ࡅ߭ܦـࡐ🩸ܥܘ ܦـߊࡅ߳ـ🩸ܠܙ ࡅ߭ߊܩـܝئـ🩸ـے
پـارتـ⁷
#داوود
_ داوود ادامه بده ...
+ اخه ...
_ اخه بی اخه ادامه بده این یه دستور...
انقدر جدی این حرفش رو بیان کرده بود ک جرئت ن گفتن نداشتم ...
ولی خب من به هرحال باید میگفتم زمانش ک دیگه مهم نبود ...
با تشری ک آقای عبدی بهم زد به خودم اومدم و ادامه دادم ...
#فلشبکبهگذشته
#داوود
یه هفته ای میشد ک روی این پرونده به صورت جدی تحقیق میکردیم ...
به یه سرنخ هایی هم رسیده بودیم ...
سرگرم پیریت گرفتن گزارش ها بودم ک دستی روی شونم نشست ...
برگشتم به عقب ک با زردک مون روبه رو شدم ...
_ به به چه عجب ما دیدیم شما رو ...
فرشید توی گلو خندید و گفت : یه جوری میگی چه عجب دیدیم شما رو ک انگار یه ساله صورت جذابم رو ندیدی ...
پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم : فقط اعتماد به سقفی ک داری منو جذبت کرده ...
خندید : _ بچه کمتر حرف بزن درضمن بدو بریم ...
+ درمود اولی باید بگم شرمنده و اما دومی کجا بدویم و بریم ؟
_ آقا محمد جلسه تشکیل داده گف بچه ها رو صدا بزنم...
الان هم پنج دقیقه ای هست ک تشکیل شده اگه توبیخ مون کرد من نمی پذیرم بهش میگم ک تو به حرفم گوش ندادی و نیومدی ...
بعد شنیدن حرفش به خودم اومدم و دیدم جلوی در اتاق کنفرانسم ...
فرشید هم خودشو رسوند بهم و با خنده در زد و با گفتن با اجازه وارد شد منم به تقلید ازش همین کار رو کردم و وارد شدم ...
بعد دیدن نگاه معنی دار آقا محمد معذب روی صندلی هامون نشستیم ...
[ ادامه دارد ... ]