ا❁﷽❁ا
🟢#شب_زنده_داری از همان نوجوانی!
📖از همان نوجوانی با #آقا_مرتضی مراوده و رفت و آمد داشت و ارادت و علاقهای خاص.
شب بود. از خانه بیرون رفت تا به مقصدی برود. در راه وقتی از جلوی خانه پدر #آقا_شیخ_مرتضی زاهد عبور میکرد صداهایی به گوشش خورد.
کنجکاوی او را به سمت خانه کشید. گمان برد شاید دزدی وارد خانه شده است. کنار در رفت و گوش سپرد. صدایی آشنا میآمد. صدای #مناجات و #گریه مرتضی بیستساله. آمده بود در دالان خانه، جایی که مناجاتش مزاحم اعضای خانواده نباشد.با سوز خاصی گریه میکرد.
فاصله گرفت و راهی شد. در راه بازگشت به خانه، باز به سمت خانه #شیخ_مرتضی کشیده شد.
#آقا_شیخ_مرتضی را همچنان در حال نماز خواندن و عبادت یافته بود. مردی که از همان جوانی، این چنین #شب_ زنده_داری_ها و #تهجدها و تقوایی داشت تا آخر عمر هشتادنودسالهاش هیچگونه غرور و خودبینی و هوای نفسی نداشت...
📘 #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد
🖋 #محمد_حسین_سیف_اللهی
💥 #بزودی با ویراست جدید
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖پس از اینکه طلبه مدرسه علمیه حقانی شد، #آیت_الله_بهاء_الدینی(ره) را پیدا کرد. سخت شیفتهاش شد. بر این باور بود که: «اینها فخر دین هستند، وجودشان پر از فیض است و سرچشمههای درک حضرت حق هستند. باید زانو زد و از محضرشان عرفان نظری و عملی را آموخت.» #جلال آن درسی را که باید یاد میگرفت، خوب از بر کرد. نشان به آن نشانی که وقتی در جلسهای،#آیت_الله_بهاء_الدینی(ره) بین آنها حاضر شد بیمقدمه گفت: «در بین شما، یکی از #سربازان_امام_زمان(عج) حضور دارد و بهزودی از بین شما خواهد رفت.»
#جلال که #شهید شد، عکسش را خدمت ایشان بردند. بیاختیار شروع به #گریه کرد. جوری که اشکها روی عکس شاگردش میافتاد. همان جا دست کشید روی عکس و گفت: «#امام_زمان(عج) از من یک #سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است...»
شهید حجت الاسلام #جلال_افشار
📙 #سربندهای_یامهدی
🖋 #کوثر_شریف_نسب
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/101544
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
1️⃣ اگر #امام_حسین(ع) میدانست که در کربلا شهید خواهد شد چرا با #یزید جنگید؟
2️⃣ چرا امام حسین(ع) خانوادهاش را به #کربلا برد که اینهمه #مصیبت بکشند؟
3️⃣ مگر #دین_اسلام به مردم سفارش نکرده که در تحمل مصیبتها صبور باشند؛ پس چرا ما در عزای امام حسین(ع) #گریه میکنیم؟
💯 توی پست امشبمون میخواهیم به این #سؤالات و تعداد دیگری از #شبهههایی که ممکنه برای خودمون یا کودکان و نوجوانانمون درباره #عاشورا و #امام_حسین(ع) بوجود بیاد از #منابع_معتبر و موثق پاسخ بدیم.
⏳ این پست رو از دست ندید و در انتشارش همراهمون باشید.
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🍉 #برشی_از_کتاب
نعلبند که اسمش مُصعب بود، نگاهی به دور و اطراف بیرون دکان کوچکش انداخت، بعد ادامه داد: «هنوز چند روزی از شهادت مولایمان #حسین(ع) و عزیزانش نمیگذرد. من از صبح تا شام توی این دکان به یاد آنهایم و #گریه میکنم. حسین(ع) خیلی عزیز و مهربان بود. من جوان که بودم بارها از زبان #پیامبرخدا(ص) شنیدم که از علی(ع) و اهلبیتش تعریف میکرد. از #فاطمه(س) از #حسن(ع) و حسین(ع)
📙 کتاب این هفته: #دزد_و_شاهزاده
🖋 #مجید_ملامحمدی
📜 رمانی #فانتزی از سفر #زرعه (یکی از مأموران عمر سعد در کربلا) به زمان حال و پسری به نام #پیمان
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/126237
📚#کتاب_هفته
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🗓 #روزشمار
2️⃣ روز مانده تا #هفدهم_رمضان سالروز تأسیس #مسجد_مقدس_جمکران به دستور #حضرت_حجت(عج)
🔵#مهربان_تر_از_مادرم...
📜بغضم گرفت. میخواستم دوباره #گریه کنم؛ اما با دیدن #مرد خندیدم. قیافهاش خیلی قشنگ و #مهربان بود. حتی قشنگتر و مهربانتر از مادرم. با خندهاش همه اشکهایم خشک شد و من هم خندیدم. از او هم پرسیدم #مادرم کجاست؟ لبخندی زد و گفت همین نزدیکیهاست. حسابی ذوق کردم. بالاخره یکی زبانم را فهمید. دست کشید روی سرم و من را بوسید. او هم مثل مادرم بوی خوبی میداد... مرد رفت و رفت تا اینکه دیدم من را گذاشت داخل کالسکه خودم. حس خوبی داشتم. من هم بوی خوبی گرفته بودم... همه جا پر از #نور و #چراغ بود. داشتم برای خودم دست میزدم و آواز میخواندم. مرد هم کالسکه را به چپ و راست میچرخاند و جلو میرفت...
📙 برشی از کتاب #مامان_من_گم_شده
🖋 به قلم #مریم_بصیری
🛒 https://ketabejamkaran.ir/120429
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🔥#پست_ویژه #ورق_بزنید
🔺از این همه #عزاداری خسته نشدید؟
‼️اگر درباره عزاداری و روضهخوانی و گریه کردن بر حضرت اباعبدالله(ع) شبهه یا سؤالی دارید این پست رو مطالعه کنید.
#روضه #روضه_خوانی #عزاداری #امام_حسین #محرم_و_صفر #اربعین #گریه #عاشورا #کربلا
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
📺 یک بار در برنامهای درباره تربیت فرزند دیدم که سخنران گفت وقتی #بچه را بیرون میبرید و او مدام بهانه میگیرد و #گریه میکند، به جای دعوا کردنش بنشینید و همقد او بشوید، ببینید او چه میبیند؟ فقط یک عالَم پا، و چون این برایش جذابیتی ندارد، شروع میکند بهانهگیری.
👶🏻آن موقع فهمیدم برای درک بچه باید همقدوقواره او شد. باید دنیا را از #زاویه_دید او نگاه کرد و فهمید. اینطوری بهتر میشود به دنیای #کودک راه پیدا کرد و درکش نمود. چون خیلی از ما فراموش میکنیم وقتی کودک بودیم، چطور فکر میکردیم، رفتار میکردیم و از بزرگترها چه میخواستیم.
📕حالا کتابی را میخوانم درباره سالهای #جنگ، از زاویه دید کودکی که پدرش برای دفاع از #اعتقاد و #خاک و خانوادههای سرزمینش راهی جبهههای جنگ شده. کتاب #گوشواره_های_آلبالویی نوشته #لعیا_اعتمادی از انتشارات کتاب جمکران.
📖در جایی از کتاب میخوانم:
از #صدّام متنفر بودم. از هواپیماهای صَدّام که هر روز شهرمان را #بمباران میکردند، متنفر بودم. دلم میخواست یک تفنگ بزرگ داشتم و با آن صَدّام را میکشتم تا بچههای او هم بیبابا بشوند و غصه بخورند. اینطوری شاید میفهمید که وقتی باباهای بچههای دیگر را #شهید میکند، چقدر آنها غصه میخورند. آخر بیبابا بودن خیلی سخت است. با خودم فکر میکردم یعنی صَدّام هم یک عالَم بچه دارد؟ نکند صَدّام هم مثل بیبی صنوبر، پیرزن ته کوچه، بچه نداشته باشد؟! کاش میتوانستم بفهمم بچه دارد یا نه.
👧🏻 راوی این حرفها #ریحانه_سادات است. ریحانه سادات نهساله، دختری به شدت #بازیگوش و پرحرف که دارد قصه سالهای #دهه_شصت را برایم میگوید. اینها احساسات صادقانه اوست به آنکه زندگی خودش و دوستانش را خراب کرده.
📓در حال خواندن این #کتاب این احساس به من دست داد که دستم را دادهام به دست ریحانه سادات و همقدوقواره او شدهام و #دنیای_جنگ را از زاویه نگاه او نگاه میکنم. همیشه قصه جنگ را از زبان مادران یا همسران #شهدا و #رزمندگان خوانده بودم اما این بار راوی یک کودک است. کودکی که در عین کودکیاش همه چیز را خوب میفهمد، از اشکهای یواشکی مادری #دلتنگ همسر که توجیه گریههایش را از تندی پیاز و بوی تاید میگوید. از بغضهایی که هر بار ریحانه دلتنگ پدرش میشود قورت میدهد. از ترسش از #حملات_هوایی، دعاهایش در #مسجد برای رزمندهها، از بیتابیهای برادر شیرخوارش در دوری از پدر، از اشکهایی که یواشکی زیر پتو و دور از چشم مادر میریزد، از اینکه چون نمیتواند به #جبهه برود، در مسجد کمک میکند در جمعآوری کمکهای مردمی برای رزمندهها. ریحانهای که یاد گرفته از دل سختیها و تلخیها، شیرینیها را بیرون بکشد، نقش خودش را بهخوبی بازی کند، به آینده امیدوار باشد و شغلی را انتخاب کند تا به پدری که چشمهایش را در جبههها جا گذاشته کمک کند.
👌🏻 این کتاب حسوحال خانوادههای #شهدا و #جانبازان و #اسرا را بهخوبی بیان میکند. اینکه در نبود مردهای خانه، چه اتفاقاتی میافتد و خانواده چه چیزهایی را تجربه میکنند.
😔کتاب را که میبندم یاد #کودکان_غزه میافتم. سیاهترین جنگی که بشریت به خود دیده است. تصویری که این کودکان بیش از هر چیزی دیدهاند آدمهای
خاکستری و سیاه و قرمزند. کودکانی که از شدت ترس انفجارها لرزشهای بیامان بر پیکر نحیفشان نشسته، خوابهایی که با صداهای مهیب پاره میشود، #گرسنگی، #تشنگی. یاد حرف دخترکی میافتم که رو به دوربین میگوید جنگ زندگی ما را زشت کرده، من را زشت کرده و به خودش اشاره میکند. دخترک راست میگوید، جنگ موهایش را پریشان کرده، چهرهاش را تکیده، اگر ترکشهایش صورت و بدنش را پر از بخیه نکند یا اعضای بدنش را قطع، قطعاً روزهای خوش کودکیاش را تاریک کرده، دخترکی که میتوانست با پیراهن رنگی با دوستانش بازی بکند و #عروسک در بغل باشد و برای پدرش دلبری و شیرینزبانی کند، حالا باید ساعتها گرسنگی را تحمل کند، مدتها رنگ آب و حمام را نبیند. اما دخترک خوب میداند این جنگ تمام میشود و روزهای خوش به زندگیشان برمیگردد. میداند #مقاومت تنها راه نجات است. حتما دخترک زمانی که بزرگ شود قصه این روزهایش را برای کودکان سرزمینش نقل خواهد کرد درست مثل #ریحانه_سادات قصه #گوشواره_های_آلبالویی.
💔برای خنده تو ، بغض قلکم کافیست
همین پلاک و النگوی کوچکم کافیست
بخند کودک زیبا برای کشتن شب
تفنگ کاغذی و خشم موشکم کافیست
برای اینکه بفهمند راه حق زندهست
فقط همین که بدانند کودکم کافیست....
شاعر: ماهرخ درستی
✍🏻#یادداشت از: #زینب_هادی
📚کتاب: #گوشواره_های_آلبالویی
🖋 به قلم: #لعیا_اعتمادی
🖌تصویرگر: #کوثر_رضایی
📜روایتی از عشق و امید دختری که چشمهای پدر قهرمانش میشود!
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/132277
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran