اقا فرشید😎رسول رو😂
#گاندو
#کافه_گاندو
#فرشید
#اشکان_دلاوری
#رسول
#اد_هستی
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎
نگاشون کن😂😂
#کافه_گاندو
#گاندو
#فرشید
#اشکان_دلاوری
#داوود
#سعید
#اد_هستی
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎
استوری قدیمی مجید نوروزی😘😂
تولدت مبارک بچه خوشگل...... 😂
#گاندو
#کافه_گاندو
#فرشید
#مجید_نوروزی
#اد_هستی
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیج اینستا گرامم = fan_vahidrahbani
#احسانه
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
#وحید_رهبانی
#محمد
@Kafeh_Gandoo12😎
آقایون داداشااا آجیا🙊
اینجانب به معلم روحم فاطیما خانوم روز معلم رو تبریک میگم😘
#شمشیرش_رو_گردنمه
#دعا_کنید_نکشتم..
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
روز معلم فقط مخصوص معلم نیست! مخصوص کساییه که حواسشون به تک تک کارای آدم هست و آدمو شاد میکنن! روزتو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۱۴ ••••♡•••• عبدی:خب علی اقا شما تشریف بیار... علی:چشم عبدی: محمد حالش چطوره عل
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۱۵
••••♡••••
رسولی:بح بح سلام رفیق قدیمی چطوری یادی از ما کردی
عبدی:سلام محسن چطوری با زحمتای ما
رسولی:قربانت
عبدی:محسن یه کمک برادرانه میکنی
رسولی:اره امیرحسین چه کمکی؟
عبدی:خبر اتفاق محمد و.. رو که داری؟
رسولی:اره انشاالله حالشون زود خوب بشه برگردن محمد و داوود خیلی پسر گلی هستن
عبدی:اره ولی حال محمد خوب نیس
رسولی:چرا؟
عبدی:بعدا برات میگم ،ببین ما روز اتفاق که بمب گذاری و،.. شده بود سعید تو موقعیت بوده ولی وقتی محمد میرسه میبینه یکی خودشو جا سعید زده و تا میخواد وارد عمل بشه اون اتفاق میوفته ،من دوربینا برج رو چک کردم اصلا از اون زمان هیچ فیلم و عکسی نیس و یکی دستکاری کرده و خلاصه اونروز واسه رسول ایمیل اومد که رمز خودمون بود امشب هم یکی زنگ زد بهم و فهمیدم خوده سعیده ولی فکر کنم حیله باشه که رد مارو بزنن
رسولی:امیرحسین گرفتم چه کمکی میخوای روم حساب کن رفیق
عبدی:خوشم میاد زود قضیه رو تو مشت خودت میگیری
رسولی:عی بابا عی بابا
عبدی:خب پس حله؟
رسولی:اره داداش
عبدی:خب خیالم راحت ممنونم
رسولی:قربانت خبری شد بهت میگم
عبدی:باشه ممنونم
رسولی:میگم امیرحسین
عبدی:هوم
رسولی:به صدات یه دقتی کردی؟
عبدی:نه چطور؟
رسولی:گرفته بد هم گرفته امیرحسین ، بازم نماز شبات گریه کردی واسه محمد و داوود و همه سربازا حضرت حجه؟
عبدی:نه چیزی نیس
رسولی:منو گول نزن امیرحسین
عبدی:اره ....
رسولی:هیچکس از بچه هات ندونن تورو ،من تورو خوب بلدم امیرحسین به خودت فشار نیار به هرحال پیر فرتوت شدی یهو میوفتی کار دستمون میدی
عبدی:عه نه بابا من پسر فرتوت شدم ؟اگه من پیر فرتوت شدم تو فسیل شدی پس اره؟
°°صدای خندشون از پشت تلفن میومد °°
عبدی:خب داداش خدا به همرات کاری نداری ؟
رسولی:نه،خیالت راحت ،یاعلی
عبدی:یاعلی
رسول:رو صندلی نشسته بودم و خم شده بودم رو پاهام و دستام رو صورتمو سرمو با تعجب و گریه تکون میدادم
علی:رسول به خدا محمد میفهمه حالت بده حالش بد میشه داداش اروم باش خواهش میکنم
رسول:گریه میکردم...
علی:رسول تروخدا اروم باش به خدا میبینمت حالم بد میشه
رسول محمد جسمی الان حالش خوب نباشه روحی هم خوب نیس
حس داره بفهم داداش من ،میفهمه حالمون بده بدتر میشه
ازت خواهش میکنم رسول اینطوری ادامه بدی مجبورم به اقا بگم
چون واقعا داری هم من و هم محمد و هم خودتو ازار میدی
رسول:تکیه دادم به صندلیه گفتم علی نمیتونی درکم کنی میدونی دارم داغون میشم داره بند بند تنم از هم باز میشه اون محمد نیس علی بگو داری دروغ میگی بهم واقعا حالم خوب نیس علی تو حالمو بهتر کن بگو همش الکیه
علی:نمیدونستم چی بگم حالش اصلا خوب نبود
رسول توکل به خدا ،محمدمون خوب میشه تو فقط امیدت رو ببر بالا و به محمدم انرژی بده باور کن پا میشه
رسول:این حرف علی تونست یکم ارومم کنه ،بلند شدمو رفتم باز داخل پیش محمد...
عطیه:یا امام زمان ۱۰ هفتس از محمد خبری نیس هیچکس جواب تلفنم رو نمیده خدایا دارم از دلواپسی میمیرم
پدر عطیه:عطیه بابا از محمد خبری نشد؟
عطیه:نه بابا دارمداز دلواپسی میمیرم
پدر عطیه :نگران نباش انشاالله زنگ میزنه بهت و باهات حرف میزنه
عطیه :امیدوارم ولی بابا...
پدر عطیه :جانم؟
عطیه:هیچکس جوابمو نمیده نه دوستش نه رئیسش نه مادرش هیچکس جوابمو نمیده نکنه اتفاقی افتاده ولی از من مخفی کردن ؟یا فاطمه زهرا
پدر عطیه:عطیههه این حرفو نزن بابا خدانکنه من خودم پیگیری میکنم خبرشو بهت میدم خوبه؟
عطیه:چجوری بابا؟
پدرعطیه:دیگه تو به این کارا کار نداشته باش دخمل بابا ،حالا بیا بغلم الکی استرس به خودت وارد نکن دوران نامزدی
عطیه:رفتم بابامو بغل کررم تا حس ارامش سر تاسر وجودمو بگیره
پدرعطیه:عشق بابایی دیگه
عطیه:بوسش کردم بابامو و سفت اغوشش رو چسبیدم چند دقیقه گذشت که گوشی بابام زنگ خورد هوری دلم ریخت گفتم نکنه درباره محمد زنگ زده باشن
پدرعطیه:یه لحظه بابا جان،الو ؟،بله بفرمایید؟سلااام حال شما خوبید سلامتید قربان شما سلامت باشید همه خوبن سلام دارن شما خوبید ،الحمدالله،جان؟،بله بله ،حتما حتما فردا میرسم خدمتتون ،قربان شما ،سلامت باشید ،یاعلی
عطیه:با...بابا....کی بود؟از م....محمد...خبری شده؟
پدرعطیه:نگران نباش دوستم بود کارم داشت فردا منو دعوت کرد برم محل کارش
عطیه:کدوم دوستت بابا؟
پدرعطیه:اقا رسولی
عطیه:اهاااا اقا رسولی
پدرعطیه:اره خب حالا بیا بریم پایین شام بخوریم که شام مامانت داره دیوونم میکنه
عطیه:من نمیام بابا از نگرانی اشتنها ندارم
پدرعطیه:عطیه یا میای یا مجبورم قلقلکت بدم
عطیه :نه نمیکنی...
•••🕊•••
ادامه دارد...
واااای زیر پست وحید یکی یچی نوشت عالی بود گفت نمیشه جواب کامنتا رو بدید منتظرتونیم و... وحید نوشت چشم
میشه یعنی جواب کامنت منم بده حتی لایک هم کنه برام زیاده😔🤦♀️
هـُـل ندید🗿؛ . . .
حالم بد میشه میندازید تقصیر نظام😅!"
#سیاسی
السلام و علیکم یا اصدقااائییییی...😍
چطوووورییییید؟
شناختید منو؟؟🥲
دلمم براتون تنگ شده بودد..❤️🩹😁
شما چیی؟🥲
https://daigo.ir/secret/3124899953
بیاید ببینیم چخبرااا..
حرفی حدیثی سخنی شکایتی..
محفلی،سید حسنینی..
خلاصه هرچی هست و نیست بیاید که دلم یکم باز بشهه..😍😎🫰🏻