هدایت شده از کانال حسین دارابی
کامنت ملت غیور زیر پست خواهر پویا مولایی قاتل شهید قنبری
داداشت جیتیای زیاد بازی میکرد؟
@hosein_darabi
درمانده ی دردیم ، ولی خرّم و شادیم
ما را چهغماز درد چو محبوبطبیبست
💞💕💖 😊😊😊😊🦋🦋🦋
عقل اگر گاهى هوادار جنون شد عيب نيست
گاه گاهى عشق هم ،همرنگ منطق مى شود....
#طه
ج مرا رها نکنی در میانِ راه
این قطره در کنارِ تو دریاست جانِ من!
#نجما_رضوی
غم مخور جانا در اين عالم
كه عالم هيچ نيست
نيست هستي جز دمي ناچيز
و آن دم هيچ نيست
#ملکالشعرا
🌤سلام روزتون سراسر عشق و
⛅️آرامش و مهربانی
🌸صبحتون زیبا🌸
این منزل یک مامور نیروی انتظامی است...
همین قدر ساده...
🔶 https://btid.org/fa/
📎 #شهید_محمّد_قنبری
📎 #پیر_فلک
📎 #ایذه
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزههای علمیه
🌐 btid.org
❇️ #اینفوگرافی | اعمال شب و روز «دَحوُ الأرض»
🔸 اعمال شب دَحوُ الأرض:
_ ذکر، قیام و شبزندهداری (معادل عبادت صد سال)
🔹 اعمال روز دَحوُ الأرض:
_ روزه (معادل 60 سال روزه و کفّاره گناهان هفتاد ساله)
_ غسل
_ زیارت امام رضا علیهالسّلام
_ دو رکعت نماز در وقت چاشت (از زمان بالا آمدن آفتاب تا پیش از وقت ظهر، در هر رکعت پس از حمد، 5 مرتبه سوره شمس را بخوان و پس از سلام نماز بگو: «لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَّهِ العَلِیِّ العَظِیمِ»؛ آنگاه دعا کن و این دعا را بخوان: «یَا مُقِیلَ العَثَرَاتِ أَقِلنِی عَثرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أجِب دَعوَتِی یَا سَامِعَ الأَصوَاتِ إسمَع صَوتِی وَ ارحَمنِی وَ تَجَاوَز عَن سَیِّئَاتِ وَ مَا عِندِی یَا ذَالجَلَالِ وَ الإکرَامِ»)
_ خواندن دعای مخصوص این روز (اللَّهُمَّ دَاحِیَ الکَعبَةِ وَ فَالِقَ الحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزبَةِ وَ كَاشِفَ كُلِّ كُرْبَةٍ أَسْأَلُكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ مِنْ أَيَّامِكَ الَّتِي أَعْظَمْتَ حَقَّهَا... اَللَّهُمَّ أَدْرِكْ بِنَا قِيَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَيَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اُرْدُدْ إِلَيْنَا سَلاَمَهُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.)
📎 #ادعیه
📎 #بیستوپنجم_ذی_القعده
📎 #دحو_الأرض
🔶 https://btid.org/fa/photogallery
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزههای علمیه
🌐 btid.org
« حسین آقا»
به قلم:فاطمه صداقت
خاطرات رزمنده مجاهد آقای «حسین رئیسی» از اعزام به جبهههای حق علیه باطل تا فتح خرمشهر.
مزهی آزادی میچسبید به جانمان!
با اینکه بوی دود و خون شده بود عطر لحظهها و تصویر همرزمان پرپر شده، قاب ذهنمان.
«هرشب حوالی ۲۱ کانال جزر تنهایی»
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
#قسمت_14 نیمههای روز بود که به ایستگاه رسیدیم. وسیلههایمان را جمع و جور کردیم و یکی یکی پیاده شدی
#قسمت_15
در دارخویین داخل کانکسهایی که وجود داشت مستقر شدیم. آنجا آمادگیهای رزمی را زیر نظر حاج احمد پشت سر میگذاشتیم. هر روز این تمرینات ادامه داشت. تقسیمبندیهایمان هم انجام شده بود. همانجا بود که من و محمد عموحسین از هم جداشدیم. من در گردان بلال افتادم و گروهان عمار. فرمانده گردانمان ناصر صالحی بچهی نازی آباد بود. فرمانده گروهان هم ابراهیمزاده بود و بچهی چهاردانگه. اتقاقا محمد مفتح، فرزند شهید مفتح هم در گروهان ما بود. با این تقسیمبندیها، تمرینات ما آغاز شد.
یکی از روزهای اردیبهشت ماه بود. داخل کانکس استراحت میکردیم که فرماندهی گردان آمد. همهمان را صدا زد. بیرون آمدیم و درمحوطه جمع شدیم. به ما گفت:« برادرا آماده باشید. امشب عملیات داریم.» از شنیدن این خبر حسابی غافلگیر شدیم. ما که تا آن لحظه از چیزی خبر نداشتیم و هر روز فقط تمرین میکردیم.
همانجا بود که حاج احمد هم آمد. برایمان صحبت کرد. از عملیات آن شب گفت؛ عملیات بیتالمقدس:« برادرا توجه کنید. خداقوت. حسابی زحمت کشیدید. الان دیگه وقته چیدن ثمرهی اینهمه تلاشه. برادرا پیروزی تو عملیات امشب به شما و پشتکارتون بستگی داره.» حالا که همهچیز جدی شده بود حس خوبی داشتم. حس رسیدن به هدف. حاج احمد ادامه داد:« شما باید توپخانه دشمن رو از کار بندازید تا بقیهی نیروها بتونن حمله کنن.» بچهها سرشان را تکان میدادند. حتما داشتند خودشان را آماده میکردند:« برادرا یک اشتباه از طرف شما باعث شکست عملیاته. تاکید میکنم فقط یک اشتباه. حسابی حواستونو جمع کنید. توکل به خدا کنید.»
بعد از سخنرانی حاج احمد حاضر شدیم. دو نفر تیربارچی داشتیم و دو نفر آرپیجی زن. فرمانده هم آمد و من هم به عنوان بیسیمچی انجام وظیفه میکردم. در دلمان به خدا و ائمه متوسل شده بودیم. عجب شبی پیش رو بود.
دلت که گرفت در من قدم بزن
برایت خیابانی می شوم بی انتها
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین
🌴🕯🌴
: چته تو ؟ چرا ناراحتی 🤨؟
؛ هیچی بابا خونم کوچیکه ۶۵ متر هست نمیدونم چطور دیزاینش کنم؟ 😢🥺
: این که ناراحتی نداره بیا لینک یه کانال بهت میدم کلی دیزاین و ترفند خانه داری میزاره☺️
اینم لینکش یادت نره عضو شی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1528168640C70a42c1e2b
بی سلیقه ها نیان لطفاً 😄
نظردونی تیرا🗣
https://harfeto.timefriend.net/16853051107302
گروه نقد با حضور نویسنده
https://eitaa.com/joinchat/4119986287C1051036abf
🚫کپی ممنوع است🚫
🕯@Jazretanhaee🕯
« حسین آقا»
به قلم:فاطمه صداقت
خاطرات رزمنده مجاهد آقای «حسین رئیسی» از اعزام به جبهههای حق علیه باطل تا فتح خرمشهر.
مزهی آزادی میچسبید به جانمان!
با اینکه بوی دود و خون شده بود عطر لحظهها و تصویر همرزمان پرپر شده، قاب ذهنمان.
«هرشب حوالی ۲۱ کانال جزر تنهایی»
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
#قسمت_15 در دارخویین داخل کانکسهایی که وجود داشت مستقر شدیم. آنجا آمادگیهای رزمی را زیر نظر حاج
#قسمت_16
یک کامیون کمپرسی را نشانمان دادند. باید با آن میرفتیم. بدوبدو سمتش دویدیم و سوار شدیم. کَف آن نشستیم. مشغول دعا و صلوات شدیم. کمکم به نزدیکی کارون رسیدیم. اینطور که گفته بودند غرب کارون در دست عراقیها بود.
به سرعت پیاده شدیم. هوا را میبلعیدیم و میدویدیم. کنار کارون، سوار قایقهای تکاوران نیروی دریایی شدیم. در آن تاریکی شب، سیاهی آب رعبانگیز بود. سفت و محکم سر جایمان نشستیم تا به طرف دیگر رسیدیم.
آهسته از قایق پیاده شدیم. همراه ما چهارنفر از بچههای تخریب بودند که معبر را برایمان باز کرده بودند. دو نفر هم از بچههای اطلاعات عملیات سپاه بودند که به عنوان بلد راه، مسیر را نشانمان میدادند. یک ستون شدیم ودر دل شب به ره افتادیم.
کمی که پیاده رفتیم ابراهیمزاده ما را نگه داشت و گفت:« برادرا، توجه کنید! از اینجا به بعد دیگه هیچکس حرف نزنه.» در آن تاریکی دیدن فرمانده سخت بود. صدایش اما به خوبی شنیده میشد:« برادرا، صدای پای کسی نیاد. موقع راه رفتن مراقب باشید.» بعد دستش را بالا گرفت و تکان داد:« به اشارههای من دقت کنین. فقط و فقط بیینین من هرچی گفتم همونکار رو انجام بدین. برادرا الان وقت اشتباه کرده نیست. دقت، دقت، دقت! فراموشتون نشه.» دستش را پایین آورد و در نهایت گفت:« خیلی مراقب باشید. توکل برخدا.»
خودش جلوتر به راه افتاد. ما هم همراهیاش میکردیم. بهخدا توکل کرده بودیم و راه میرفتیم. در حال حرکت بودیم که علامت داد بنشینیم. همگی روی زمین نشستیم. نگاهم به کنار جاده افتاد. صدای موتور سیکلت میآمد. قلبم به شدت میکوبید. چشمم به موتور بود و دو سرباز عراقی که روی آن نشسته بودند. به گمانم در حال گشتزنی بودند. موتور که رفت و همهچیز آرام شد فرمانده، فرمان حرکت داد. دوباره آرام و بیسر و صدا به راه افتادیم.
کمی راه رفته بودیم که صداهایی به گوشمان خورد. جلوتر که رفتیم صدای رقص و آواز میآمد. نزدیک سنگرهایشان شده بودیم. به عربی شعر میخواندند و خوشگذرانی میکردند. ابراهیمزاده که کنار من حرکت میکرد آهسته زیر گوشم گفت:« تا چند ساعت دیگه نشونشون میدیم دایره و دمبک واقعی چیه!»
همچو صبحم یڪ نفس باقیست تا دیدار تو
چهرہ بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
⚘
هدایت شده از سیمای غرب(بدون سانسور)
اتفاقی عجیب بعد از مراسم عروسی گلزار، به روایت تصویربردار این مراسم😐
از ماست که بر ماست...
یه کم برای خودمون ارزش قائل شیم. مگر اون سلبریتی چی داره که تو نداری؟؟؟
خداوند ما رو یکسان آفریده.
به تواناییهای خودت فکر کن🤌
@simayegharb
چشمی به رهت دوخته ام
باز که شاید
بازآیی و
برهانیم از چشم به راهی....
#شهریار
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ با چه امیدی؟
این همه تبلیغات علیه ما وجود داره، ما به چه امیدی #کار_فرهنگی انجام بدهیم؟
و چطوری؟
پاسخ قرآن رو ببینید...
#جهاد_تبیین
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱این کلیپ را با بچهها ببینید😍
این سوالات درباره #امام_زمان(عج) را با بچهها مرور کنید.
کودکان را با امام زمان مانوس کنیم.
+ سرود مفهومی
#کودکان_مهدوی
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم/
کاین بود سرنوشت زدیوان قسمتم
کاش روزی درکِ "احوالِ دلِ "عاشق کُنند
اینکه"فِکرش را نکُن" آتش بِروی آتشست
#حسین_فروتن