتی ایده‌آل هایت را کنار گذاشتی و سعی کردی طرف مقابلت را همانطور که هست بپذیری، آن‌وقت تازه می‌شود از زندگی مشترک حرف زد. باید خودت و دوست دارم‌هایت را کنار بگذاری و سعی کنی او را همانطور که هست ببینی. -سعید برات لقمه بگیرم؟ سعید با شنیدن حرف‌ سونا، از خیالاتش بیرون آمد. حرف‌های جمالی را به گوشه‌ای پرت کرد و با محبت به سونا گفت: -لوسم نکن. خودم می‌گیرم. سونا قری به سر و گردنش داد: -لوس چیه، باعث افتخاره. هردو خندیدند. تا مدتی داخل آشپزخانه نشستند و حرف زدند. سونا از بچه می‌گفت و سعید از محسن. خاصیت شب بود. آدم‌ها را وادار به حرف زدن می‌کرد. انگار در آن موقع آدم‌ها دیگر حوصله‌ی هیچ کاری نداشتند جز حرف زدن! ⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️ ╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ @JazreTanhaee ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝ ‌ ‌
* تو دنیایی که هرچی بخوای میتونی باشی، مهربون باش...! 🌹🍃 ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خود را شکفته دار به هر حالتی که هست خونی که میخوری به دل روزگار کن . .🌱