eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
850 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🍃 شهیدسیدعلی_رمضانی شهدای فارس🌸 تولد: 28/3/1322- شیراز شهادت 1/3/1365 ( 13 ماه مبارک رمض
🌷 🌷خاطرات رزمندگان فارس 🌺️به روایت 🍃همچو جدش علی( علیه السلام) 🌸...جهت دوره آموزش به رفته بودیم. خرداد ماه بود، مصادف با ماه مبارک . در میان بسیجیان چالاک و منتخب غواص در آن روزهای آموزش، دو هیکل بسیجی در میان غواصان از لحاظ قدرت بدنی مورد توجه مربیان آموزشی بودند. من و مردی جا افتاده و چهل و سه ساله بنام " " و دیگری هم اینجانب صیاد زارعى! یکی از روزهای آموزش از مرکز صدا و سیمای تهران آمدند و فیلم مستندی از غواصان گرفتند و جناب آقاى "سید علی رمضانی" و بنده را در کانون این فیلم قرار دادند که پس از مدتی هم از شبکه یک سیما پخش شد! پس از حدود چهل و پنج روز آموزش های غواصی در سد "دز"، بچه های غواصی (ص) شادی کنان از آخرین روز آموزش، از قسمت شمالی سد به قسمت خیام گردان، در حال بازگشت بودیم. نیروهای آموزشی مجهز به لباس غواصی، "ماسک و " بودند. از دو مربی غواص "برادر عباس" با گروهان ما ماند و یکی دیگر از مربیان، با قایق دیگر تندرو به پالاژ (ساحل) برگشتند! من معمولاً چون در زمان غواصی مستقیم و بدون اشتباه می رفتم در جلو گروهان قرار می دادند. من هم با شعار و پای کرال به سمت ساحل حرکت می کردم. - " اسلام اگر بیند خطر، جان را فدایش میکنم! " - "دشمن اگر جنبد ز جا، در شب شکارش میکنم! " وقتی به ساحل نزدیک میشدیم شعار این بود که غواصان هم با صدای بلند جواب می‌دادند : - تدارکات دلاور! کمپوت ها را بیاور ! - تفنگ صد و شیش! شب حمله بیو پیش ! و از این نوع اشعار بر ورد زبان و دستجمعی جواب می‌دادند! آن روز نظامی و غواص ما، هر دو پایش را از قایق بادی بیرون انداخته بود و دور بچه ها دور میزد و غواصان را موج می داد. از اعماق بیش از دویست متری سد عبور کرده و به " پالاژ" ( سکوی الحاقی آب به خشکی) رسیدیم. ناگهان قایق بادی و مشکی از زیر پای مربی بیرون آمد و مربی لیز خورد و درون آب سد افتاد. گاز قایق هم که گیر کرده بود، توسن و سرکش میان بچه ها افتاد و بدون سرنشین بین غواصان می چرخید و با پره اش بچه ها را زخمی می کرد و دور می زد! من که جلوتر از بقیه بودم، زودتر از همه خود را روی "پالاژ" بالا کشیدم فقط داد زدم : " یا صاحب الزمان " صحنه ای دلخراش بود. خون و آب بود که در سد موج می زد. بلاخره آن قایق سرکش، آنقدر به تن غواص ها خورد که متوقف و خاموش شد. بلافاصله در آب پریدیم و پیکر پاره پاره غواص ها را از آب بیرون کشیدم. آمبولانس ها آژیر کشان مجروحین را منتقل می کردند. همه ی بچه ها که از آب بیرون آمدند مربیان آمار گرفتند که مشخص شد بجز مجروحینی که انتقال داده شد یک نفر داریم و آنهم " " بود! همه نا امید شدند و غم و اندوه همه را فرا گرفت. باور نکردنی بود. می‌گفتیم: شاید با آمبولانس رفت و ما متوجه نشده بودیم. همه از خدا میخواستیم اینطور شده باشد، اما به همه اطمینان دادند که "سید علی رمضانی" غرق شده است! همه بدن ها و زانوها شُل شد. همه در غم و اندوهی باور نکردنی فرو رفتیم! مربیان مجهز به کپسول اکسیژن به قعر آب رفتند ولی ایشان را پیدا نکردند. تا اینکه نیمه های شب مرتضی روزیطلب بار دیگر با تجهیزات کامل زیر آب رفت و پیکر سید علی را بیرون کشید. سید علی بدنی قوی داشت . برای اینکه آموزش ها را به خوبی فرا بگیرد، به بدن خودش چهار کمربند پنج حلقه ای سربی بسته بود تا سنگین شود و در به پاهایش بیشتر فشار بیاید. پره قایق به سرش نشسته و مثل جدش امیرالمؤمنین در ماه رمضان با فرقی شکافته به دیدار حق شتافته بود و این کمربند های سربی بدنش را پائین زیر آب کشیده بودند. 💔پیکر سید علی را هم منتقل کردند، آن شب همه به یاد سید علی احیا گرفته بودیم. روز بعد بین نماز ظهر و عصر بلند گوی پادگان به صدا در آمد و گفت: برادر "سید علی رمضانی" تلفن از راه دور! برادر "سید علی رمضانی" تلفن از راه دور! ناگهان بغض همه شکست و اشک و ناله همه بلند شد... 🌸هدیه به - شهدای فارس🌸 تولد: 28/3/1322- شیراز شهادت 1/3/1365- ( 13 ماه مبارک رمضان) ... 🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣🕊 #واقعیت‌های‌کربلای۴ این‌قسمت👇 #کربلای‌چهار_از_دید_دوربین‌من... #خاطره‌شماره۵ راوی: #طلبه‌جانباز
❣🕊 ۴ این‌قسمت👇 ... ۷ راوی: 🌾🕊 🕊بعد از پایان ماموریت مان فرمانده ما در بیسیم از من خواست که به دلیل نگرانی شدید خانواده که البته حق هم داشتند، دوسه روزی را به مرخصی بروم و بنده هم بلافاصله همان شب خودم را به مقر لشکر در دزفول(پادگان شهیدباکری) رساندم. چون مرخصی ها لغو بود قرار شد بنده با دوبرگ شهری(یکی برای خروج از دژبانی پادگان و دیگری برای موقع برگشت) به مرخصی بروم ولی چون اخوی و پسر دائی ها و پسر عموها به همراه چند هم محلی دیگر به جبهه آمده و من به خاطر شرایط خاص آنها را ندیده بودم آن روز را به مقر آنها رفتم و شب را پیش آنها در اردوگاه ماندم. همین که صبح به پادگان برگشتم فرمانده تا مرا دید دستش را بالا برد و خدا راشکر کرد که من نرفته‌ام (چرا که قراربود یک روز قبل بروم) بلافاصله مرا کناری کشید و گفت: دیگه نرو، که همین امروز و فردا عملیات هست. باشنیدن خبر عملیات، آن هم در حالی که هنوز معدودی از یگان‌ها به عقب برنگشته‌اند و هنوز آمار تلفات قطعی نشده و بدتر از همه سازمان رزم گردان‌های ممتاز پیش قراول به هم ریخته و جای و مجروحین خالی بود تعجب کردم.😳( دقیقا مثل سردار استوار آذر ) و تعجب من وقتی بیشتر شد که شنیدم عملیات قریب الوقوع آتی در پیگیری می شود.😨 تا اسم به میان می آمد انگار بچه‌ها بال در آورده اند و بیقرارانه منتظر عملیات بودند ولی این بار وضع با همیشه فرق می کرد. چرا که شلمچه علی‌الظاهر در آن شرایط جای مناسبی برای عملیات نبود.(ما در عملیات در شلمچه ناموفق بودیم با آن که چندین ماه برای آن کارشده و نیروها آموزش های لازم دیده و امکانات لازم برای عملیات فراهم شده بود. بار دوم در آب گرفتگی شلمچه( زید ) قبل از کلی تلفات داده بودیم و مخصوصا این بار در ۴ که بیش از یک سال برای شناسایی‌ها و آماده سازی زمینه‌ها کار شده و کلی برایش هزینه داده بودیم و تدابیری که هرگز در طول جنگ سابقه نداشت اندیشیده شده بود(مثلا قرار بود در خط اول از استفاده شود به لحاظ اهمیت کار و در حالی که بعضا موشک از تانکی که قرار بود بزند گران قیمت تر بود.) و در نهایت نتوانسته بودیم به اهدافمان برسیم و از طرفی دشمن زبده )‌ترین واحدهای ارتشش را وارد کرده و به دلایلی کاملا آماده بود و از طرف دیگر ما با واحدهایی که به تازگی دچار تلفات شده و هنوز ترمیم نشده بودند به عملیات می رفتیم. همه پکر بودند و متعجب، و فقط تعبدا برای امتثال امر فرماندهان جنگ تسلیم اوامر بودند و جالب اینکه بدنه اصلی نیروها هم به هیچ وجه به عملیات جدید توجیه و قانع نشده بودند.(حداقل در لشکر ما ) خلاصه برخلاف همیشه با شک و تردید راهی منطقه شدیم. تازه عصر قبل از عملیات (یعنی حدود ۵ ساعت قبل از عملیات) قضیه انتخاب شلمچه در آن زمان(به ظاهر نامعقول) برای نیروها توضیح داده شد آن هم نه برای همه ! قضیه این بود که فرماندهان قرارگاه‌های سپاه برای ارائه گزارش کار عملیات و کسب تکلیف برای فعالیتهای بعدی محضر راحل ( رحمه الله علیه) می روند و پس از توضیحات لازم منتظر نظر امام می مانند. حضرت امام می فرمایند: . دوباره فرماندهان قضیای در شلمچه را یادآورشده و بالاتفاق می گویند: شلمچه همانگونه که دشمنان هم تبلیغ می کنند تسخیرناپذیر است. ولی امام باز هم تاکید می کند که از و به همین زودی عملیات را شروع کنید. در این موقع سردار حاج محسن رضایی که مستقیما از وقایع میدان نبرد مطلع بود شروع به صحبت می کند تا امام را به غیرقابل نفوذ بودن شلمچه کاملا توجیه کند و وقتی با پافشاری امام مواجه می شود. با ناراحتی می گوید: امام عزیز آیا فکر جان بچه های مردم را کرده‌اید؟ ،امام شروع به گریستن کرده و می فرمایند: بله ، . با این حرف امام همه حضار گریه می کنند و دلها برای عملیات قرص می شود. بدین ترتیب دژ آهنین و تسخیرناپذیر شلمچه که قبلا با انواع آمادگی و طراحی نظامی نشکسته بود این بار در فاصله‌ای کمتر از پانزده روز (شروع عملیات ۴ سوم دی بود و شب نوزدهم هم ۵ شروع شد) و در همان شب اول عملیات شکست.✨🌷 پایان‌این‌قسمت 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365