eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: <Gنداریم فعلا😂do > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ߭ܦ‌ـ‌ࡐ‌🩸ܥ‌‌‌ܘ ܦ‌ـߊ‌ࡅ߳ـ🩸ܠܙ ࡅ߭ߊ‌ܩـܝ‌ئـ🩸ـے پـارتـ⁷ _ داوود ادامه بده ... + اخه ... _ اخه بی اخه ادامه بده این یه دستور... انقدر جدی این حرفش رو بیان کرده بود ک جرئت ن گفتن نداشتم ... ولی خب من به هرحال باید میگفتم زمانش ک دیگه مهم نبود ... با تشری ک آقای عبدی بهم زد به خودم اومدم و ادامه دادم ... یه هفته ای میشد ک روی این پرونده به صورت جدی تحقیق میکردیم ... به یه سرنخ هایی هم رسیده بودیم ... سرگرم پیریت گرفتن گزارش ها بودم ک دستی روی شونم نشست ... برگشتم به عقب ک با زردک مون روبه رو شدم ... _ به به چه عجب ما دیدیم شما رو ... فرشید توی گلو خندید و گفت : یه جوری میگی چه عجب دیدیم شما رو ک انگار یه ساله صورت جذابم رو ندیدی ... پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم : فقط اعتماد به سقفی ک داری منو جذبت کرده ... خندید : _ بچه کمتر حرف بزن درضمن بدو بریم ... + درمود اولی باید بگم شرمنده و اما دومی کجا بدویم و بریم ؟ _ آقا محمد جلسه تشکیل داده گف بچه ها رو صدا بزنم... الان هم پنج دقیقه ای هست ک تشکیل شده اگه توبیخ مون کرد من نمی پذیرم بهش میگم ک تو به حرفم گوش ندادی و نیومدی ... بعد شنیدن حرفش به خودم اومدم و دیدم جلوی در اتاق کنفرانسم ... فرشید هم خودشو رسوند بهم و با خنده در زد و با گفتن با اجازه وارد شد منم به تقلید ازش همین کار رو کردم و وارد شدم ... بعد دیدن نگاه معنی دار آقا محمد معذب روی صندلی هامون نشستیم ... [ ادامه دارد ... ]