فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الانداغینمیفهمیچیسرتاومده!:))
#آهنگ
#الان_داغی_نمیفهمی_چی_سرت_اومده
#ادیت_خودم
#مدیر
ஜهـِـنــــاســـஜ
< @HenasVelag >♥️🔗
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۱۱ ••••♡•••• داوود:یاخدا،امبولانس واسه موقعیت ۳۳۷۷ زودددد کجا موندیدددد پس چرا
رمان : {نسل غیرت}
پارت:۱۲
••••♡••••
عبدی:رفتیم سمت بیمارستان میتونستم هم غم هم سادی رو تو صورت رسول ببینم
رسول:تو دلم همش با خودم حرف میزنم ،یعنی قیافه محند چجوری شده؟رو به بهبودی هست یا نه؟داوود ؟...
همش با خودم داشتم حرف میزدم که یهو دیدم یکی زد رو شونم به خودم اومدم دیدم که اقاس گفتم جانم اقا
عبدی : احیانا نمیخوای پیاده بشی رسیدیما
رسول:عه ببخشید ببخشید
پیاده شدیم رو از پله های حیاط بیمارستان رفتیم بالا رسیدیم پذیرش
عبدی:سلام خانم ببخشید بیماری به نام محمد .... و داوود .... اینجا هستن؟
رسول:دیدم یکی صدامون زد
علی:رسوللللل رسولللل
رسول:برگشتم دیدم عه علیه خوشحال سمتش رفتم و همو بغل کردیم و
علی:بح بح استاد رسوللل دلمون تنگ شده بود برات
رسول:قربونت برم من ،ماهم دلتنگ شدیم،مارو فراموش کردیدا نه زنگی نه اس ام اسی
علی:به خدا میخواستم ولی نه اجازه داشتم نه وقتشو ببخش واقعا
عبدی:سلامم علی
علی:عه سلام اقا حالتون خوبه مشتاق دیدار
عبدی:سلامت باشی علی جان
رسول:علی،راستی داوود و محمد کجان؟
علی:داوود اتاق وسطیه هستش ولی محمد طبقه بالا تو ICU
رسول:I....C....U..؟
عبدی:رسول اروم باش خواهشا حرفا سایت یادت نره
رسول:یا امام حسین...چ...چشم
علی:نگران نباش رسول دکتر گفت حال محمد رو به بهبودی هستش
رسول:واقعاااا
علی:اره
رسول:خداروشکرر الهییی شکر
علی:لبخند زدم ولی من و اقا میدونیم که محمد....محمد،حالش رو به بهبودی نیس ....حالش وخیم تر هم شده...
رسول:خب ،پس اول بریم پیش داوود
علی:داوود؟
رسول:اره دیگه
عبدی:خب بریم احوال پرسی کنیم که خیلی نیاز به روحیه داره
علی و رسول:چشم بفرمایید
علی:بفرمایید تو...تق تق....اقا داوود
داوود:با سختی و صدای ضعیف گفتم،ب...بله؟
علی:سلام داداش
داوود:س...سلام
علی:داوود مهمون داریم
داوود:با حالت تعجب گفتم،ک....کی؟
علی:بلند گفتم بفرمایید
داوود:وای بتورم نشد اقا و رسول اومدن ملاقاتم...مشتاق شدم بلند بشم ولی تا بلند شدم دستم از درد تیر کشید و بلند گفتم اخخخخ
رسول:رفتیم تو داوود بنده خدا شوکه شده بود مونده بودم گریه کنم یا بخندم ،داوود خواست بلند بشه که دستش درد گرفت من دوییدم سمتشو اروم خوابوندمش و همون طور بالا سرش گفتم،سلام دهقان فداکار ،چطوری؟،دلم برات تنگ شده بود،دیگه نتونستم ،تو چشمام اشک از درد و شادی قاطی پاتی شده بود و جمع شده بود
داوود:با حالت بغض گفتم،به به...استاد...رسول...دل...دلتنگ...بودیم...برادر
رسول:اولین اشک از چشم سمت راستم ریخت و گفتم،ماهم همین طور داوود ،دلم تنگ شده برات تو سایت ببینمت و سر به سر هم بزاریم
داوود:م....منم
رسول:سرسنگین شدم و رفتم نشستم رو صندلی ،داوود بهتری؟
داوود:ا...اره...بهترم....سوزش دستم....کم...شده....ولی....سخت....نفس....میکش...م....و....حرف....میزنم
رسول:فشار نیار داوود به هرحال سوختگیه تا نرمال بشه طول میکشه تو خوب استراحت کن تا خوب بشی دلم لک زده برات حتی الان با دیدنت
داوود:چ...چشم
رسول:برگشتم سمت اقا دیدم دستش رو پیشونیشه و سرش پایین علی هم جلوشه و سرش پایین و شبه ادما غمگین شدن با تعجب پرسیدم،چیزی شده اقا؟
عبدی:صدا رسول شنیدم برگشتم و نگاهش کردم دیدم که با تعجب نگاهم میکنه خودمو به حالت قبل در اوردم و گفتم هیچی نیس اقا رسول
داوود:اق...اقا
عبدی:دیدم داوود صدام زد رفتم سمتش ولی قبلش به علی علامت دادم هیچی نگه
داوود:س...سلام...اقا....مشتاق....دیدار
عبدی:اقا محترم نمیگی دلمون تنگ شده زود بهتر شو دیگه
داوود:یکم خندیدم و گفتم،چ...چشم
عبدی:بفرما اقا داوود اینم کمپوت و ابمیوه خدمت شما بخور بهتر بشی
داوود:ممنونم...راضی...به...زحمت...نبودم
عبدی:لوس نشو اقا داوود
داوود:خندیدم و دیدم گفت
عبدی:داوود بهتری؟
داوود:بله اقا
عبدی:علی جان
علی:هوم...بله....جانم اقا
عبدی:چرا ماسک اکسیژن زدن به صورت داوود چیزی شده؟
علی:اقا لایه سوختگی پیدا کرده بود قفسه سینه و شش هاش ،زدن که بهبود پیدا کنه
عبدی:اها خب خوبه،بهتر نفس میکشی داوود؟یا درد میگیره؟
داوود:نه...خوبم...اقا....بهترم
عبدی:خب خداروشکر
رسول:راستی علی فرشید کجاست ؟
علی:نمیدونم من قبل از اومدن شما رفتم نماز خونه یکم استراحت کردم نمیدونم کجاست
رسول:علی مارو باش
علی:با لحن شوخی گفتم اقا رسول ما اینجا داریم زحمت میکشیم،همه زدیم زیر خنده
عبدی:وسط خنده گفتم،خب اقا داوود باز بهت سر میزنیم کاری نداری
داوود:نه...مممنونم....اقا
عبدی:سلامت باشی
رسول:کاری نداری داوود؟
داوود:نه...داداش....مرسی،...که...اومدی
رسول:شونشو نوازش کردم و گفتم قربونت برم من
داوود:لبخندی زدم
رسول:با اقا و علی اومدیم بریم که برگشتم سمت داوود و لبخونی گفتم دوست دارم
داوود: داوود با دست چپش علامت پیروزی اورد
رسول:خندیدم و خداحافظی کردم
علی:من و رسول و اقا اومدیم بیرون از اتاق داوود ،رسول مشتاق بود سریع بره پیش محمد ولی...
•••••🕊•••••
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که اونا تو خواب میبینن
Vs
کسی که ما تو خواب میبینیم😑🤣
از طرف ممبرمون👌
السلام علیک یا سید رهبانی😂👋
#وحید_رهبانی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید نوروزی😂🙋♀🙋
#مجید_نوروزی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید افشار😂
#علی_افشار
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید دلاوری😂
#اشکان_دلاوری
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید اکبری😂
خیلی شبیه عرباست انصافا😂
#پندار_اکبری
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎