eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
18 فایل
📿. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶️ "حبیبی‌کپی‌درشأن‌شمانیست تبلیغات‌وتبادل‌نداریم «دمتگرم‌که‌هستی‌پیشمون» آیدیم:https://eitaa.com/jsbxjhs نویسنده: @F_Jenab 🍅
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی محمد اینجوری گفت شرمنده سرم را پایین انداختم و بدون حرف از سایت زدم بیرون...😞 پیاده توی خیابون ها راه می رفتم و خودم رو واسه اتفاقی که برای داوود سرزنش می کردم... از یک طرف داوود ، یک طرف محمد ، یک طرف فرشید ، یک طرف دریا و ... فکرم مشغول بود و سرد درد بیش از حد شده بود ، در حدی بود که سرم داشت منفجر می شد😫 داشتم از خیابون رد می شدم و سعی می کردم افکار منفی رو از سرم بیرون کنم حالم خیلی بد بود... توی خودم بود که صدای لاستیک یه ماشین گوشم رو کر کرد... اون ماشین داشت با سرعت به سمتم می یومد ...😨 خواستم قدمی بردارم اما خیلی دیر شده بود و اون ماشین بهم خورد و منو به زمین انداخت ...🚖 درد خیلی بدی توی بدنم جمع شد از همه بد تر درد سرم چون با شدت به زمین خورد... چشمام تار می دید ... سعی کردم پلاک ماشینی که بهم زده بود رو ببینم اما نتونستم و بعد هم سیاهی مطلق نصیبم شد...😢 داشتم صوت بازجویی ساعد را دوباره گوش می کردم که گوشیم زنگ خورد ، شماره ناشناس بود ... کمی صبر کردم و جواب دادم... ناشناس : الو سلام آقای حسینی؟؟ من: سلام بله خودم هستم بفرمایید... ناشناس: از بیمارستان زنگ می زنم شما کسی به نام رسول رادفر می شناسین؟؟ من: وقتی گفت از بیمارستان زنگ زدم دنیا رو سرم خراب شد و پیش خودم گفتم داوودم رفت...😭 اما وقتی اسم رسول را اورد با نگرانی گفتم : بله می شناسمشون ... اتفاقی افتاده؟؟ پرستار: بله مثل اینکه تصادف کردن و‌ وضعشون خیلی خراب باید بیاین و رضایت بدین تا ببرشون اتاق عمل... من: یا حسیننن😱 کدوم بیمارستان؟؟؟ پرستار: بیمارستان ... من: باشه مممنون 💐 وایی لعنت به من اگه اونجوری باهاش حرف نزده بودم الان رسول روی تخت بیمارستان نیوفتاده بود...🥺 خدایا خودت کمک مون کن ... دیگه طاقت ندارم دارماااا ...😓 همینطور که اشکام را پاک می کردم یاد فرشید افتادم...😨 وایییی نههه الان چجوری به فرشید بگمممم؟؟😭 ادامه دارد... فکرم خیلی درگیر بود... 💔🥀💔 وای نههه دریا...