1_19205943.mp3
1.62M
💖 اذن دخول حرم تو یا ابالفضله
🎤 حاج محمود کریمی
♥️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨☀️✨ ✨حالا كه نيامدم دمت را بفرست من نيستم آن جا كرمت را بفرست ✨گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم پس گر
❁﷽❁
ایـטּ زمزمہ در عرش بریـن اسݓ امروز
پیدایش نور شمس دیـنּ اسݓ امروز
مژده بہ محمّـد♡ و علے♡ و زهـرا♡
میلاد امام هشتمیـن است امروز
#ولادت_امام_رضا_ع💝
#معین_الضعفا🍃
#مبارڪـ_باد 💝
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح😁😁😁
در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود .
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود.
ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
🌹 #شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#یادش_کنیم_باذکر_صلوات
#شهداهویت_جاودان_تاریخ
گاهي به آسمان نگاه كن
حتماً نگاه كن
واسه گردنت خوبه آرتروز نميگيري
آخه سرت همش تو گوشيته
😂😂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهاردهم4⃣1⃣ تاچشمم به رودخانه افت
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پانزدهم5⃣1⃣
همین طور که اشڪ میریختم و با خدا مناجات میڪردم خیلے باتوجه گفتم؛
یاالله یاالله...🕊
به محض تکرار این عبارت یڪ باره #صدایے شنیدم ڪه از همه طرف
شنیده می شد.ناخودآگاه از جا بلند شدم و باحیرت به اطراف نگاه ڪردم.
صدا از همه #سنگریزه_هاے_بیابان
شنیده مے شد.
از#همه_ے_درخت_ها #و_ڪوه_و_سنگ_ها
صدا مے آمد‼️
همه مے گفتند؛ ↙️
💎💎 سُبّوحٌ قٌدوسٌ رَبُنا وَ رَبُّ الْمَلائِڪَةِ وَ الرّوح
(پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائڪه و روح) 💎💎↗️
وقتے این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم.
ازادامه بازے بچه ها فهمیدم که آنها چیزے نشنیده اند❗️
✨✨✨
من در آن غروب با بدنے که از وحشت مے لرزید به اطراف میرفتم.
من ازهمه ذرات عالم این صدارا مے شنیدم❗️❣
احمـ🌹ـدبعد از آن ڪمے سڪوت ڪرد.
بعد با صدایے آرام ادامه داد؛
#از_آن_موقع ڪم ڪم #درهایــے_از_عالم_بالا به روے من بازشد!
احمـ🌹ــداین را گفت و از جابلند شد تا برود.
بعد برگشت و گفت؛
محسن ، این ها را براے تعریف ازخودم نگفتم.
گفتم #تا_بدانے انسانے ڪه گناه را ترڪ ڪند چه مقامے پیش خدا دارد.🌹🍃
بعد گفت تامن زنده ام براے ڪسے از این ماجرا حرفے نزن❗️
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣
احمـ🌹ـدآقادرسنین نوجوانے الگوے ڪاملے ازاخلاق ورفتاراسلامے شد.
هرڪارے ڪه میڪرد یقینا دردستورات دینے به آن تاڪیدشده بود.
یڪے ازویژگی هاے خاص ایشان احترام فوق العاده به پدرومادرش بود.به طورے ڪه هربار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتما به احترام مادر از جابلند میشد.🌺🍃
این احترام تاجایے ادامه داشت ڪه یڪ باردیدم احمـ🌹ـدآقا به مسجدآمده وناراحت هست!
باتعجب ازعلت ناراحتے اوسوال ڪردم.
گفت:هربارڪه مادرم وارد اتاق میشد جلوے پایش بلند مے شدم.تااینڪه امروز مادرم به من اعتراض ڪرد ڪه چرا این ڪار را مے ڪنے؟من ازاین همه احترام گذاشتن تو اذیت مے شوم و...
✨✨✨
احمـ🌹ـد به صله رحم بسیار اهمیت مے داد.وقتے دفترخاطرات اورا ورق مےزنیم بازندگے یک انسان عادے مواجه مے شویم،مثلا درجایے آورده:
"امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم بعد به خانه آمدم ورفتم نان خریدم وبعد ڪمے استراحت ڪردم.مسجدرفتم ومشغول مطالعه شدم و..."
درمسجد هم ڪه بود همین روند ادامه داشت.ظاهر زندگے او بسیارعادے بود.
✨✨✨
احمـ🌹ـدآقا ادب را از استادخود،آیت الحق حاج آقا حق شناس فراگرفته بود.🕊
همیشه درسلام ڪردم پیشقدم بود.حتے درمقابل بچه هاے ڪوچڪ.
هیچ گاه ندیدم ڪه احمـ🌹ـد در کوچه وخیابان چیزے بخورد.مے ترسید ڪسی ڪه ندارد و مشڪل مالے داردببیند وناراحت شود.🌺🍃
احمـ🌹ـدآقا هرچه پول توجیبی ازپدرش میگرفت یاهرچه ڪه ڪار ڪرده بودرا خرج دیگران مے ڪرد.به خصوص ڪسانے ڪه میدانست مشکل مالے دارند.❣
❣﷽❣
#قسمت_هفدهم 7⃣1⃣
بارها شده بود ڪه احمـ🌹ـدآقا درمسجد براے ماصحبت میڪرد و بچه ها یڪے یڪے به جمع ماوارد میشدند.
ایشان با تواضع جلوے پاے همه ے این بچه ها بلند میشد و به آن ها احترام میڪرد.
خدا مے داند احترام و ادبے ڪه ایشان براے بچه ها قائل بودچقدر در روحیه آنها تاثیر داشت.
بچه هایے ڪه تشنه محبت بودند با یڪ مربے ارتباط داشتند ڪه اینگونه براے آنها احترام قائل بود.
✨✨✨
فراموش نمیڪنم،احمـ🌹ـدآقا هیچ گاه از ڪارها و اعمال عرفانے خودش حرفے نمیزد،بلڪه باادب و رفتار خود دیگران راعامل به دستورات دین میڪرد.🕊🍃
خانواده آنها نسبتا ثروتمند بود.پدرش از خارج از ڪشور براے او یڪ ڪتانے بسیار زیبا آورده بود.
آن موقع این چیزها اصلا نبود.احمـ🌹ـد همان شب ڪتانے را به مسجد آورد وبه من نشان داد.
مے دانست ڪه خانواده ما بضاعت مالے چندانے ندارد.براے همین اصرار داشت ڪه من آن کتانے رابردارم.❣
مےگفت؛من یڪ ڪتانے دیگر دارم.
به تمام مستحباتے ڪه میشنید عمل میڪرد؛مثلا،به یاددارم چهل روز جلوے درب خانه را آب و جارو میڪرد.
درخانه وقتے مے خواست بخوابد به انداختن تشڪ وداشتن تخت و... مقیدنبود.🌺🍃
با اینڪه درخانه هرچه ڪه مے خواست برایش فراهم بود.اما یڪ پتو برمے داشت و به سادگے هرچه تمام تر مے خوابید.
مدتے درچایے فروشے یڪے ازبستگان ڪارمیڪرد.احتیاجے به پول نداشت اما مے دانست ڪه اهل بیت(ع)،بیڪارے رابزرگترین خطر براے جوانان معرفی ڪرده اند.
#ادامه_دارد…
❤️🌱 #ازمحبت_خارها_گل_میشود…🌺🍃
اگر محبتی واقعی و خدایی باشد بی شک دلهای سخت را نرم کرده و اثرش را خواهیم دید.
هیچ محبتی اگر برای خدا باشد بی جواب نخواهد ماند...
🌱
🌹 #شهید_نور_علی_شوشتری
" دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!
الهی: نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!! "
🌷
🖋 #خاطرات_شهدا
ﻧﺠﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺪﻫﺪ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯼ، ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺫﮐﺮ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ :
ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻗﺒﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﻔﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻣﻨﻢ ﻣﻨﻢ
🌹 #شهیده_نجمه_قاسم_پور
#همرزم_شهید
#محمدحمیدزاده
داخل سنگر بودیم . سپیدۀ صبح می زد. سرش را بالا آورد. کلاه خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی ها فاصله داشتیم . نگاهم کرد و گفت : « خوب تیراندازی میکنم ؟»
گفتم : « مواظب باش ! جایت را عوض کن . عراقی ها می خواهند پاتک بزنند. »
🌸
صدای تقه ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود . سرش خم شد روی سینه اش.نیم خیز شدم طرفش . سرش را بالا گرفتم ؛ صورتش سرخ شده بود . گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود . وسط پیشانی اش مثل خورشید می درخشید.
#شهید_حسن_ترک🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ نعمــت فقط #برف و #باران نیست... گاهۍ« خدا » #رفیقی نازل میڪند! زلالتـــر از #بارا
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄
✨ارادت #شهـــدا بــه
#شهیــدابراهیمهـــادی
از میان شهدای مدافــعحــرم، بسیاری بودند ڪه ارادات و علاقه قلبی به #ابراهیمهــادی داشتند.
🌷 #شهیدعباسدانشگــر هرزمان یڪی از اساتید دانشگاه ڪه همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جملهای از ابراهیم بگوید!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 #شهیدمهدیعزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، ڪتاب را خوانده بود و هر وقت از ڪنار تصویر او رد می شد سلام میڪرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 #شهیدسیدمیلادمصطفوی هرطور بود در راهیان نور به ڪانال ڪمیل میرفت و با ابراهیمش خلوت میڪرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 #شهیدهادیذوالفقاری ڪه دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: «ابراهیم هادی ذوالفقاری»
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 #شهیدعلیامرایی بیشتر ڪتابها را خوانده بود و در ڪنار مزار یادبودش عڪس یادگاری گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 #شهیدحمیداسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرڪز خاصی داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما یڪی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه ڪرد و گفت: برای اوقات بیڪاری رزمندگان احتیاج به ڪتاب داریم. تعداد زیادی از ڪتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد.
بعدها از برڪات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و...
در مراسم روز جوان، #مرتضیعطایی ڪه یڪی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد.
🌷#مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به ڪاروان شهدا پیوست...
♦️هرڪسیبایڪ شهیدۍخــوگرفت
روزمحشــرآبـرو از اوگرفــت♦️
#یادشــانباصݪــــوات
#اللهمصلعليمحمدﷺوآلمحمدﷺوعجلفرجهم
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄
🔰 تا حالا پای سفره دل یک مـادر شهید نشسته اید؟
این سفره دل یک مادر شهید است؛
شهید ۱۸ ساله
#احسان_امینی🌷
میره یک گوشه ای میشینه و
سفره اش رو پهن میکنه
دونه دونه و با دقت
وسایل رو روش می چینه
هی نگاهشون میکنه
هی بغض میکنه
هی اشک میریزه...
اشکش میریزه روی سفره
روی وسایل خونی پسرش
سفره دلش خونی میشه
📎به یاد شهـدای کربلا
صبوری دل مادران و پدران شهــدا صلوات
#دوستش_دارم ❤️
او را خیلی دوست میدارم .
او خدای من است .
تنها ڪسی است ڪہ هرگز ،
مرا ترڪ نڪرده است .
و من نیز هرگز ،
یادش را از ضمیرم نبردهام .
#مناجات
#شهیددکترمصطفی_چمران
♥️
4_5832265678991656111.mp3
13.01M
🎧 #مداحی
❤️ #عشق_یعنی_عشق_ارباب
شبِ جمعہ اسٺ
هوایت نڪنم ، می میرم
🎤 سید رضا نریمانی
♥️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣ احمـ🌹ـدآقادرسنین نوجو
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_هجدهم 8⃣1⃣
ڪار احمـ🌹ـدآقا بسته بندے چاے بود.
آن موقع چاے را مخلوط مے ڪردند ودر بسته هاے زرد و قرمز مے فروختند.
آخرهفته حقوق میگرفت.
همان موقع خمس حقوق را حساب میڪرد و سهم سادات آن را به یڪے از سادات مستحق میرساند.🌺🍃
سهم امام راهم غیرمستقیم
به حاج آقا حق شناس مےداد.
البته ڪار احمـ🌹ـدآقا درچایــے فروشے زیادطولانے نشد.
✨✨✨
احمـ🌹ـد آقا بسیار #اهل_مطالعه بود.
برخی ڪتاب هاے ایشان اصلاً درحد و اندازه هاے یڪ جوان و یا نوجوان نبود.
اما باڪمڪ اساتید حوزه از آن ها استفاده میڪرد.
این ڪتاب ها بعدهاجمع آورے و
به حوزه ے علمیه قم اهدا شد.
#عنایات_اهل_بیت(ع)
درحدیث زیبایے ڪه به حدیث سفینه ے نوح معروف شده آمده است :
خاندان واهل بیت (ع) من مانند ڪشتے نوح هستند
هرڪس( ازآن ها استفاده ڪند و )سوار برڪشتی شود نجات مے یابد و هرڪس از آن جدا شد غرق میشود.
✨✨✨
درمسجد ڪنار احمـ🌹ـد آقا نشسته بودم.
درباره ارادت وتوسلات به اهل بیت(ع)صحبت میڪردیم.
احمـ🌹ـدآقا گفت: این را ڪه میگویم به خاطر تعریف ازخودیا .... نیست.
مے خواهم اهمیت ارتباط و توسل به
اهل بیت(ع)را بدانے.
بعدادامه داد : یڪبار درعالم رویا بهشت را با همه زیبایے هایش دیدم.
نمی دانے چقدرزیبا بود✨
دیگر دوست داشتم بمانم.
براے همین باسرعت به سمت بهشت حرڪت ڪردم.
احمـ🌹ــد ادامه داد :
امّا هرچه بیشتر مے رفتم مسیرعبور من باریڪ و باریڪ تر میشد❗️
به طورے ڪه مانند مو باریڪ شده بود.
من حس ڪردم الان است ڪه از این بالا به پایین پرت شوم.
❣﷽❣
#قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣
آنجا بود ڪه حدس زدم این باید صراط باشد؛همان ڪه مے گویند از مو باریڪ تر و از شمشیر تیزتر خواهد بود.
مانده بودم چه ڪنم❗️
هیچ راه پس و پیش نداشتم .
یڪ دفعه یادم افتاد ڪه خدا به ما شیعیان،
اهل بیت(ع) را عنایت کرده.
براے همین با صداے بلند حضرات معصومین راصدا زدم.
یڪ باره دیدم ڪه دستم را گرفتند و از آن مهلڪه نجاتم دادند.بعد ادامه داد؛
ببین،ما در همه مراحل زندگے بعداز توکل بر خدا به توسل نیاز داریم.
اگرعنایت اهل بیت(ع)نباشد ، پیدا ڪردنِ
صراط واقعے دراین دنیا محال است.
بعد به حدیث نورانی نقل شده از
امام زمان(عج)اشاره ڪرد که میفرمایند؛🌹
《ازتمام حوادث و ماجرایی که برشما میگذرد ڪاملا آگاه هستیم وهیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست.
ازخطاها و گناهانے ڪه بندگان صالح خداوند از آن ها دورے میکردند ولے اڪثرا شما
مرتڪب مے شوید #باخبریم.》
اگر#عنایات و #توجهات ما نبود
مصائب و حوادث زندگے شما را در بر میگرفت ودشمنان شما را از بین مے بردند.
💖
#قسمت_بیستم 0⃣2⃣
احمد را از همــان روزهاے قبل از انقݪاب و جݪساتـــ قرآن داخل ݥسجد ݥی شناختم.
از همان دوران نوجوانے با بقیہ ے همساݪاڹ خودش بازے مے ڪرد ، مے گفت ، مے خندید و...
اݦا به یاد ݩدارم ڪه از او #ݥڪروهے دیده باشم. تا چہ رسد به اینکہ #گناه_ڪبیره از او ســـر بزݩد.
زندگے او مانند یڪ #انسان_عادے اداݥہ داشتــ ، اما اگــر مدتے با او رفاقتــ داشتے ،
ݥتوجہ مے شدے ڪه او یڪی از بندگان خالص درگاه خداستــــ.
یڪ بار برنامہ ے بسیــــج تا ساعتــ 3⃣ بامداد اداݥہ داشتـــ . بعد احمد آهستہ به شبستــــــان مسجد رفت و مشغوݪ #نماز_شبـــ شد.
من از دوڔ او ڔا نگاه مے ڪردم.
حاݪتــ او #تغییـــر ڪڔده بود.
گویے خداوند دڔ ݥقابݪش ایستاده و او ݥاݩݩد یڪ بنده ے ضعیفـــ ݥشغــــول تڪݪم با پروردگار است
عبادتـــ عاشقانہ ے او بسیــــــــار عجیب بود. آنچہ ڪہ ݥا از #نماز_بزڔگان شنیده بودیـــم در وجود احمد آقا مے دیدیم.
قنوتــ نݥاز او #طـــــــــــــولانے شد.
آن قدڔ ڪہ براے مڹ سواݪ ایجاد ڪرد. یعنے چہ شده⁉️
بعد از نݦاز بہ سراغش رفتم. از او ݐرسیدݥ : احمـــدآقا توے قنوتـــ نماز چیزے شده بود❓
احمد همــــــــــــیشہ در جوابـــ هایش
#فڪڔ ݥے ڪرد. براے همین ڪمے فڪر ڪرد و گفتـــ : نہ، چیز خاصے نبود. ݦے خواستــ طبق معمـــــول موضوع را عوض ڪند.
اما آن قدر اصرار ڪردم ڪہ مجبور شد حرفــــ بزند :
(( در قنوتــــ نݦاز بودم ڪہ....
#ادامه_دارد ...