خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید مرتضی مسیب زاده •• ـــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید حاج مهدی بختیاری ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
یابن الحسن
مولاے عالم
آقا امیر المومنین علے(ع)
سحر امروز
با یک ضربه رستگار شُدند؛
و ما با همان ضربه
گرفتار یک یتیمے طولانے
کاش همین شبها،
و درهمین روزها
با دعاے شما
پایان این یتیمے تقدیرمان شود.
باباے مهربان عالم نیستے
و جهان مبتلاے دردِ بزرگِ یتیمے شده
برگرد و با دستان پدرانه ات
امور جهان را به دست بگیر.
#یاعالےوبحقعلےعجللولیکالفرج
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
👈 یکسال احیا گرفتن
#شهید_هاشمی_نژاد یک سال شب ها را احیا می گرفت تا حقیقت شب قدر را درک کرده باشه.💔
از ایشان پرسیدند در این یک سال چه از خداوند متعال طلب,کردی؟؟
فرمودند#شهادت_فی_سبیل_الله
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_نهم نيمه هاي شب - كه ناصر دوان دوان خودش را به خط رسـاند
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهلم
تاريكي از كوچه هاي تنگ خرمشهر برچيده شـده اسـت . سـينه كـش شـرق
آسمان سرخ پوش و طلايي است و خبر از طلوع خورشيد ميدهد. 🌞
از دور چند جا تنورة آتش مي بيند و ستون دود - كه پيچ و تاب مي خورد و
به آسمان مي رود.- آتش انگار روي قلب ناصر است كه شعله مـي كـشد و دود
انگار دود دل او ست. 🔥
ناصر نفس نفس مي زند و بچه ها را مي جويد. همين كه به
در فعليه مي رسد صالح را مي بيند كه آر.پي.جي.اش را بـر شـانه گذاشـته و بـه
سمت شعله هاي آتش شليك ميكند. ناصر ميفهمد كه تانكهاي دشـمن اسـت
كه به آتش كشيده شده و ميسوزد.
همين كه چشم هاي خسته و بي حال ناصر به هيكل بالابلند و قلمي جهان آرا
ميافتد، درماندگي اش را فرامـوش مـي كنـد . فرهـاد و رضـا دشـتي هـم سـنگر
گرفته اند و رگبار گلوله هايشان را به سمت دشمن مي ريزند. ناصـر بـه جهـان آرا
كه ميرسد تفنگش را به بغل ميگيرد و بغض آلود ميگويد: 🥺
ـ محمد، شهر داره سقوط ميكنه.
محمد گوشي بي سيم را از بغل صورتش پايين مـي آورد و آرام و فـارغ بـال ميگويد:
ـ مواظب باشيم ايمانمون سقوط نكنه.☺️
ناصر از آن چه گفته احساس شرمـسا ري مـي كنـد و در خـود فـرو مـي رود.
جهان آرا پشت بندش ميگويد:
ـ حرفهاي امامو فراموش نكنيم؛ يادمون باشه كه چه قولي بـه شـهدا داديـم .😔
اگه فكر كنيم اينجا خرمشهره و روبرو مونم عراق با اون همه سلاح، شكست
ميخوريم. بايد خيال كنيم اينجا خرمشهر نيست؛ كربلاست و عاشورا. 😢
حرفهاي جهان آرا، از چشم بچه ها اشك مـي گيـرد و از سلاحـشان آتـش؛
آتش پياپي. 😭☄
گلوله هاي آر .پي.جي صالح يكي يكي به دل تانك ها مي نشيند و از شكمشان
آتش به هوا مي برد؛ اما تانكها تمام شدني نيستند . يكي كه در آتش مي سـوزد از
پشتش لوله بلند ديگـري خودنمـايي مـي كنـد . بچـه هـا بـا بـي سـيم جهـان آرا،
وصيت هايشان را به مقر سپاه مي گويند. محمد نوراني مي گويد :دو ثلث مالمو به
مادر پيرم بديد، يك ثلثش را هم براي بازسازي خرمشهر. ☺️
پشت سرش فرهاد وصيت ميكند و بعد هم رضا و بقيه. جهان آرا ميگويد:
ـ گروه «ليخون» رفتن كشتارگاه ضربه بزنن، شـما تنـد بـرين دنبالـشون، مـنم
ميرم يه تماس ديگه با تهران بگيرم . از اينجا ديگـه مجبـوريم عقـب نـشيني
كنيم. ياالله. 😞
كشتارگاه زير آتش دو طرف لـرز برمـي دارد و زخـم . هـر گلولـة تـوپ و
آر.پي.جي كه به دل زمين مي نشيند چند نفري را مي اندازد. جنت آباد از هر روز
شلوغتر شده است . همة برانكارد بيمارستان ها را بيرون كشيده اند و بـا آنهـا، يـا
شهيد حمل مي كنند و يا زخمي . 🥺
اگر شـهدا احتيـاج بـه غـسل و كفـن داشـتند،
نصف آن ها روي دستشان مي ماند، اما از روزي كـه فتـواي امـام را در ايـن بـاره
گرفتند، شهدا را با لباس دفن مي كنند. فقط چند تكه از لباس شـهداي گمنـام راروي قبرشان ميگذارند تا اگر كس و كارشان پيدا شد، او را بشناسند. 😔
صالح دوبـاره لخـت شـده اسـت و خـشمش را در دهانة داغ آر .پـي .جـي
گذاشته و بر بدنة تانك ها مي كوبد. چند تانك به رديف، ميـان شـعله هـاي بلنـد
آتش ميسوزند و آتششان يك خط درست كرده است؛ خطي منظم. 😞
بچه ها با ديدن شعله هاي عظيم آتش تشنگي و عطشـشان بيـشتر مـي شـود .
تشنگي و گرسنگي اي كه از ديروز دامن گيرشان شـده هنـوز ادامـه دارد . ديـروز
وقتي تشنگي توانشان را گرفته بود، دوباره آب راديات خوردند، امـا بعـد از آن
هيچ چيز براي رفع تشنگي پيدا نكردند.😢
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
📽سکانسـ اول:
-حسين ؟
+ اوهوم! 🙂
-امير علي ؟
+ آرہ! ☺️
-سبحان ؟
+ اممم...🤔آرہ!
-هادي چي ؟ هادي؟
+ اينم قشنگہ!😊
-چيزہ... ببين اينم علامت زدما ،
محمد امين؟
+ اينم خوبہ! 😌
زن كتاب را مي اندازد.😐
-اي بابا!...
من كہ نميگم در مورد قشنگيشون نظر بدي!😐
بگو كدوم بهترہ!
يكيشو انتخاب كن ديگہ!!😖
مرد ميخندد و با شيطنت نگاہ ميكند:😅😊
+اسم حالا مهم نيست...(مكث )..
مهم اينہ كہ قيافش بہ من ميرہ!😎
-چي ؟!! چي گفتي؟!
صبر كن بيينم چي گفتي؟😒
+كپي من ميشہ! ... حالا ببين!!😝😅
زن كہ سعي ميكند قيافہ ي جدي خودش را حفظ كردہ و زير خندہ نزند،
كتاب را سمت ديگر مبل سر ميدهد و رويش را بہ حالت قهر برميگرداند! ☹️😒
مرد با مهرباني مي خندد ..☺️
-حالا مي بينيم ديگہ كي ميبَرہ! 😇😍
📽سكانسـ دوم :
زن آهستہ كنار تابوت زانو ميزند. 😔
نوزاد را روي سينہۍ بابا مےگزارد.
-تو بُردي......راستي ...
حسين ؟ امير علي ؟ سبحان ؟هادي؟ محمد امين؟ ...نگفتي اسمشو چي بزارم.....؟!😭
#شهید_سجاد_طاهرنیا💔💔💔
#فرزند_شهید🙂🥀💔
#دل_میرود_ز_دستم😔
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
⚘﷽⚘
عکس و تصویر آسمان و زمین عجیــب بوےدرد گرفته اند.
میدانے؛ شق القمرے در کوفه ، اتفاق افتاده است.
که بر غربت هزار ساله تو تلنبار شده است.
این اولین بار است که شیعه درد یتیمے را به جان خویش میخرد.
تصور دردهاے فردا استخوان سوز است
عـلـے(ع)،با همه هیبتے که آسمان را به تعظیم واداشته است به محرابےرفت که قرار است ماه را در آن بشکافند.
واےکه درد این ثانیه ها،پاےقلمم را لنگ میکند
یوسُفَم
من نخستین بار
بوے درد را از مشام رمضان ادراک کرده ام.
علــے(ع) همه پناه من و همه
پناه اهل زمین و آسمان است.
من؛بےعلے
هزار بار یتیمے را تجربه کرده ام.
فاجعه ایست رمضان هاے بدون تو
نمیدانیم بر کدامین درد
شکیبایے پیشه کنیم؟
بر هیبت آنکس که از دست میدهیم
یا بر غربت آنکس که بدستش نمےآوریم؟
تو بگو
شیعه چند سال دیگر
به تحمل این درد محکوم است؟
دو شب از لیلةالقــــدر گذشت
و مـــن فقط یک نشانے از پیراهنت
میخواهم
تقدیر مرا
به همین یک نشانه زیبـــا کن.
#یاعالےوبحقعلےعجللولیکالفرج
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
@Emamkhobiha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
شهادت نوش جانت 😭
#حاج_میثم_مطیعی
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#بسیار_دلنشین 👌👌👌
#شهدا_شرمنده_ایم_که_مدام_شرمنده_ایم
#الهی_به_الحسین_العفو
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
#خدای_خوب_ابراهیم☘️
💛فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او می رود و کفشهایش را به آن مرد هدیه می دهد. خودش در گرمای ظهر تابستان، با پای برهنه از مسجد تا خانه می رود. او واقعا مرد خدا بود.
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
عشقت رسید❤️ •
لحظه به لحظه به داد دل💚•
دلبستهی تو، دم همه دم، بوده ایم ما😎👌
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهلم تاريكي از كوچه هاي تنگ خرمشهر برچيده شـده اسـت . سـينه
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_یکم
صالح تانكي را كه غرش كنان پيش مي آيد و تيربارش، باران فشنگ بر سر و
رويشان مي ريزد، از پاي درمي آورد. خدمـه اش بيـرون مـي ريزنـد و بنـاي فـرار
ميگذارند كه دست ناصر به ماشة سلاحش مي رود و آن هـا را روي زمـين ولـو
ميكند. رضا دشتي ذوقكنان به طرف تانك ميدود و ميگويد: 😃
ـ بچه ها، كي رانندگي تانك بلده؟
هيچ كس جواب نميدهد. صالح ميگويد:
ـ اقلاً بريم مهماتشو بياريم!
صالح به طرف تانك مي دود. ميخواهد داخل آن شود و مهماتش را بيـرون
بياورد كه زني از تانك بالا ميآيد؛ لخت و مست.
زن از تانك كه پايين مي آيد به زمين ميخورد و هرچه مـي خواهـد روي پـا
بايستد، نمي تواند. پف كرده و تلوتلو مي خورد. صـالح، تنـد چـشمش را از زن
ميكند؛👀 با غيظ آب دهان بر زمين مي انـدازد و بـه درون تانـك مـي رود. ناصـر
ناگهان از پنجرة ساختمان كشتارگاه متوجه آتش دشمن مي شود. به بچه ها نهيب
ميزند:
ـ بچه ها سنگر بگيرين؛ اومدن توي كشتارگاه!
هركدام جان پناهي پيدا مي كنند و تن كوفته و سنگين خـود را بـه پـشت آن ميكشند. رگبار كلاشي كه از كشتارگاه بيرون مي آيد هر لحظه بيشتر مـي شـود. ☄
زن همچنان جان مي كند كه روي پا بايستد، امـا نمـي توانـد . عاقبـت هـم آتـش
كلاشهاي دشمن بدنش را سوراخ سوراخ ميكند و بر زمينش ميزند.
صالح با بغل پر، از دهانة تانك بيرون ميآيد كه ناصر نهيب ميزند: 🗣
ـ مواظب باش، توي كشتارگاهن!
دوباره گلوله هاي توپ و خمپاره وسط جنت آباد بر زمين مي خورد و زمـين
را شكاف مي دهد. چند تركش بر شكم شـهيدي مـي خـ ورد كـه روي برانكـارد
خوابيده است و سينه اش را مي شكافد. جمعيـت، درازكـش مـي كننـد و منتظـر
خاموش شدن آتش دشمن ميمانند اما گلوله ها تمامي ندارد.😞
شهدا را برمي دارند و به داخل شهر فرار مي كنند. فرياد كشدار «ياحسين»، از
ميان جمعيت مضطرب، بلند شده است . جنازه ها و زخمي ها را برداشته اند و بـه
سمت مسجد جامع ميدوند. 🏃♂
تانكي مي غرد و به سمت بچه ها مي آيد. ناصر صالح را نگاه مي كنـد . صـالح
تنها گلولة باقيمانده را با حسرت نگاه مـ يكنـد و آن را بـه گلـوي آر .پـي .جـي
ميگذارد. ميخواهد به سمت تانك نشانه رود كه رضا ميگويد:
ـ صالح مواظب باش، اين آخرين گلوله است!
صالح چشمهايش را روي تانك ريزتر ميكند و با التماس ميگويد: 👀
ـ اي دست، تو را به جان مهدي اين بار نلرز.
و آرامتر زمزمه ميكند:
- اي چشم تو را به جان حسين اين بار دقيقتر ببين.
نفس ناصر و رضا و فرهاد در سينه حبس شده و نگران قد و بـالاي ريـز و
كوچك صالح را نگاه مي كنند. دست صالح آرام بر ماشه مي رود و گلولة سرخ و
داغ آر .پي.جي را به سمت تانك رها مي كند. بچهها هيجان زده گلوله را تعقيـب
ميكنند. گلوله سينة تانك را سوراخ ميكند و آتش و دودش را به هوا ميدهد😍
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
مادرگفت:نرو...بمان
دلم میخواهد پسرم عصاے دستم باشد
گفت:فقط یڪ سوال
میخواهے پسرت عصاےاین دنیایت باشد
یا آن دنیا؟!
مادر دیگر چیزی نگفت
و بدرقه اش ڪرد..
#شهيد_مرتضي_جانى_پور❤️🖇🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
- علاج دݪتنگۍ؟
+ حࢪمـ(:
عـاقݪ خبࢪ نداࢪد از اندوھِ عاشقـان 💔
#صلۍاللهعلیڪیااباعبدالله
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
الســــــلام علیکـــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)
🔸بزرگے میگفت:
🔹هیچ پناهگاهے
از امام زمانمان محکمتر نیست
🔸و نه هیچ فریادرسے
از ایشان دلسوزتر و مهربانتر،
🔹و نه هیچ مشکل گشایے از او تواناتر
🔸و نه هیچ دستے
از او کریمتر و بخشنده تر
🔹با این اوصاف بهتر نیست
به جاے چنگ زدن به هر تخته پاره اے
🔸به امید نجات
از این کشتے نجات تمناے کمک کنیم؟"
🔹امتحان کنیم...
🔸امام زمانمان را صدا بزنیم
و با او سخن بگوییم و از "او" بخواهیم.
در افق آرزوهایم
تنها «أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج» را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_یکم صالح تانكي را كه غرش كنان پيش مي آيد و تيربارش، بارا
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_دوم
رگبار از ساختمان كشتارگاه، دوباره به طرفشان مي بارد. ناصر خشابش را به
سمت كشتارگاه خالي مي كند و دوباره در جان پناهش ولو مي شود. بيآنكه بداند
مخاطبش كيست ميخروشد:
ـ پس كو اين توپخونه اصفهان كه «بنيصدر» گفت فرستادهم؟ 🤨
رضا خشابش را در سينة كلاش مي كارد و وقتي آتشش به سمت كـشتارگاه
تمام شد، ميگويد:
ـ اگه الان بخواي از اين فكرها بكني، همين نيرويي رو هم كه داري از دسـت
ميدي. 😞
ـ ياحسين!🗣
فرياد ناصر است و حواس همه را به سوي خود ميكشد.
رضا دستپاچه ميپرسد:
ـ چي شد ناصر؟
صالح فرياد ميزند:
ـ تير خورد؛ ناصر تير خورد!
دست ناصر روي شانه چپش مي رود و از ميـان پنجـه هـايش خـون بيـرون
ميزند. ناصر ناله اش را ميخورد و دردش را از بچه ها پنهان ميكند: 😁
ـ چيزي نيس؛ شما حواستون به كشتارگاه باشه.
رضا به طرف ناصر ميرود و به بقيه ميگويد:
ـ شما اون سمتو داشته باشين.
صداي شليك دوبارة بچه ها طنين مي اندازد و تك صداهاي ياحسين شان، اين
بار كشدارتر مي شود. رضا دست ناصر را از روي شانه اش برمي دارد؛ نگاهي بـه
جاي گلوله مي اندازد و كارد كمري اش را از غلاف بيرون مي كشد. بلوز فـرمش
را بالا مي زند؛ لبة زيرپيراهنش را از لاي كمربنـد شـلوار درمـي آورد؛ آن را جِـر
ميدهد و زخم ناصر را با آن مي بندد. 😢ناصر كلاشش را از زمين مي كند و دوباره ميخواهد آتش كند كه رضا ميگويد:
ـ نه ناصر.
ناصر جا ميخورد. رضا ادامه ميدهد:
ـ تو ديگه عذرت دو تا شد.
ناصر به بازوي تيرخوردهاش نگاه ميكند و ميگويد:
ـ دوميشو به حساب نيار؛ مي بيني كه به دست چپم خورده و هنـوز مـي تـونم
بجنگم. 😄
رضا سنگر مي گيرد و در حالي كه چشم هايش را روي نـوك مگـسك تـراز
ميكند ميگويد:
ـ نه ناصر، تو هدفت خداست، خدا هم ميگه ببين كجا مفيدتري.☺️
ناصر، حالا آرامتر ميشود و ميپرسد:
ـ كجا مفيدترم؟
ـ برو جنت آباد؛ حالا حتماً شهدا، يا رو زمين موندن يا رو دست مردم.
صالح و فرهاد منتظر مانده اند و نمي دانند ناصر چه مي كنـد . فرمـان فرمانـده
است؛ ناصر منتظر نمي ماند. بالاتنهاش را مي دزدد و در خود مچاله مـي شـود؛ از
بغلِ جان پناه به سمت جنت آباد خيـز برمـي دارد و مـارپيچ مـي دود. پـشت هـر
ديواري كه مي رسد، مي ايستد. نفس مي گيرد و دوباره مي دود.🏃♂ به دهانة كوچه هـا
و تيررس دشمن كه مي رسد، شهادتين مي گويد و باز مي دود. سينه اش به خـس
خس افتاده و از دهان خشكش كفي بيرون مي آيد. 😥
روبه روي ديواري كه اين بار خود را بار آن كرده، در حياط ي باز است و شير
آبش - وسط محوطة آن - داغ تشنگي ناصر را تازه مي كند. ناصر به طرف شـير
خيز برمي دارد و دهان خشكش را زير آن مـي گيـرد تـا تـشنگي دو روزه اش را
جبران كند؛ اما از شير آب نمي آيد. تازه يادش مي آيد كه آب و برق شـهر قطـع
شده است . ميخواهد پاي شير يله شود از پاي درآيد، كـه يـاد شـهدا مـي افتـد .🥺
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🌷یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللهِ
فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلون
🕊یعنی وقتی شما در راه خدا
مجاهدت میکنید، چنین نیست که
برَوی جانت را دودستی بدهی دست
دشمن و بگویی بکُش...
🕊 نه آقا! شما هم ضربه میزنی به او.
این مرزبان ما که در مرزها به #شهادت
میرسد، قبلش مبالغ زیادی ضربه به
دشمن زده، مانع نفوذ دشمن شده، جلوی
توطئهی دشمن را گرفته، جلوی فساد
دشمن را گرفته... 🗓1396/03/28
🕊 #شهدای_مرزبان
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi