eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا شبتون خوش❤ یه صحبت خواهرانه خواهشا هر شماره ای به دستتون میرسه یا جایی میبینید و بر میدارید به نام وحید رهبانی ،مجید نوروزی و.... باور نکنین ،بعضیا فیکه فقط میخوان شما تو دردس بیوفتید چند نفری اومدن پیویم میگن احسانه اینطوری شد و.... رفقا خواهشا زود باور نباشید نگید صداش خودش بود همه جوره الان صداها شبه هم میشه پس لطفا لطفا لطفا باور نکین اگر سوالتونم اینه پس من چجوری شمارشون رو دارم بهتره بگم من ۱. مال سه ساله پیشه ۲.فرد مطمئنی برام به دست اورد ۳ . و.... خواهشا سمت حاشیه و شایعات نرید صد بارم گفتم هی سوال نفرمایید،درخواست شماره نفرمایید و.. ولیکن که... اگر حرف بنده رو باور ندارید در رابطه با داشتن شماره دیگه خود میدانید در پناه حق یاعلی
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۹ •••••♡••••• عبدی:تا سرمو اوردم بالا دیدم رسول کنارم نشسته بهش نگا کردم رسول:
رمان:{نسل غیرت} پارت:۱۰ •••••♡••••• فرشید:با علی چای خوردیم و یکم خستگیمون در رفت علی: فرشید با چایی که اورد خستگیم در رفت ولی خیلی هنوز خستم ،خوابم میومد ،ازش تشکر کردم و گفتم میرم نمازخونه یکم بخوابم اونم قبول کرد فرشید:علی رفت تا نمازخونه بخوابه منم بلند شدمو رفتم پیش داوود فرشید:تق تق داوود:'با صدای ضعیفی گفتم ،بله...؟ فرشید:یاالله اجازه هست داوود:خیلی خوشحال شدم فرشید رو دیدم فرشید:حال شما داوود:اومدم بلند شم که دویید سمت و شونمو گرفت تا دراز بکشم فرشید:عه عه عه ،داوود بگیر بخواب داداش بلند نشو به دستت فشار میاد داوود:دراز کشیدمو فرشید ماسک اکسیژنم رو رو صورتم درست کرد فرشید:جناب دلمون براتون تنگ شده بود داوود:م....منم فرشید:دورت بگردم الهی داوود:خ...خدا...ن....نک...نکنه فرشید:درد داری هنوز ؟ داوود:اره فرشید:دکتر گفت زود بهتر میشی رفیق عزیزم داوود:ج...جدن فرشید:اره داوود:ع...علی...کج...کجاست فرشید:خسته بود رفت نماز خونه بخوابه داوود:اها فرشید:خوشحالم بهتری شکر خدا دستمم بهتره خودتم زود سرپا شو داوود:با...باشه فرشید:خب با اجازتون ما میریم ،بلند شدم که برم ... داوود:ف...فرشید فرشید:جان داوود:مح...محمد..بهتره؟ فرشید:نفس عمیقی کشیدمو گفتم ،نه داوود حالش خوب نی،سطح هوشیاریش هی پایین میاد... داوود:یا...خدا....نکنه... فرشید:شیششش،هیسسس،دیگه نگرانی به دلت ندیا محمد نمیره داوود:اخ...لحظه...ای که....رفتم دنبالش...بکشمش....عقب...لحظه ....ای...که...محمد....پرت....شد ...تو...ذهنم...مونده...ای ....محمد فرشید:ای قربون دل پاکت برم من داوود:با این حرفی که داوود زد یاد محمد افتادم که وقتی پام تیر خورد بهم گفت،ناخواسته بغض کردمو از گوشه چشمم اشک ریخت فرشید:عهههه داوود چیشد! داوود:هیچی...نیس....یاد...محمد...افتاد فرشید:الهی بگردم،دعا کن زود خوب بشه دلم براش تنگه داوود:م...منم فرشید:داشتیم حرف میزدیم که در اتاق رو زدن بلند گفتم بفرمایید پرستار:سلام ببخشید اگه میشه تشریف ببرید باید بیمار رو با دکتر چکاب بکنیم فرشید:اهوم،بله،چشم،نگاهی به داوود انداختمو و چشمک بهش زدم اونم یه لبخند قشنگ رو لباش اومد داوود:فرشید رفت... حس کردم تنها شدم،خسته شدن از تخت و سِرُم و بیمارستان،من دلم بچه هارو میخواد،سایت رو میخواد از همه مهمتر اقا محمد رو میخواد،خدایا تموم بشه زود تر دیگه بریدم.... عبدی:دوستان بیاین تا قصه شهادت سجاد رو براتون تعریف کنم.... سجاد تو عملیات اخر برای دستگیری اعزام شده بود بچه های سایتم باهاش رفتن حتی رسول،علی اومد و رفت جاش ... سجاد:ستون جان علی:اقا نگید خجالت میکشم،جانم سجاد:ما دوست داریم رفیق،لوکیشن برام بفرست علی:تو دلم عروسی بود،چشم میفرستم......درحال ارسال......درحال ارسال....اقا ارسال شد سجاد:دستت درد نکنه علی:خواهش میکنم،نگاهی به اقا عبدی کردم،از داشتن سجاد خوشحال بود و لبخند رو صورتش نقش بسته بود سجاد:خب استاد رسول همچی هماهنگه دیگه؟ رسول:بله اقا سجاد:خیلیم خوب،حرفه ایمون کجاست؟ رسول:باخنده گفتم،ایناها ،اووووه چه کاپشن و کلاه خفنی پوشیده سجاد:اوووه،نکشیمون پهلوون داوود:نفرمایید اقا خجالت میشم سجاد:خجالت نداره موتور سوار حرفه ای داوود:لطف داری سجاد:خب بسته بدویین اماده شید،رسول ماشین پیش سعید و فرشید داوود من و توام با موتور جلو از همه میریم همگی:چشم سجاد:با اجازه صاحب زمانم و اقا عبدی بچه ها یاعلی همگی:یاعلیی بچه ها همه حرکت کردن سمت موقعیت رسیدند در خونه سوژه سجاد:سعید فرشید رسول پوشش کامل مثلثی داوود هم کنارمه مسلح ،اغاز عملیات،در خونه سوژه زدم سوژه بعد دقایقی اومد بیرون سوژه:بله بفرمایید سجاد:سلام،اقای......؟ سوژه:بله خودمم فرمایش سجاد:به دستور این حکم شما بازداشت هستید سوژه:به چه جرمی؟ سجاد:مشخص میشه تشریف بیارید داوود دستبند داوود:چشم سجاد:نزدیک ۱متر از سوژه دور شدم داوود :تا اومدم دست سوژه رو ببندم یهو از پشت تفنگش رو دراورد و ۵ تا شلیک سمت سجاد زد تا به خودمون جمبیدیم داشت فرار میکرد من و سعید و فرشید رفتیم دنبالش سعید:داوووووردددددد بدووووووووو دیواااااار داوود:حلههههههه تو از دیوار پشتی بروووو سعید:باشهههه فرشید:بچه هااا گرفتمش سعید:ایول داری داوود :منم بالا دیوارم فرشید بهش بگو جُم بخوره گلوله خالی میکنم تو سرش فرشید:باشه داوود:رسولل رسول:ب....بله... داوود:چیشدد!سجاد چیشد! رسول:غرق...غرق....خونه... داوود:یاامام زمان،اورژانس خبر کردی؟ رسول:ا....اره....و....ولی....داوووددد داوود:بله رسول؟.... ••••••🕊•••••• ادامه دارد....