『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از راست:جانباز پرویزحیدری و مداح حاج جوادرسولی 🌸.... @Karbala_1365
🌷🍃
🍃
🌾 #کربلای_جبهه_هایادش_بخیر...🌾
این داستان:
#بمب_خوشه_ای🍂
🍂🌴🍂
🌷 #سال۶۵ مدتی کوتاه درتبلیغات #لشگرعاشورا مشغول خدمت بودم.
دریکی ازروزها #مداح معروف #زنجانی(حاج جوادرسولی) مهمانمان بود صبحانه رابه اتفاق ایشان و مسول تبلیغات لشگر #حاج_اقاکرامت میل کردیم. حاج جواد یه #پالتو داشت و در گوشه چادر آویزان کرد و با حاج اقاکرامت برای سرکشی به گردانهای لشگر به راه افتادند. نیم ساعتی نگذشته بود که سر و کله چند فروند #هواپیمای عراقی پیداشد وبمباران شروع شد.
#بمب_های_خوشه_ای از آسمان برسرمان ریخته شد..الله اعلم به زمین اصابت کند یابه رزمنده ها.
چندین نفر از دوستان رزمنده پرپرشدند 🌹
ازجمله بیشتر نیروهای #گردان_اباالفضل بواسطه این بمبهای خوشه ای سوختند وشهیدشدند و #فرمانده گردان امام حسین(ع) #سردارعلی_مولایی هم آسمانی شد.🌹
#شهادت قسمتمان نشد و برگشتم چادر.
حاج جواداقاوحاج اقاکرامت هم آمدند ازچند جا ترکش وبمب خوشه ای چادرمان راسوراخ وسوزانده بود از جمله پالتو حاج جواداقا سوراخ سوراخ شده بود.
(بعدازپایان جنگ حدودسی سال.) به یکی از دوستانم. زنگزدم و گفتم کجایی؟
گفت درراه #زنجان به تکاب. #حاج_جواداقارسولی رامی آورم در هیات رزمندگان برنامه دارد..
گفتم سلام مرابرسانیدو ماجرا را توضیح دادم.
حاج آقا گفت: بگویید،بیاد ببینمش.
رفتم برای عرض ادب واحترام ،یاد وخاطره آن روز و شهدای آنروز علی الخصوص #سردارمولایی(چون همشهری ایشان بود) تداعی شد.🌷
درادامه گفت: اقای #حیدری من خاطره بمباران لشگر در آن روز را ثبت کرده بودم اما نام بسیجی که باهم صبحانه خوردیم را خالی گذاشته بودم گفتم شاید روزی پیداش کنم....
ویادآور شد پالتویم با #بمب_خوشه_ای سوراخ شده بود و رنگش شطرنجی بود و....
🍂یادبادآن روزگاران یادباد...🍂
🌺ارسالی از: راوی وجانباز
#پرویزحیدری
🌸....
@Karbala_1365