-حاج قاسم میشه امشب به آقای رییسی بگید ،
اگه خستگیاش در رفت ، از شنبه برگرده سر کارش . . ؟[💔😭]
#رئیسی_عزیز
#شهید_جمهور
#حاج_قاسم
.
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۲ •••♡••• رسول:شنیدید که اقا چی گفت بزارید استراحت کنم فرشید:ای علی بزرگ بامن
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۳
•••♡•••
عبدی:الو عطیه خانم
عطیه:الو بفرمایید شما؟
عبدی:من عبدی هستم رئیس محمد
عطیه:یا خدااااااااا اقا عبدی شمایییید وای خداااا شما از محمد من خبر داریییید؟...
عبدی:بله
عطیه:چیشدهههههه اتفاقیییییی براش افتادههههه؟
عبدی:نگران نباشید خوبه
عطیه:یعنی چی اقای عبدی نگران نباش ۱۰ هفتس از محمد خبری ندارم نه جواب اس ام اس هامو میده نه تلفن هام
عبدی:خیلی کار داره ...
عطیه:نفس عمیقی کشیدم و گفتم اقای عبدی میشه بگید چیشده به خدا توانش رو دارم
عبدی:بغضم رو قورت دادم و گفتم ...اهوم...ببین دخترم محمد..،
عطیه:خب؟!؟!
عبدی:تو...تو....هوف...تو یه عملیات مجروح شد حالش وخیم بود الانم بیمارستانه و تو کماست
عطیه:بهت زده شدم و بی اختیار خودم اشکام میریخت
عبدی:ما نمیتونستیم بهت خبر بدیم چون رومون نشد ولی الان دیدم که زنشی و باید خبر دار باشی شاید بتونی به محمد کمک کنی حالش بهتر بشه
عطیه:با صدای لرزون گفتم یا حسین یا حسین
عبدی:نگران نباش دخترم ضریب هوشیش خیلی بالاست حالش رو به بهبودی هست نگران نباش
عطیه:با دست راستم یه دونه زدم تو سرم و گفتم ...اَ....اَلان....یعنی....محمد
عبدی:گفتم که نگران نباش بهتره ولی کنارش باشی بهتر تر میشه میتونی بیای؟
عطیه:وای محمدم وایییی تروخدا اقای عبدی ادرس رو بگید من بی محمد دارم میمیرممم چرا الان باید بگیدددد چرااااا ،چرااااا گوشی هاتونو بر نداشتیدددد من مردم اقای عبدیییییی ،اقای عبدییییی چرا الان باید بفهمم محمدم اینطوریه اقا عبدییییی چرا چراااااا
عبدی:دخترم اروم باش تروخدا ما مصلحت خودتو میخواستی
عطیه:با حالت جیغ و گریه میگفتم چراااااا الان گفتیدددد اقای عبدیییی
مادر عطیه:صدا جیغ عطیه رو شنیدم و رفتم بالا و در اتاقش رو باز کردم دیدم نشسته و تلفن به دست خودشو میزنه گرفتمشو هی میگفتم مامان اروم باش اخر تلفن رو ازش گرفتم و دیدم ناشناسه جواب دادم و گفتم بله بفرمایید شما؟
عبدی:سلام ببخشید من عبدی هستم رئیس محمد
مادر عطیه:سلام اقای عبدی خوبید چی گفتید به عطیه حالش بده
عبدی:خبر از محمد بهش دادم شرمنده
مادر عطیه:یاخدا چیزی شده بهش
عبدی:همه خبرارو به عطیه خانم گفتم اگه میشه ادرس بیمارستان رو به شما بدم تشریف بیارید بیمارستان
مادر عطیه:بی....بیمارستان؟
عبدی:بله حالا من مزاحم نمیشم و بهتون ادرس رو اس ام اس میکنم
مادر عطیه:یاخدا
عبدی:شرمنده به خدا
مادر عطیه:ن...نه...نه نه ممنون کع گفتید
عبدی:خواهش میکنم شرمنده مزاحم شدم یاعلی
مادر عطیه:خداحافظ،تا قطع کردم رفتم سمت عطیه و بغلش کردم اونم هی جیغ میزد و محمد محمد میکرد
عبدی:خیلی حال عطیه بد شد حقم داشت بالاخره تازه عروس بود داشتم میرفتم بیرون دیدم پرستار از اتاق رسول اومد بیرون رفتم سمتش و گفتم ببخشید خانم
پرستار:بله؟
عبدی:اتفاقی برای بیمارمون افتاده
پرستار:نه فقط سُرُمشونو در اوردن مجبور شدم سُرُم جدید بهشون بزنم
عبدی:اها ممنون
پرستار:خواهش میکنم
عبدی:رفتم اتاق رسول دیدم لهاف رو کشیده رو خودش
گفتم رسول رسول جان
رسول:لهاف رو کشیدم کنار رو دیدم اقای عبدیه بلند شدم و نشستم رو تخت
عبدی:عه چیشده رسول چرا بهم ریختی؟چرا گریه کردی!؟
رسول:اقا حالم خوب نیس خسته شدم از هرچی بیمارستانه از هرچی دلتنگیه دلم کار میخواد دلم میخواد با محمد برم سایت کار کنم و...
عبدی:میفهممت پسرم دعا کن محمد زود بهوش بیاد منم دلتنگم
رسول:اقارو دیدم و سرم رو انداختم پایین
عبدی:رسول رو بغل کردم تا بغلم راحت گریه کنه تا سبک بشه...
•••🕊•••
ادامه دارد...
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۳ •••♡••• عبدی:الو عطیه خانم عطیه:الو بفرمایید شما؟ عبدی:من عبدی هستم رئیس محم
رمان:{نسل غیرت}
پارت :۲۴
•••♡•••
مادر عطیه:عطیه که حالش بهتر شد اماده شدیم تا بریم بیمارستان ولی هنوز بیتاب بود
عطیه:مامان....محمدم...اخ....محمدم
مادر عطیه:عطیه مامان خواهش میکنم بیتابی نکن
عطیه:آه مامان...
مادر عطیه:پاشو مامان پاشو بابا رسیده پایین تو ماشین منتظره
با عطیه رفتیم و سوار ماشین شدیم اون نشست عقب و منم رفتم جلو سرشو گذاشته بود رو شیشه و اروم گریه میکرد
پدر عطیه :با لحن اروم و یواش،خانم،خانم
مادر عطیه:جان
پدر عطیه:کی زنگ زد خبر محمد رو داد؟
مادر عطیه:ناشناس بود شمارش ولی عطیه با نام اقای عبدی صدا میکرد
پدر عطیه:عبدی؟!
مادر عطیه:اره ،میشناسیش؟
پدر عطیه:اره فک کنم میشناسمش
مادر عطیه:اها
پدر عطیه:میخوای به مادر محمد هم زنگ بزنی بیاد؟
مادر عطیه:بگم ؟اخه نگران میشه،پیره
پدر عطیه:هرچی باشه مادره زنگ بزن بهشون
مادر عطیه :چیزی نشه؟
پدر عطیه:چی بشه؟
مادر عطیه:خدایی نکرده اتفاقی براش بیوفته
پدر عطیه :انشاالله چیزی نمیشه
مادر عطیه :انشاالله ،زنگ زدم به عزیز
عزیز:بله؟
مادر عطیه:سلام خانم حسینی خوبید سلامتید من مادر عطیه هستم
عزیز:به به سلام حال شما خوبید؟
مادر عطیه:شکر ممنون حاج خانم عرضی داشتم
عزیز:جان
مادرعطیه:واقعیتش نمیدونم چطور بگم ولی...
عزیز:چیزی شده اتفاقی افتاده؟
مادر عطیه:نه نه هول نکنین اتفاق خاصی نیوفتاده ولی امروز صبح به عطیه خبر دادن که اقا محمد بیمارستانه
عزیز:چیییییی؟بیمارستاااااان؟
مادر عطیه:بله حالا هول نکنین ما داریم میریم با عطیه بیمارستان سر راه میایم شمام ببریم
عزیز:یاحسین ،با...باشه من اماده میشم...ممنونم
مادر عطیه:خواهش میکنم ما چند دقیقه دیگه میرسیم
عزیز:یا امام زمان....بله ممنون
مادر عطیه:هول نکنین نگران نباشید خدانگهدار
عزیز:خدانگهدار
مادر عطیه:گذشت و رفتیم عزیز رو سوار کردیم تا برسیم بیمارستان عطیه بغل عزیز هی گریه میکرد منم نمیتونستم جلوشو بگیرم به هرحال تازه عروس بود خلاصه رسیدیم بیمارستان عطیه قدم هاشو تند تند میزاشت که برسه داخل بیمارستان عزیز هم هول هولکی میدویید که یهو اقای عبدی رو دیدیم
عطیه:اقای عبدیییی اقای عبدیییی
عبدی:سلام عطیه خانم خوبید
مادر عطیه و عزیز:سلام
عبدی:سلام علیکم خوبید ؟
عطیه:اقای تروخدا بگید محمدم کجاست
عبدی:اوم باشید عطیه خانم اروم باشید
عطیه :چشمم فقط بگید محمدم کجاست
عبدی:بامن بیاین
مادر عطیه: عزیزو عطیه با اقای عبدی رفتن بالا ولی من موندم تا همسرمم بیاد
عطیه:با شتاب رفتیم بالا و رسیدیم که دیدیم اقای عبدی وایساد و گفت
عبدی:محمد تو ICU هست فقط یکی یکی میشه رفت
عطیه:داشتم از دلواپسی میمردم ولی گفتم اول عزیز بره
عزیز:نه مادر تو برو من کار دارم با اقای عبدی تو برو بعد من میرم
عطیه:از خدا خواسته قبول کردم و تشکر و رفتم داخل پیش محمد
عزیز:اقای عبدی چیشده محمدم اینجاست
عبدی:متاسفانه تو عملیات مجروح شد و نه تنها محمد نیرو دیگریم هم مجروح شد که شکر خدا اون حالش خوبه
عزیز:یا سید عباس حالا محمدم چی میشه حالش چطوریه؟
عبدی:الحمدالله روبه بهبود هست ضریب هوشیش بالاس
عزیز:یا خدا خدایا شکرت
عبدی:کی به شما خبر داد؟
عزیز:مادر عطیه جان
عبدی:اها...حالا اروم باشید
عزیز:نمیتونم بعد ۱۰ هفته اخه پسرم....
عبدی:اروم باشید انشاالله بهتر میشه شما امیدتونو از دست ندید...
••••🕊••••
ادامه دارد...
Hasan Ataei - Khakam Nakonid (128).mp3
3.32M
اینم از من یادگاری اگه برنگشتم :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن برای تشیع پیکر شهدای خدمت
#احسانه
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
#ستاره_سادات_قطبی
@Kafeh_Gandoo12😎