•°🏴🥀
[ #دردونہ ]
باید بچہهامون تو اوج صداقتشون،ڪودڪیشون
دل بدن به این دم و دستگاه و
نمک گیرِ سفرھی خاندان کرم بشن..
یه روزی یه جایی یه مادرے،یه نیتی مےڪنہ و
نتیجهاش میشه مصطفے صدرزادھ
میشه محمد دهقان امیری...
#اربعین
#نسل_امام_زمانی
#نسل_امام_حسینی
#اربعیندرخیابانهایاصفهان
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ🖤]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🏴🥀
[ #عجݪ_فࢪجہ🦋]
.
.
از شیطان پࢪسیدند:
گمࢪاه ڪࢪدنِ شیعیان چه سودے داࢪد؟!
گفت:
امام اینہا ڪہ بیاید
ࢪوزگاࢪِ ما سیاه خواهد شد
اینها ڪھ گناه مےڪنند امامشان دیࢪتَࢪ مے آیَد ...
.
.
〖مستۍنھازپیالہ،نھازخُمشرو؏شد
ازجادھۍسہشنبهشبِقـمشرو؏شد..!🌃💙〗
Eitaa.com/Khadem_Majazi
《 #شهید_زندھ✨ 》
.
.
☁️☂️¦⇢#حاجحسینیڪتا
شھدا،خاطرخواههایےهستندکه
قبلازاینکهبهدنیایبیایید؛
خودشونروواستـونکشتند((:🌱
.
.
•{ماملتشھادتیم..
ماملتامامحسینیم..!✌️❤️}•
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
•﷽؛•
🏴•🕯
#فیلم | از مشهد تا کربلا
▪️روایتِ اربعین ۱۴۴۳
🌹یاضامن آهو🌹
🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ*
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ خاطرات #امام_خامنهاے(حفظهالله)
🔻میگفتنـد نمـاز نخوانیـد امـا قمـه بزنیـد!
🌀کسـی کـه بـا مسائـل کشـور شـورویِ سـابق
و این بخشـی که شیعه نشـین است _جمهـوري
آذربایجان_ آشنا بود، میگفت: آن وقتی که
کمونیستها بر منطقهي آذربایجانِ شوروي سابق
مسلط شدند، همهي آثار اسلامی را از آنجـا محو
کردنـد؛ مثلاً مساجـد را به انبـار تبـدیل کردنـد؛
⤴️سالنهاي دینی و حسـینیهها را به چیزهاي
دیگري تبـدیل کردنـد و هیچ نشانهایی از اسـلام
و دین و تشـیع باقی نگذاشتند؛ فقط یک چیز را
اجازه دادند و آن"قمه زدن" بود! دستورالعمل
رؤساي کمونیستی به زیر دسـتان خودشـان این
بود که مسـلمانان حق ندارنـد نماز بخواننـد؛ نماز
جماعت برگزار کننـد؛ قرآن بخواننـد؛ عزاداري
کننـد؛ هیچ کار دینی نباید بکنند؛ اما اجازه دارند
که قمه بزنند! چرا؟ چون خود قمه زدن، براي
آنها یک وسیلهي تبلیغ بر ضد دین و برضد تشـیع
بود! بنابراین، گاهی دشـمن از بعضـی چیزها این
گونه علیه دین استفاده میکند. هر جا خرافات به
میان بیاید، دینِ خالص بد نام خواهد شد.
🎙بیانات در دیدار عمومی با مردم مشهد
در اول فروردین۱۳۷۶
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🖤🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید مرتضی حسین پور ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤
[🥀]ارسال صلوات ها
[🥀] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🖤🕊••
《 #شهید_زندھ✨ 》
.
.
عِشـقبازۍڪردیدٺاحالآ؟
بَچّہهاسَعێڪنیدتوجوونۍ
عآشـقشیـد.
حَوآسِتوݩجَمعباشہ، جوونێڪہتوۍ
جوونیشعآشـقنشہ
توپیرمردۍهیچڪاریازشبرنمیآد..
اوݩچیزۍڪہمااز
....شُهَـــــداء....
دیدیمـ
عآشِـقۍبود
عآشِـــــقی...
•حاجحسین یڪتا
.
.
•{ماملتشھادتیم..
ماملتامامحسینیم..!✌️❤️}•
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🦋]
.
.
‹🖇📌›
ـ|ـتو؎ـقرآنـخوآندھام،ـیعقوبـیآدمـدادھاست
ـ|ـدلبرتـوقتۍـڪنآرتـنیستـڪور؎ـبھترـاست(:
♥️⃟📕¦⇢ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
.
.
〖مستۍنھازپیالہ،نھازخُمشرو؏شد
ازجادھۍسہشنبهشبِقـمشرو؏شد..!🌃💙〗
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
این هشتمین🍃🌹•
دری ڪه به جنت خدا گذاشتــ؛
تنها به زائران رضا مےگشایدش🍃✨•
ساعت دوباره👌🕗•
هشتــ شده وقتــ عاشقیستــ 🍃😍•
با یڪ سلام و عرض ادب سمتـ مرقدش... 🍃✋•
السلام ایحرمتملجأدرماندگان✋
#یاضامنآهو
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هشتادپنجم
از روزي كه مادر به زمين خورد و پايش شكست، به ملاقات ناصر نرفتـه و در آتش ديدار او مي سوزد.😞
هربار هم شوهر و هاجرش به ملاقات او رفتـه انـد، سراغ مادر را گر فته و زن، امروز تصميم گرفته هرطور شده ناصر را ببينـد . 😔
مـرد نگران پاي اوست و رفتن را به صلاح نميبيند:
ـ دو روز ديگه صبر كن بگذار تا پات خوب جوش بخوره؛ بعداً ميبرمت. 🤨
مادر، بيتابانه برمي آشوبد:
ـ بيست روزه ناصرمو نديدم؛ ديگه نميتونم صبر كنم.
خشمش فروكش ميكند و آرام ميگويد:
ـ نميدونم بچه م توي اين مدت كه منو نديده، چـي كـشيده؟ چـه فكرهـا يي پيش خودش كرده؟ 😭
مرد ميگويد:
ـ واالله اون نگران تو نيس؛ ما بهش گفتيم مادرتو با محمد نـوراني، يـه مـدت فرستاديم خرمشهر. اون بنده خدا هم قبول كرده و ديگه هم چيزي نپرسيده. 😞
ـ باشه، من امروز ميآم؛ حتماً هم ميآم. هيچي ام نمي شـه . يـه خـورده بيـشتر احتياط مي كنم. ميبيني كه چند روزه خودم كم كم دارم راه ميرم.☺️
ديروز همكه گچ پامو باز كردن.
مرد او را مصمم مي بيند و اصرار را بي فايده. خود را تـسليم بـي قـراري زن ميبيند و به سكوت او را نگاه نگاه ميكند.👀
زن، در جنب و جوش است . به هر طرف مي رود و دنبال چيزي مـي گـردد .
مرد حالا نهيب ميزند:
ـ چيه اينقدر خودتو اذيت ميكني؟ دنبال چي ميگردي؟
ـ دنبال عكس هايي كه اون دفعه گفت براش ببرم؛عكس هايي كه از خرمـشهر گرفته.☺️
ـ لااله الاالله... باباجون، مگه دكتر نگفت اينا رو بهـش نـشون نـدين؟ بـذار يـه خورده بهتر بشه، عكس ها را بعداً براش ميبريم.😞
زن ميماند:
ـ پس چه كار كنم؟ ديدي بچه ام چقدر سفارش كرد؟
دل مرد، براي زن ميسوزد. آرامتر ميشود و ميگويد:
ـ آره باباجون، ديدم . اينم مي دونم كه مادرشـي؛ امـا فعـلاً صـلاح نـيس ايـن عكس ها رو ببينه . اون بايد يه مدت از فكر خرمشهر و بچه ها بيرون بياد . اگه غير از اين باشه كه حالش خوب نمي شه. بـرا همـين بـرديم خوابونـديمش . 😔
خودت كه ديدي براي راضي كردنش چه قدر التمـاس كـرديم . اينهـارو كـه ببينه، دوباره ياد بچه ها ميافته و حالش پس ميره. 😱
زن كوتاه مي آيد و همين طور كه دست به ديوار داده و پاي شكسته اش را از زمين كنده ميگويد:
ـ پس بلندشو بريم ديگه.
ـ عزيز من، تازه ساعت دوازده س! هاجر هنوز از مدرسه نيومده . حالا بريم تـا ساعت دو، پشت در وايسيم كه چي بشه؟ يه خورده دندون رو جيگر بذار!😢
زن، دستبردار نيست
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ خاطرات #امام_خامنهاے(حفظهالله)
🔻قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم!
🌀ماه رمضان بود، فکر کردم براي اینها
چه مطلبی را مطرح کنم که خوب باشد. به
مناسـبت حال خودم گفتم که سوره کهف را
برایشان تفسـیر میکنم. براي این کار، من به
تفاسـیر مختلف و به تاریـخ مراجعه میکردم
و در آن جلسه -که جلسهي خیلی پُرشور و
خوبی هم بود- این مـاجرا را در شـبهاي مـاه
رمضـان پشت سـر هم بیـان میکردم. پس از این
قضـیه هم بارها داسـتان اصـحاب کهف را گفتهام
و شـنیدهام و خواندهام؛ اما حقیقت قضـیه این
است که قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم!
⤴️آن شبی که شـما آن صـحنه بسـیار زیبا و قوي
و پیچیـده و عالی را اجرا کردیـد، من فهمیـدم که
«اذ قاموا ربّنا ربّ السماوات و الأرض» یعنی چه!
آن شب من این را به چشم خودم دیدم.
شما حقیقتاً یک داستان قرآنی را زنده و مجسم
کردید و آن را در مقابـل چشم بیننـدگان قرار
دادیـد؛ این کـارِ خیلی بزرگی است.
🎙بیانات در دیـدار دست انـدرکاران مجموعه
تلویزیونی مردان آنجلس در هشتم اسفند۱۳۷۷
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🌻🌅🧡"
《 #سپیدانھ 》
.
.
وشهادتنامگرفت..وقتےخداوندڪسی
راازشدتعشقبهسویخودآورد(:
#شهیدجهادمغنیہ
#پستهایامروزتقدیمبهشهیدمغنیہ
.
.
[شرو؏یڪروزِشھدایےِدیگہ🤓😌👇]
http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🌻🌅🧡"
[ #صبورانه🥀]
•
°
همسرسردارشهیدعباسڪریمی:
تواضعوفروتنےعباسباورنڪردنیبود..! همیشهعادتداشت..
وقتۍمنوارداتاقمیشدم،بلندمیشدوبه قامتمیایستاد..🙂
یکروزوقتیواردشدمرویزانوانش ایستاد.
ترسیدم،گفتم:
عباسچیزیشده،پاهاتچطورن؟!😰خندیدوگفت:
«نهشمابدعادتشدی😂
منهمیشهجلویتوبلند میشم.
امروزخستهام.بهزانوایستادم». میدانستم
اگرسالمبودبلندمیشدومیایستاد.
اصرارکردمکهبگویدچهناراحتیدارد.
بعدازاصرارزیادمنگفت:
چندروزیبودڪهپاهایمراازپوتیندر نیاوردهبودم..
انگشتانپاهایمپوسیدهاست.نمیتوانم رویپاهایمبایستم..🥀
عباسباهمانحال،صبحروزبعدبهمنطقه جنگیرفت.
ایناتفاقبهمننشاندادکهحاجعباس کریمیازبندگانخاصخداونداست..!
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🦋]
.
.
.سلام مضطرِ غریب...
روزهای نیامدنت را می شمارم
و رو به قبله
امن یجیب می خوانم
سلام مضطرِ غریب
#یاایهاالعزیز
#تک_تک_اعمالم_رانذرظهورت_میکنم.
.
〖مستۍنھازپیالہ،نھازخُمشرو؏شد
ازجادھۍسہشنبهشبِقـمشرو؏شد..!🌃💙〗
Eitaa.com/Khadem_Majazi
《 #شهید_زندھ✨ 》
.
.
#شهیدانہ❣
هرکۍ تو مسیر شهدا اومد
هرکۍ تو مسیر این ستارھ ها اومد
ماھ میشه، دیدنۍ میشه
کنار خورشید میشه، نور از خورشید میگیرھ، خوشگل میشه
زیبا میشه، خواستنۍ میشه،
بردنۍ میشه ...! :)
- حاجحسینیکتا -
◍⃟🖤
.
.
•{ماملتشھادتیم..
ماملتامامحسینیم..!✌️❤️}•
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
✨﷽✨
•🍃نام تو را امام خراسان نوشتهاند
•🍃شمسُالشموس ڪل امامان نوشتهاند
•🍃عالیجناب مُلڪ دلیران نوشتهاند
•🍃فرمانروای خطهی ایران نوشتهاند
🌹 #یاضامنآهو
🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ*
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هشتادششم
آخه تا بيايم حاضر بشيم و ماشين بگيريم، كلي طول ميكشه. 😞
مرد نصف ماندة سيگارش را در زيرسيگاري له ميكند و تند، از جا ميپرد🚬
ـ بريم باباجون، بيا بريم! انگار ما هرچه بگيم بيفايده است. 😔
دنبال شلوارش ميرود و همچنان ميغرد:
ـ آخه زن، يه خرده صبر كن . ميخواي بري پشت در بيمارستان وايسي، اينجا وايسا. 🤨
دِ، آخه تو كه پاي سالمي هم نداري كه بتوني روش وايسي.
شلوار را به پا مي كشد، عينكش را بـر چـشم مـي گـذارد و زن را بـه رفـتن ميخواند🗣
ـ بريم! حالا كه اينقدر عجله داري و گوش نميدي بريم!
زن چادرش را برمي دارد و راه مي افتد. دست هاي مرد، زير بغلش مي آيـد و او را كمك مي كند تـا سـنگيني اش روي پـاي شكـسته نيفتـد .😞
بـه در هتـل كـه ميرسند، هاجر را ميبينند. مادر به او ميگويد:
ـ ننه هاجر، ما ميريم پيش داداش ناصرت، تـو ناهـارت و بخـور و مـشق هـاتو بنويس. ☺️
از هاجر دور مي شوند و به خيابان مي رسند. خورشيد، خودش را بـه بـالاي آسمان كشيده تا تازگي و طراوتي را كه باران ديشب بـه شـهر داده بهتـر نـشان دهد.🌧
چنارهاي كنار خيابان، باران خورده اند و سبزي روشـن آنهـا را هنـوز دود ماشين ها كدر نكرده است . باران ديشب چهـرة شـهر را شستـشو داده و هـواي بهاري را تازگي بيشتر. 😍
مرد، براي تاكسي اي كه جلوي پايشان نيش ترمز مي زند، دست بلند مي كند و ميگويد: 🗣
ـ بيمارستان.
تاكسي، همانجا از پا درمي آيد و مـرد، زيـر بغـل زنـش را مـي گيـرد و آرام سوارش مي كند. خودش هم سوار مي شود و تاكسي، به طـرف بيمارسـتان نالـه ميكند. 🚖
مادر بادام ها و گردوهايي را كه پدر خريده، مغز كرده است و روي ميـوه هـا گذاشته و براي ناصر مي برد. خيابان خلـوت اسـت و تاكـسي ويـراژ مـي دهـد . 🚕
دوباره به پارك نزديك مي شوند و پدر بـراي سـرگرم كـردن مـادر، شـروع بـه صحبت مي كند. هربار كه به اينجا مي رسند، پدر سر صحبت را بـاز مـي كنـد تـا زنش ياد آن روز نيفتد . 😞
روزي كه ناصـر را بـراي بـستري شـدن بـه بيمارسـتان ميبردند وقتي به اينجا رسيدند، چند دختر و پسر جـوان را ديدنـد كـه بـستني
ميخوردند و در حالي كه قاه قاه ميخنديدند، دنبال هم ميكردند و «پريـا پـوچ » بازي ميكردند. 🏃♂
آن روز، ناصر جلوي پارك، از رفتن ماند . قدري به آن ها نگاه كـرد و ناگهـان چشمش از آنها كنده شد؛ به دوردست هاي پارك زل زد و با انگشت بـه جـايي اشاره كرد . ناصر فقط انگشتش را به آن سمت گرفته بود و هيچ چيز نمي گفـت . 👆
انگار دنبال چيزي مي گشت. پدر و مادر، حيرت زده و نگران نگاهش مي كردنـد . 👀
ناگهان خوابيد و گفت:
ـ بخوابين؛ عراقيا، عراقيا دارن ميآن!
دخترها و پسرها خنديدند و گفتند: عراقيا! عراقيا!
پدر، تندتند، حرف ميزند:
ـ ناصر ديگه بهتر شده . اون دفعه جـات خيلـي خـالي بـود، نشـستيم و كلـي برامون صحبت كرد. خيلي حالش بهتر شده؛ خيلي! پدر هنوز صحبت مي كند و نگاهش به زن است، اما زن حواسش جاي ديگر است.👀
روبه روي پارك كه ميرسند، ميان حرف هاي پياپي شوهر ميگويد:
ـ همينجا بود؛ همينجا.
جايي را كه ناصرش درازكش خوابيد، به شوهر نـشان مـي دهـد و بـه آنجـا چشم مي دوزد. مرد حرف هايش را قطع مي كند و در خود فـرو مـي رود. 😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ خاطرات #امام_خامنهاے(حفظهالله)
🔻در هواپیمایی که سوار میشوم،
این کار ممنوع است!
🌀الان شـما در ایران سوار هواپیما میشوید و
میبینید کسـی که در برج مراقبت هست و یک
ایرانی است، با این خلبان که او نیز یک ایرانی
است، حتماً انگلیسـی حرف میزند! بنده گفتم در
آن هواپیمایی که من سوار میشوم، این کـار
ممنوع است! چرا فارسـی حرف نمیزننـد؟! آخر
یـک وقت هست که بـا یـک برج بیگانه -که او
مثلاً چینی است و شـما فـارس هستیـد و زبـان
یکـدیگر را نمیدانیـد- از زبان مشترك انگلیسـی
اسـتفاده میکنیـد؛ اما بنـده مثلاً به مشـهد که
میروم، به چه مناسـبت شـما انگلیسـی حرف
میزنیـد؟!
⤴️علتش این است که واژهها انگلیسـی است و
اینها فقط بایـد این واژهها را به یکـدیگر ربط
بدهنـد؛ خودشان را دیگر دچار زحمت نمیکنند؛
همان ربط انگلیسـی را میدهند! پس ما باید واژه
بگذاریم، تا زبان در محیطهایی این گونه منزوي
نشود؛ که متأسـفانه منزوي شده است. در محیط
بیمارستانها خیلی اوقات همینطور است؛ در
جاهاي دیگر همینطور است؛
اینها جاهایی است که ما دیدهایم.
🎙بیانات در دیدار اعضايِ فرهنگستان
زبان و ادب فارسی (۱۳۷۰/۱۱/۲۷)
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
بہنامتكالهہزندگانےها..خدا🌱🌸
.
سلامورحمتخدمتهمہخادممجازیهـا😃🖐🏻
انشاءاللہکهحالِدلتوناحسنالاحوال
باشھ😉🦋
عرضیداشتمخدمتتون☺️
یابهترهبگم
"خواهشی"داشتمازتون..👇🏻❤️
لطفانظرات/پیشنهاداتو...دررابطہبا
روندکانال،پستگذاریهاو..
روباما،درلینكزیربهاشتراڪبزارید😍🌿
﴾ https://harfeto.timefriend.net/16329401422057 ﴿
.
قطعاتكتكنظراتشمامهمہو
خواندهمیشہ
ودرصورتلزومپاسخدادهمیشہ🙂
درپناهحق..☺️✌️🏻💚
[ #صبورانه🥀]
•
°
همیشہبهمنمےگفتکهاونرواززیرقرآن ردڪنم..
وقتےتربت امامحسین؏ روتویقبرگذاشتنوپࢪچمگنبدحضرٺروروےمصطفیانداختن(:
قرآنمرودرآوردمبهعمویمصطفۍدادمکہداخلقبربود💔
گفتماینقرآنورویصورتمصطفیبذارنوبردارن🚶🏻♂
بهمحضاینڪهقرآنرورویصورتمصطفےگذاشتند، شایدبهاندازھ دویاسهدقیقهنشدهبودکهدهنوچشممصطفیبستهشد!💔!
همونجاگفتم: «مےخواستۍآخرینلحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنترونشونمبدیو بگۍکہشہدازندههستن؟!🥀
همہیاینارومےدونم!
منباتوزندگیمےڪنممصطفے..!(:🖇💗
🎙راوے:همسࢪ شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ ]
زینبخیلیوابستهپدرشبودوحتیروزهاییکہعبداللهمےرفتسرڪار بهشدتبےتابیمےڪرد!
تو عالمبچگیِخودشمےگفت:
منرییسبابارودعوامےڪنم😡😢🙁
حالاتواینبیستروزدیگهخیلیبےتاببود، دفعهآخرڪهباعبداللهصحبتڪرد گفت:باباجونبسهدیگه،کِۍمیای؟🥺
گفت:ناراحتنباش دهتادیگهمیام.😅❤️
جالبہڪهدرست
دھ روزِبعدهم
بهشہادترسید!(:💔..
#آھ💔
#شهید_عبدالله_باقری
@Khadem_Majazi
••🖤🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید محمدجعفر حسینی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤
[🥀]ارسال صلوات ها
[🥀] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🖤🕊••
استاد اباذری جلسه یازدهم.mp3
4.93M
[ #کبوترانہ🕊 ]
سلسلہمباحثمهدویتبااستاداباذری..✨
باموضو؏ِ:
[ #امام_مهدی_در_قرآن ]
⇦قسمت یازدهم
°•👇🏻🌸
Eitaa.com/Khadem_Majazi