eitaa logo
كشكول جودی
163 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
51 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم . کشکول مطالب روز ، آموزنده ، ادبی ، روانشناسی ، تربیتی ، حقوقی ، علمی ، اخلاقی ، عرفانی
مشاهده در ایتا
دانلود
@KashkulJudy 💠 ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند❗️ به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند. در حدیث آمده که : « کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است. یکی از علما می گفت: سی سال پیش سوار اتوبوس بودم، یک حاجی هم با ریش و عبا و قبا جلوی من نشسته بود. هر زن بی حجابی که وارد اتوبوس می شد، حاجی نگاه می کرد و یک « استغفر الله » می گفت. پشت سر هم هر زنی که وارد می شد، حاجی این کار را می کرد. یک وقت در یکی از ایستگاه ها یک خانم بی حجاب سوار ماشین شد، حاجی متوجه او نشد، من با دست به شانه اش زدم و گفتم : « حاج آقا، یک استغفر الله دیگر هم سوار اتوبوس شد! شخص حاجی با شنیدن حرف من ناگهان برگشت و متوجه شد یک عالم پشت سرش نشسته و مراقب اوست و فهمیده که شیطان او را بازی داده است. جیک نزد. شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست. حاجی پشت سر هم می گفت:« خدا لعنت کند کسانی را که اینها را بی حجاب کرده اند» اما با این حال، خودش، محو تماشایشان بود. اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد. این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند! 📚 محمودی گلپایگانی ، در محضر مجتهدی ج 2، ص 165،انتشارات مستجار،1392@KashkulJudy
🌸🍃🌸🍃 در زمانهای قديم كه مردم نذر می كردند و غذا مي پختن ، مردم براي گرفتن غذای نذری صف می كشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزی بود وقتی به ديگ می خورد صدا می داد . هنگامی كه غذا در حال تمام شدن بود و پلو به انتها ميرسيد اين كفگير در اثر برخورد به ديگ صدا می داد و آشپزها وقتی كه غذا تمام ميشد كفگير را ته ديگ می چرخاندند و با اينكار به بقيه كسانی كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است . كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتی كسی از آنها سوال مي كرد كه غذا چی شد . می گفتند از بدشانسی وقتی به ما رسيد كفگير به ته ديگ خورد (يعنی غذا تمام شد ) . امروزه از اين ضرب المثل موقعی استفاده مي شود كه مي خواهند به فردی بگويند دير رسيده و ديگر مثل قبل توانایی يا ثروت قبلی را ندارد و قادر به كمک كردن به او نيستند . @KashkulJudy
@KashkulJudy 🌸🍃🌸🍃 دکتر روانشناسی بود که هر کس مشکلات روحی و روانی داشت به مطب ایشان مراجعه می کرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود. یک روز بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت دچار مشکل بود. دکتر بعد از کمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی که مطب من هست، تئاتری موجود هست که یک دلقک برنامه های شاد و خیلی جالبی اجرا می کند. معمولا بیمارانی که به من مراجعه می کنند و مشکل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می کنم به دیدن برنامه های آن دلقک بروند و همیشه هم این توصیه کارگشا بوده و تاثیر بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف کنید به دیدن تئاتر مذکور رفته و از برنامه های شاد آن دلقک استفاده کرده تا مشکلات روحی تان حل شود. بیمار در جواب گفت : آقای دکتر من همان دلقکی هستم که در آن تئاتر برنامه اجرا می کنم .....! همیشه هستند آدم هایی که در ظاهر شاد و خوشحال به نظر می رسند و گویا هیچ مشکلی در زندگی ندارند، غافل از اینکه دارای مشکلات فراوانی هستند اما نه تنها اجازه نمی دهند دیگران به آن مشکلات واقف شوند، بلکه با رفتارشان باعث از بین رفتن ناراحتی و مشکلات دیگران نیز می شوند. @KashkulJudy
@KashkulJudy 📌 جعفر نعلبند نمی دانم چکار کنم، بروم یا نروم؟ این مرد یزدی همراه وهمسفر ودوست من شده است وحالا این گونه در بستر بیماری افتاده ومرضش شدّت یافته، انگار در حالت احتضار است! خدایا! چه کنم؟ اگر نروم، چگونه خودم را راضی کنم؟ پیش از این بیست وچهار بار توفیق زیارت آقا ابا عبد الله (علیه السلام) را پیدا کرده ام وزیارت عرفه را در کربلا خوانده ام. اگر امسال این توفیق از من سلب شود... نه! نه! باید هر طوری که شده خودم را به کربلا برسانم. ولی او را چه کنم؟ دوستم را تنها بگذارم؟ این مرد بیمار وغریب را؟...»؛ این اندیشه به سرعت از مغز استاد جعفر نعلبند اصفهانی گذشت. او سرانجام تصمیم خود را گرفت. این بود که برای خداحافظی به بالین پیرمرد یزدی رفت. ناگهان اشک بر پهنه صورت زرد ونحیف پیرمرد، دوید. او خطاب به همسفرش، نعلبند اصفهانی، گفت: «گوش کن رفیق! من بیشتر از یک ساعت دیگر زنده نیستم! پس از مرگ من، این الاغ وهمه وسایل من، مال تو باشد. فقط از تو می خواهم به هر شکلی که شده مرا با همین الاغ به کرمانشاه ببری واز آنجا به کربلا منتقل کنی!» لحظاتی بعد مرد یزدی نگاه ملتمسانه دیگری به چهره دوستش انداخت وبه آرامی جان داد. خواسته های مرد، در گوش استاد جعفر طنین انداز شد. او بلافاصله جسد همراهش را بر روی الاغ بست... امّا جنازه گاهی به این طرف وگاهی به آن طرف می افتاد. تنهایی نیز برایش وهم انگیز شده بود. لبانش را به ذکر صلوات طراوت بخشید، آن گاه سر به آسمان بلند کرد وگفت: «خدایا، کمکم کن». بعد هم با دلی شکسته وچشمانی اشکبار با خودش زمزمه کرد: «یا ابا عبد الله، با زائر شما چه کنم؟ نه می توانم او را رها کنم وبگذرم ونه بنا به خواسته خودش، جسد او را نزد تو بیاورم.» در این هنگام، چشمش به دور دست خیره شد وبا خود گفت: «آیا درست می بینم؟». آری، او درست می دید! چهار سوار بسویش پیش می آمدند. آنها نزدیک ونزدیکتر شدند. یکی از آنان که از همه بزرگتر به نظر می رسید، پیش آمد وبه وی گفت: «استاد جعفر، با زائر جدّ ما چه می کنی؟». استاد جعفر با کمی مکث پاسخ داد: «قربانتان شوم، از دستش درمانده شده ام. می فرمایید چه کنم؟» اکنون آن سه سوار دیگر هم که پیاده شده بودند، در برابرش بودند. در این وقت یکی از آنان، نیزه خود را در گودالی که آب آن خشکیده بود، فرو برد وبیرون آورد. استاد جعفر با شگفتی چشم هایش را می مالید وبعد جوشش آب را در گودال، بخوبی دید... جنازه غسل داده شد واستاد جعفر همراه با آن چهار نفر، بر جنازه پیرمرد نماز خواند. آن گاه آنان جنازه را محکم روی الاغ بستند وناگهان ناپدید شدند! استاد جعفر هم راهش را گرفت وپیش رفت. او یکباره به خود آمد ودید که از قافله های قبلی سبقت گرفته. اندکی بعد هم به کربلا رسید. عدّه ای اطرافش را گرفته، ماجرای او را پرسیده، از او خواستند که علّت زود رسیدنش را بیان کند. او هم آن چه را که بر وی گذشته بود، بازگو کرد... سرانجام روز عرفه فرا رسید واستاد جعفر نعلبند اصفهانی به حرم مشرّف شد، امّا اتّفاق عجیبی برایش پیش آمد. او با شگفتی تمام، مردم را به شکل حیواناتی مانند گرگ وسگ وخوک و... می دید وفقط بعضی ها را به صورت انسان مشاهده می کرد. تعجّبی آمیخته با نوعی وحشت، سراسر وجودش را برگرفت. تمام آن روز مردم را به همین گونه می دید، ولی روز بعد که به حرم رفت، همچنان مردم را به شکل خودشان مشاهده می کرد. از همان جا تصمیم گرفت که دیگر در روز عرفه مشرّف نشود! هنگامی که وی این ماجرا را برای دیگران باز می گفت، بدگویی وسرزنش نثارش می کردند، به همین جهت تصمیم گرفت که دیگر با کسی در این مقوله سخن نگوید. یک شب که استاد جعفر مشغول خوردن شام بود، صدای در بلند شد. وقتی در را باز کرد، شخصی که پشت در بود، پیام داد که آقا تو را طلبیده اند! استاد جعفر به همراه آن شخص روانه مسجد جامع شد ودید که حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) روی منبر بلندی نشسته اند وجمعیت در مسجد موج می زد. استاد جعفر، زیر لب زمزمه کرد: «اوه! از میان این جمعیت، چگونه می توان به خدمت ایشان رسید؟». در این هنگام، آقا به وی فرمودند: «جعفر، جلوتر بیا!» واستاد جعفر شگفت زده ومبهوت پیش رفت. آن گاه امام (علیه السلام) به وی فرمودند: «چرا آن چه را که در راه کربلا دیده ای، برای مردم نقل نمی کنی؟». او گفت: نقل می کردم آقا، از بس که بدگویی می کردند، دست از گفتن کشیدم!». آقا فرمودند: «تو کاری به حرف مردم نداشته باش. آنچه را که دیده ای، بیان کن تا همه مردم بفهمند که به زائر جدّمان، حضرت سید الشّهداء (علیه السلام) چقدر لطف ومحبّت داریم!...». 📚 برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام) (خلاصه عبقری الحسان)، ص ٣١. ♥️ اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ @KashkulJudy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترس های من در زندگی.mp3
40.17M
. مینی دوره: ❌ ترس های من در زندگی ❌ 🎖 امروزاقدام میکنم 🎖 🎖 فرداحسرت نمیخورم 🎖 ۱. ترس چیه ؟ ۲.چرا میترسم علت چیه؟ ۳.ترس هامو چطور ریشه یابی کنم؟ ۴. چطور از ترس هام عبور کنم ؟ 🎙 درانتشار آگاهی و حال خوب سهیم شو👇🏻 @KashkulJudy
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 گفتگوی بی‌پرده خانم‌های دانشجوی ضعیف‌الحجاب با استاد رحیم‌پور ازغدی بی‌حجاب راحت‌تریم ...... پاسخ بسیار مهم و منطقی استاد رو ببینید. ♦️♦️♦️ قابل توجه سروران عزیزم چند روزی که خدمت شما نبودیم با کاروانهای اربعین، که از سراسر کشور اعزام کرده بودیم، در کربلا مستقر بودیم، نایب الزیاره شما عزیزان بودیم. 📙@KashkulJudy📙
پس از مرگ 🔻روح انسان پس از مرگ و انقطاع از بدن مادى، خود را با بدن برزخى مى‏بیند. در واقع، روح آدمى با رفتن از حیات دنیوى به حیات برزخى، بدن مادى خود را رها کرده و با بدن مثالى خود متحد مى‏گردد. البته به تدریج با انس گرفتن روح با بدن برزخى و قالب مثالى، از توجه و ارتباط با بدن و جسد دنیایی كاسته مى‏شود و ارتباط ضعیفى میان روح و بدن خاكى باقى مى‏ماند. با توجه به این دو نكته، روشن مى‏شود كه روح ما بعد از انتقال به عالم برزخ با بدن برزخى، یا در عذاب است اگر اهل عذاب باشد؛ یا در نعمت و بهجت است، اگر اهل نعمت باشد. عذاب و نعمت، متوجه به روح ما در قالب بدن برزخى است، نه به بدن مادى و خاكى ما كه در این عالم مادى در زیر خاك مدفون است. این بدن مادى، پس از مرگ نه حركتى دارد و نه احوالى؛ اما روح با قالب مثالى در همان حال، در عالم برزخ یا در عذاب وحشتناكى به سر مى‏برد و فریادش بلند است كه تصورش بسیار مشكل است؛ یا در نعمت و ابتهاج به سر می ‏برد كه تصویر آن هم بسى مشكل است @KashkulJudy
@KashkulJudy 🅾 دیابت از کجا میاد؟؟ ♨️ عامل اصلی ابتلا به دیابت، در اصل سرد شدن کلیه هاست 😱...... فرد دیابتی کلیه هاش سرد میشه که گرفتار دیابت میشه،نه لوزالمعده یا پانکراس❗️ و بعد، سردی کلیه‌ها وارد به لوزالمعده میشه. 🔆 انسولینی که در بدن ترشح میشه در اصل وظیفه اش دفع قند اضافه در بدن هست نه تولید قند در خون. ⚙ بخشی مهمی از درمان در افراد دیابتی، برای درمان کامل و اساسی،مربوط به کلیه هاست. باید حتما کلیه ها گرم و تقویت شود. 👉🏻این مهمه. 🚑 مصرف آب یخ، نوشابه و بستنی و هر نوشیدنی یا خوراک ِ طبع سرد و تر، هنگامی که بدن گرم است و داغ یا بدن در حال عرق ریختن است یکی از دلایلی است که باعث سردی کلیه ها و ابتلای به دیابت می‌شود. ✴️ به همین خاطر اکثر ورزشکاران،کارگران، بنايان و مادران و پدران زحمت کش و ...... مبتلا به دیابت هستند. ☄ مثلا فرض کنید،یک دبیر یا کارمند، یک ساعت پیاده روی میکنه، بعد از پیاده روی آب یخ میخوره چون بدن عطش داره ...... مداومت بر این قضیه همانا و ابتلای به دیابت همانا. .محمد امین احسانیان. 🆔 🍏 کانال ِ کشکول جودی 🩺 @KashkulJudy