#ستــاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_چهل_و_یک
#محمد
روی صندلی های روبه روی پذیرش نشسته بودیم که پیامک واریز پول به گوشیم اومد...
بعد از چند دقیقه عطیه بهم زد و گفت که پول رو واریز کرده به کارتم ...
گفت وقتی حرکت کردیم حتما بهش خبر بدم...
از صداش معلوم بود چقدر نگرانه و حالش چجوریه😔
#سعید
وقتی اون مبلغ رو واریز کردیم گوشیم زنگ خورد...
شمارش آشنا بود ولی یادم نمی اومد کیه؟
جواب دادم و گفتم:
من: بله بفرمایید؟
یکدفعه صدای سجاد( یکی از مامورای افغانستان) تو گوشم پیچید که گفت: سلام سعید جان خوبی؟
من: عه سجاد تویی...
به نظرت میشه خوب بود؟
سجاد: آره منم...
درکت میکنم میدونم حالت چجوریه😕
من: خوب کاری داشتی؟
سجاد: آره خواستم بگم فرزاد رو آماده کردن ...
من الان از پایگاه بسیج امام خمینی دارم میام ...
فرزاد رو تا نیم ساعت دیگه منتقلش میکنن تهران ...
بابت فرشید هم نگران نباشید به یاسر زنگ زد گفت که حرکت کرده و هواپیماش پریده...
گفت به گوشی محمد زنگ زده ولی جواب نداده به خاطر همین به شهاب زنگ زده...
من: اها...
با هلیکوپتر میخوان منتقلش کنن؟
سجاد: آره دیگه برادر من...
من: سجاد جان یه زحمتی دارم برات...
سجاد: من درخدمتم آقا سعید شما امر کنین...
من: بیزحمت اگه میشه اون لپتاپ
ها و هدست اینا رو جمع بکن تا بیایم ببریم...
سجاد: نیازی نیست خودم وسایلتون رو جمع میکنم بعد با خانم ها میایم پایگاه خوبه؟
من: ای وای دوباره خانم ها یادم رفت خوبی گفتی...
سجاد: نگران نباش داداش ...
با ما اومدن خونه ...
الان هم نشستن دارن دستگاه هارو جمع میکنن...
راستی سعید عملیات هم عالی پیشرفت و اون زنه که به داوود تیر زده بود هم منتقل کردن بیمارستان...
من: دستتون درد نکنه...
امروز واقعا همه ی زحمت های ما گردن شما بود...
سجاد: نفرمایید آقا سعید این چه حرفیه☺️
سعید جان یادم رفت بهت بگم ...
آقای مقدسی(سرپرست بخش اطلاعات پایگاه افغانستان) گفت که با هلیکوپتر حداکثر تا هشت نفر رو میتونن ببرن...
حتما به آقا محمد بگو ...
من: هه آقا محمد...
این اسم تا دیروز درست بود ولی الان اصلا دیگه وجود نداره...
سجاد: الهی بمیرم میدونم چه حالی داره ...
رفیقش که شهید شده داداش کوچیکش هم که...
راستی داوود چطوره؟
من: اینجا امکانات کافی نداشتن به خاطر همین منتقلش کردن تهران...
سجاد: آخیی حالا فهمیدم چرا فرشید رفت تهران واسه داوود بود درسته؟
من: آره ...👍
رسول با داوود رفت ،فرشید هم با اولین هواپیما میخواست بره ...
سجاد: خوب سعید جان ما دیگه میخوایم حرکت کنیم با من کاری نداری؟
من:نه فقط مراقب خانم ها باش ...
سجاد: خیالت راحت باشه...
میبینمت...
من:باشه پس فعلا خداحافظ🖤
پ.ن: به نظرتون در یا تو چه حالیه؟؟
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#کافه_گاندو 😎