eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اولین شهید تفحص شده در که بود؟ 🔰 ۱۶ ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای ۴۰ ـ ۵۰ روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد. 🔰بیست و یکم اردیبهشت سال ۶۱ بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است. عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت. 🔰سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود. 🔰.. پیشانی بند یا مهرداد خودنمایی می کرد درست پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده بود: اگر یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی 📄که بر روی آن نوشته شده بود: اگر شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، محتویاتی بود که در جیبش یافت شد. 🔰هشت سالی از شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد. خبر به گوش رسید و انتظار هشت سال و چهار ماه و ۱۶ روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد... 🌷 @karbala_1365
سلام بزرگواران ✋ لطفا نظرات و پیشنهادهای خودتون رو با ما🤗 درمیان بزارید....👇👇👇 @goomnam_313
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۵۴) 📝 ................ 🌾آتش را دیدم ودلم خالی شدونگران زنده
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۵۵) 📝 ................ 💦 نگران تر برگشت وگفت:دیدی گفتم...دیدی گفتم اینها این چیزها سرشان نمی شود. گفتم:مگر چی شده؟ گفت:" محمد " , خودتان که می دانید, عربی بلد نیست , لاوژاکتش را درآورد, تکان داد بالای سرش و گفت:یازهرا...... گفتم:خب؟ گفت:خب ندارد. آنها هم زدنش...زدن اینجا....🌹 گلویش را نشان داد و من گلویم خشک شد و برای لحظه ای نتوانستم نفس بکشم و از خودم بدم آمد.😔 حالا دیگر صدای شلیک های بچه ها نمی آمد. احمدی رفت با همان قیافه درهم و شکسته, نشست روی کُنده نخلی سوخته و چیزی را با دقت قایم کرد زیر خاک. احساس کردم احتیاج دارم جایی را ببینم و دلم قرص شود و سر برگرداندم و خرمشهر دور را نگاه کردم و کمی آرام گرفتم.🌸 صدای رگبارها و تک تیرها می آمد و من خیلی آنی فریاد زدم :نکند تیر خلاص باشد این ها؟⚡️ احمدی گفت:هوایی است, به علامت پیروزی لابد. و به من گفت , جوری که خودم را باید آماده کنم:حالا دارند می آیند طرف ما. نفسم را در سینه حبس کردم و سرم را باز گذاشتم روی گِل.😔 سایه سه عراقی را دیدم که آمدندرسیدند لب ساحل و پیش ما. احمدی بی حرکت نشسته بود روی نخل و زمین را نگاه میکرد. یکی از عراقی ها رفت جلو و پلاک احمدی را از گردنش کند و گفت:مفتاح الجنه؟ و هر سه با قنداق تفنگ افتادند به جانش... یکی شان مرا دید. به آن های دیگر گفت:احمدی را ببرند و احمدی آخرین نگاهش را به من کرد و عراقی آمد طرفم و گفت:یالله گُم...یالله گُم! سعی کردم اشاره به زخم هام کنم و اینکه نمی توانم بلند شوم. فهمید , سر تکان داد , یعنی نه. و اسلحه اش را گرفت طرفم.... ...... 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۵۶) 📝 ................ 🌾اسلحه اش را گرفت طرفم و آن دو نفر دیگر هم آمدند و من درجه یکی شان را دیدم و برای یک لحظه به نظرم رسید که بگویم افسرم و همین کار را هم کردم. انگشت روی شانه ام گذاشتم و با اشاره به آنها فهماندم که افسرم. همان که مرا دیده بود به آن های دیگر گفت:دست نگه دارند و رفت طنابی پیدا کرد و انداخت طرف من و به عربی گفت بگیرمش. نمی توانستم. اما اگر می فهمیدند که دست وپا گیرم , ممکن بود تیر خلاص را بزنند و بروند. به هر زحمتی بود رفتم سرطناب را گرفتم و پیچیدمش دور دست راستم و بادست چپم هم گره طناب را گرفتم. سنگین شده بودم و گل هم سنگین ترم کرده بود و عراقی ها این را خوش نداشتند و غر می زدند. صدای هلهله و عربده عراقی های دیگر از دور و نزدیک به گوش می رسید ومن عاقبت کشیده شدم جلو و افتادم جلوی پای آنها. همان عراقی اول آمد پوتینش را گذاشت روی گردنم و سرش را آورد پایین و نزدیک گوشم گفت:ءَأنت مُلازم؟ نمی دانستم دارد می پرسد ستوانم یا نه . همین طور بی اختیار و اینکه بتوانم سری بچرخانم و با نگاه تایید کنم , فهمیدم که باید بگویم نعم. و گفتم. پوتین از روی گردنم برداشته شد و دست هایی آمدند زیر هر دو دستم را گرفتند و بلندم کردند و من به خودم گفتم: پس چرا بوی 🍃🍃 نمی آید؟ .... 🌸..... @Karbala_1365
سلام ✋ داستان شهدای غواص رو دنبال کردم ....نمیدونم چی بگم😔....آدم حس میکنه اونم در اونجا و کنارشون بوده و همه چی رو از نزدیک دیده... 🌸🌸🌸 حسی که گمانم سالهاست شمارا میشناسم و با شما قدم زده ام...اما کجا دانند که من سالهاست ندیده عاشقتان شده ام...💞 👈(آسمان) 🌸..... @Karbala_1365
#شهید_در_روایات_و_آیات_قرآن ✨ #برترين_مرگها✨ 📜قالَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله: اَشْرَفُ الْمَوْتِ قَتْلُ الشَّهادَة. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: #شهادت برترين مرگها است. ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆 تصویری از حدیث معروف امیرالمومنین، بر روی سنگ قبر پژوهشگرِ آلمانی، خانم شیمل: 🔴️ النَّاسُ نِیَامٌ، فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا. 💢 «مردم خوابند، هنگامی که بمیرند بیدار می‌شوند» 🆔 @karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بطلب عزیزِدلم آخه این دِل که سرِش نمیشه نطلبیدن یعنی چی ...💔