eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۱ •••♡••• فرشید:ببخشید واقعا اعصابم نمیکشید عبدی:عیب نداره حالا بیا اینجا فرش
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۲ •••♡••• رسول:شنیدید که اقا چی گفت بزارید استراحت کنم فرشید:ای علی بزرگ بامن همراه شو تا آخلاتون جوان بُخُسد با من به بیرون بیا علی:ای فرشید پیر چشم باتو همراه میشوم فرشید:پیر خودتی بچه جان همراه شو علی:جون عمت آمدم رسول:دَرَم پشت سرتون ببندید فرشید:چشم آختلاتون علی:با فرشید اومدیم بیرون دیدیم داوود اومد بالا فرشید:عه داوود کجا بودی؟ داوود:رفتم پایین فرشید: برا چی؟ داوود:پر کردن فرم رسول فرشید:عه مگه میتونی با دست چپم بنویسی.؟ داوود:نه فرشید:پس چطوری؟ داوود:اطلاعات رو دادم اونام نوشتن فرشید:اها خب الانم میخوای بری پیش رسول؟ داوود:نه علی:بچه ها موافقید یه چای بزنیم؟ فرشید:اوووه اره من از خدامه علی:توچی داوود؟ داوود:اره چراکه نه موافقم علی:پس بریم پایین داوود:بریم عبدی:رفتم پیش محمد اول یه دل سیر نگاهش کردم بعد نشستم کنارشو دستشو دستم گرفتمو بوسیدم باهاش حرف زدم چون ضریب هوشیش اونقدر خوب هست که صدامو دیگه بشنوه صدای ضربان قلبش خیلی اروم و خوب بود دلم براش تنگ شده بلند شدمو از اتاقش اومدم بیرونو رفتم پیش پرستار گفتم ببخشید پرستار:بله؟ عبدی:ببخشید برا بیمارمون یه دستمال پارچه ای خیس میخواستم پرستار:برای چی؟ عبدی:یکم به دستش اب بزنم دستش خشک شده پرستار:شما پدرشون هستید؟ عبدی:اهوم....بله پرستار:چه خوب پس از اون اتاقت میتونین برید بردارید عبدی:ممنونم پرستار:خواهش میکنم عبدی:رفتم و دستمال برداشتم و خیس کردم و رفتم اتاقش پتوشو اروم زدم کنار و دستشو تا ارنج با دستمال تمیز کردم اومدم برم دست سمت راستش رو هم تمیز بکنم که یهو چشمم خرد به انگشترش همون انگشتری که خانمش انداخت دستش پرسونل یادشون رفته از دستش در بیارن یاد همسرش افتادم که هیچ خبری از محمدش نداره تصمیم گرفتم خودم به خانوادش خبر بدم با بغض انگشترش رو در اوردم و گذاشتم تو جیب لباسم و دستشو تمیز کردم بعد که همچی خوب انجام شد پتوشو کشیدم روش حس خوبی و رضایت رو از تو صورت محمد میتونستم ببینم پیشونیش رو بوس کردمو رفتم بیرون تو راه رو بودم که یهو یادم افتاد انگشترش رو ننداختم دستش برگشتم و رفتم داخل و انگشتر رو انداختم دستش و بهش گفتم زود بلند شو محمد دلتنگتیم قوی باش پسرم و رفتم بیرون و رفتم بخش مذیرش و ازشون خواستم که یه تلفن بزنم میخواستم زنگ بزنم به خانواده محمد ولی هنوز دودلم به کی بگم مادرش پیره زنشم تازه عروس .... رسول:چشامو گذاشتم رو هم ولی اروم باز کردم دیدم مردی کنار پرده وایساده خیره به بیرونه تعجب کردم و پرسیدم ببخشید اقا ؟شما؟ یک ان دیدم طرف برگشت و دیدم محمده خواستم از جام پاشم ولی نشد درد قفسه سینم نزاشت محمد با لبخندی بر لب اومد کنارمو پیشونیم و بوسید و نشت کنارم محمد:استاد رسول ما چطوره؟ رسول: با ذوق گفتم اقققق اقاااا شما کی خوب شدید کی سر پا شدیددد؟ محمد:من خیلی وقته خوب شدم استاد رسول رسول: وای باورم نمیشه ،اقا پس بگم سرم منم در بیارن باهم با بچه ها بریم سایت و... محمد:من اجازه اومدم به اونجا رو ندارم استاد رسول رسول:یع...یعنی چی اقا؟ محمد:یعنی اینکه... رسول:نگید که میخواین تنهامون بزارید اقا محمد:نه نه من تنهاتون نمیزارم فقط.. رسول:فقط چی؟ محمد:حال همسرم رو به راه نیس باید برم کنارش باشم مدتی اجازه ندارم بیام سایت ولی کنارتونم رسول یادت نره کمک بخوای هستم رسول:اومدم پاشم دست محمد رو بگیرم که قفسه سینم تیر کشید اخخ اقا محمد:عه عه عه رسول به خودت فشار نیار اروم دراز بکش بعد دستتو بده من رسول:دراز کشیدم و درد زیادی رو تو قفسه سینم حس میکردم و دستم رو کف دستش گذاشتم محمد:دست رسول رو گرفتم و گذاشتم رو سینش و گفتم هروقت درد قفسه سینت زیاد شد بگو اسلام علیک یا اباعبدالله بعد خوب میشه رسول: محمد دستمو گذاشت رو قفسه سینم چشامو بست بعد که گفتم بلند شدم دیدم محمد نیست با شتاب از جام بلند شدمو دیدم هنوز دستم رو قفسه سینمه فهمیدم همچی واقعی بوده ولی حالا....دیگه از هرچی تخت و سرم و... بود خسته شده بودم بلند شدم و رفتم بیرون که پرستار منو دید پرستار:عه اقا کجا میرید هنوز سرمتون تموم نشده رسول:میدونن خانم ولی دیگه لازم نیس من حالم خوبه پرستار:یعنی چی اقا حالم خوبه هنوز بدنتون بهبودی کامل نشده برید داخل یکم دیگه تحمل کنین تمومه رسول:به خدا خوبم پرستار:بفرمایید اقا بفرمایید رسول:به زور منو بردن داخل اتاقمو و دوباره دراز کشیدم رو تخت و سرمم رو وصل کردن خسته شدم خدایا عطیه داشتم کتاب میخوندم که دیدم تلفنم زنگ خرد با شتاب رعتم سمتش دیدم شماره ناشناسه خواستم جواب ندم ولی نتونستم جواب دادم عبدی:الو عطیه خانم عطیه:الو بفرمایید شما؟ عبدی:من عبدی هستم رئیس محمد عطیه:یا خدااااااااا اقا عبدی شمایییید وای خداااا شما از محمد من خبر داریییید؟... •••🕊••• ادامه دارد....
از زبان همسر شهید : منو شهید حججی بخاطر کارمون مجبور بودیم تلفنی اونم خیلی کوتاه با هم حرف بزنیم یه مدت دیدم گوشیش خاموشه هر کاری میکنم جواب نمیده بالاخره بهم زنگ زد گفت که جریان چیه ایشون گفتن من حس میکردم که تماسای ما داره به گناه آلوده میشه بنابراین گوشیمو خاموش کردم ... دیدی رفیق؟ این شهید ما اینجوری زندگی کرد که شهید شد...همینقد پاک بود‌که‌شهید‌شد بعضیا متاسفانه به بهونه آشنایی برای ازدواج میشینن با طرف مقابل چت میکنن و خودشونو گول میزنن که چون برای آشناییه ‌پس‌اشکال نداره ولی ببین شیطون از همین راهاس‌که ادمو به گناه میکشونه...جان‌من‌توکه‌مذهبی‌هستی‌دیگه‌گول‌ شیطونو نخور😐 توکه امام حسینی هستی و آرزوت شهادته سمته این چیزا نرو.... یادت‌باشه همین چیزاس که توفیق شهادتومیگیره‌و‌آدمو‌عقب‌میندازه🚶‍♂ 🔥 https://eitaa.com/Kafeh_Gandoo12
🔴 محفل قرآنی امام رضایی‌ها 🔆 به مناسبت ولادت امام رضا علیه‌السلام 📆 دوشنبه ۳۱ اردیبهشت، ساعت ۱۶ 📍حرم مطهر رضوی، صحن پیامبر اعظم (ص) @NehzatMedia
بارش تگرگ در مشهد همین الان😱 @Kafeh_gandoo12