مبارک باد #روز_پاسدار؛
روز آنان که با پروانه حضورشان به دور شمع وطن،
غیرتی حسینی را از کربلا تا قلّههای دماوند به دوش میکشند.
ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار بر همه سرورانی که از انقلاب و آرمان های انقلاب پاسداری میکنند مبارک.
یادمان باشد پاسداری یک شغل نیست یک آرمان است
آرمانی که برای آن هزاران #شهید داده شده.
یاد شهدا با صلوات
🍃🌸🍃
در حسرت شهادت:
۱۴شبانه روز عطش ،
برخورد خشن اون عراقی با من و بعدش این معالجه کذایی باعث شد که من رفتن به بهداری و معالجه شدن دوباره رو فراموش کنم و دست به معالجه خودم بزنم. چون هر آن احتمال داشت عفونت ها کم کم به بالاتر سرایت کنه و منجر به ازدست دادن پای چپ و حتی جونم بشه .لذا باید فکری میکردم که از این وضع خلاص بشم. فکری تو ذهنم جرقه زد و همون رو بکار بستم. در جبهه شنیده بودم که با خوردن آب خون رقیق میشه و خونریزی میکنه. پس نتیجه گرفتم که با چند روز آب نخوردن و تحمل تشنگی احتمال داره که زخما خشک بشن و از شر این همه عفونت و درد و رنج خلاص بشم. در حالی که نمی دونستم اصلا این کار فایده ای داره یا نه ، ولی به هر حال تنها کاری بود که برای معالجه خودم می تونستم انجام بدم. تصمیم قاطع گرفتم که تا خشک شدن کامل زخما از نوشیدن آب خودداری کنم و اینکار سخت رو اغاز کردم. ده روز اول از نوشیدن آب و چای خودداری کردم و حتی یه قطره آب نخوردم ولی صبحانه یه شوربای رقیق و آبدار بود به اندازه یک سوم لیوان اون رو با نصف صمون میخوردم. گر چه احساس میکردم که مقداری بهبودی حاصل شده ، ولی هنوز کاملا خشک نشده بودند. این بود که در تصمیمی سخت همان مقدار شوربا را هم قطع کردم و برای چهار روز دیگه هیچگونه رطوبتی وارد بدن من نشد و فقط صمون و غذاهای خشک میخوردم. دیگه چشمام تار و سرم گیج می رفت و زبونم تو دهنم مثل یه تکه چوب خشک شده بود. به روز چهاردهم از آب نخوردن و روز چهارم از قطع شوربا رسیده بودم. ضعف بر تمام بدنم حاکم شده بود و کتکهای گاه و بیگاه بعثیها مزید بر علت شده بود.
روز چهاردهم احساس کردم کارم ساخته اس و دارم جون میدم. چه باید میکردم. آیا بعد از دو هفته بی آبی تسلیم مرگ بشم یا دوباره نوشیدن آب رو شروع کنم و همان آش و کاسه زخم و جراحت و درد کشیدنها. نگاهی به زخما کردم که ظاهرا هیچ جراحتی اظراف اونا دیده نمی شد و پوسته ای زخیم و خشک روی اونا قرار گرفته بود. با چشمان نگران ولی در عین حال امیدوار، ابتدا دست بردم زیر لایه خشک روی ساق پام و اونو با ناخن رو به بالا فشار دادم در کمال ناباوری لایه زخیم جدا شد و مثل تکه پوست درخت افتاد زمین و دیدم جای زخم روی ساق پام کاملا خشک شده. برق خوشحالی تو چشمام زده شد و با امیدواری بیشتر دستم رو زیر پوسته زخم انگشتم بردم اونم جدا شد و با لطف و عنایت خدا کاملا خوب شده
جانبازان سالکان راه حق اند که در طی طریقتی از کاروان شهادت جا مانده اند و خدای سبحان چنین مقرر کرده که مرغ روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و در حصار خاک باقی بماند ...
و اینان اند که وجودشان بوی بهشت و رحمت و رنگ عشق و شهادت دارد...
جانباز شهید زنده ای است که در میان ماست و در حسرت وصال به سر می برد ودر اشتیاق پرواز و اتصال به حق می سوزد......
🌹🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃
جانت را ڪہ بدهی در راه خدا "#شهید" می نامند تو را؛❤️
بہ گمانم اگر #روحت را هم بدهی شاید...!💔
.
و مݧ احساس میڪنم اینجا و در ایݧ سرزمین؛
دختراݧ زیادے هستند کہ هر روز پشتِ #سنــــــــــگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود #دفاع می کنند از نجابتشان...🌸
و هر لحظہ #شهید می شوند انگار!
پس "#شهید_زنده" حواست بہ حجابت باشد...🌺
.
.
.
گـــآهی که چادرت خاکی می شود از #طعنہ هاے مردم شهــــر...
یاد #چفیه هایی باش که برای #چــــــــآدرے ماندنت، خونی شدند...😭
#شهیـدنظرمیکندبہ_وجہ_الله
#یارقیه
سرباز ولایت:
دلداری دادن شهید پیراینده
حسین پیراینده سن و سالش تقریبا از همه ما بیشتر بود و حدود سی سال داشت و جبهه های مختلف رو دیده بود و تجربیات ارزشمندی داشت. هر وقت بعثیا میرفتن و تنها میشدیم بچه ها رو دلداری میداد. یه بار گفت: بچه ها فِک نکنید این شرایط خیلی سخت و غیر قابل تحمله. من زندانی کشیدم و شرایطی خیلی سخت تر ازین رو تجربه کردم. نگران نباشید این وضعیت بزودی تموم میشه و ما رو به اردوگاه می برن و اونجا در آسایش هستیم. حسین میگفت اگه بدونید تو زندان چه شکنجه هایی میدن و چه سختیایی داره اصلا به اینا نمیگید سختی. بابا اینجا خیلی خوبه. ببینید آب داریم. چیزکی می دن بخوریم و ...
همه می دونستیم این حرفا را بخاطر تسکین و دلداری دادن به ما می گه و دیگه سخت تر از این شرایط متصور نیست ، اما صحبتهاش مثل مرهمی تسکین بخش زخمای روحی ما بود. بعد از شهید متقیان بیشتر از همه کتک می خورد و شکنجه میشد ولی به روی خودش نمیاورد و اکثر اوقات لبخندی گوشه لبش بود و این روحیه تو اون شرایط تاثیر زیادی در مقاوم سازی بقیه در مقابل مشکلات داشت.
یه هفته ای که استخبارات بغداد بودیم، همانطوریکه دَور تادور اتاق به دیوارا تکیه داده بودیم همدیگه رو دلداری میدادیم. یکی میگفت امسال سال پیروزیه و فوقش تا عید بیشتراینجا نیستیم. یکی میگفت برمیگردیم ایران و این سختیا خودش خاطره میشه. یکی هم توصیه به ذکر و دعا میکرد. خلاصه همه با هم بودیم و همدل. در اوج سختی، صفا و صمیمیت موج میزد. کسی نا امید نبود . وضعیت کاروان کوچک ما که حالا با رفتن شهید متقیان شده بودیم سی و هفت نفر مثل اردویی شده بود که اومده باشن کوهنوردی. تا یکی احساس خستگی میکرد و دلش میگرفت، بقیه سراغش میرفتن و بهش روحیه میدادن. وقتی در اوج فشار و شدت سختی عده ای غمخوار هم باشن و به یکدیگه روحیه بدن، واقعا تحمل شرایط رو آسونتر میکنه و ما ازین نعمت همدلی برخوردار بودیم. البته در کنار همه اینا و سرلوحه همه مسائل توسل دائمی بچه ها و دعوت یکدیگه به مناجات با خدا و مدد خواستن از اولیای الهی بود که کار رو آسون میکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بنام خدای مهدی زهرا س💚
فرج گشایش کار است و شاهراه نجات
برای آمدن صاحب الزمان صلوات🍎🍃
#شایان_مصلح
اللّهُمَّ صَلّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وًالْعًن اًعدائهم أجمعین
🌹🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼
🌹خوشا روزى که مولا بازگردد🌹
🌷انا المهدى طنين انداز گردد🌷
🌹به حق مادرش زهراى اطهر🌹
🌷به حق فرق اکبر، حلق اصغر🌷
🌹خداوندا ظهورش دير گرديد🌹
🌷بسى عاشق در اين ره پير گرديد🌷
🌹مهيا کن تو اسباب ظهورش🌹
🌷منور کن تو گيتى را ز نورش🌷
💚 يا رب الحسين(ع)💚
💚بحق الحسين(ع)💚
💚 اشف صدر الحسين(ع)💚
💚 بظهور الحجة(عج)💚