خودنویس
سلام علیکم عزاداریهاتون قبول باشه عزاداران امام.🏴 به سایر دوستان برسونید که فرصت شریک شدن در ثواب
امشب که شب عاشوراست.
صدقه توصیه شده ... بلکه علامه ی امینی فرمودند : قلب حضرت حجت ارواحناه فداه در فشار است.
تو گویی روضه ی مکشوف می خوانند. دیده اند و میبینند صحنه ها را و به جای اشک، خون گریه میکنند.
میتونید صداقاتتون رو برای اطعام حسینی هزینه کنید.
اجرتون با بی بی زینب🏴
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#بحرطویلتاسوعا:
گوییا روز نهم بود، که از سمت نُخیله،
از همان مأمن آن لشگر بدکاره اولاد امیّه،
شمر آن نوکر ملعون،
که کرده است بسی خون،
دل اطفال حسین ابن علی(ع) خاصه رقیّه
آمد اطراف خیام شه خوبان،
حسین سید و سالار شهیدان ،
و صدا زد که:
ابالفضل! برای تو امان نامه ای آورده ام از جانب کوفه،
آمد از خیمه برون، حضرت عباس (ع)، همان معدن احساس، همان عطر گل یاس،
همان شیر عرب، ساقی با اصل و نسب، شاه ادب، صاحب عنوان و لقب
قهرمان زاده صفین، تسلای دل سید کونین،
همان قاضی قهار که نازد به مرام و ادب و بازوی او حیدر کرّار
همان قبله حاجات، همان روح مناجات، همان بابِ حسین ابن علی، سرور سادات، که بُد صاحب فضل و ادب و فیض و کرامات
چنین گفت به آن دشمن ملعون،
به آن بی صفت دون،
که بزن از حرم آل عبا زود تو بیرون
من امان نامه نخواهم، من امان نامه ز تو دشمن خودکامه نخواهم،
که من بی نفَس پاکِ حسین ابن علی زنده نمانم،
وَ یک ثانیه دوری ز رخ او نتوانم...نتوانم...نتوانم
روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و
برجلوه دنیای دنی پا زد و
ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و
آنگه همه گفتند که شیر آمده،
فرزند امیر آمده،
سقای دلیر آمده،
چون ماه منیر آمده
وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین
رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه،
مشک پر کرد از آب آه،
ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب
بسی تیر زدند آه،
به ناگاه، مشک او پاره شد و
وای که بیچاره شد و
فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و
چه سخت است خجل گشتن یک مرد...
زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی،
چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را
خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد...
و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد
و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد ...علمدار نیامد
هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر شش ماهه دگر تاب ندارد
حرم آب ندارد علی خواب ندارد
شد شکسته کمر شاه
آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله
شاعر: عباس احمدی
مداح میثم مطیعی
•┈••✾•🕊🕯🕊•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🕊🕯🕊•✾•┈•
M_20200829_1439452.mp3
7.24M
بحر طویل روز تاسوعا
*میثم مطیعی
نمیدونم اهل این سبک روضه هستید یا نه ولی بحر طویل یکی از زیباترین قالب های شعری هست که مداح ها استفاده میکنند.
تا آخر گوش کنید خیلی زیباست.
#هيام
@khoodneviss
🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳
به لطف الهی و عنایت امام حسین علیه السلام شما دوستداران امام حسین علیه السلام و رهروان پاک رهبری در ثواب ذبح دو گوسفند در روز تاسوعا (امروز) شریک بودید.
ان شاالله قرار هست تحت عنوان اطعام حسینی میان خانواده های نیازمند در استان بوشهر توزیع گردد.
البته ذبح گوسفند در روزهای آینده ادامه خواهد داشت که اگر حیاتی باشد ان شاالله گزارش آن خدمت سروران ارائه میشود.
خودنویس
سلام علیکم عزاداریهاتون قبول باشه عزاداران امام.🏴 به سایر دوستان برسونید که فرصت شریک شدن در ثواب
سلام بله هنوز وقت هست تا صبح
خودنویس
"حضرت عباس چهارمین پسر حضرت امیرالمومنین علیه السلام بود که کنیه اش ابوالفضل و لقبش سقا بود و چو
هیام:
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
داستان کوتاه #نارینه
قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈••
#قسمت_هشتم
شب عاشورا :
شب عاشورا شب شوریدگان عاشق پارساست. در وصف آن شب گفته اند:" چونان کندوهای عسل زمزمه در هم افکنده بودند.
یاران امام مانند ابا عبدالله تمام شب را در حالات زیر گذراندند.
نماز، یا استغفار و یا تلاوت قرآن.
نیمه های شب ابا عبدالله الحسین علیه السلام از خیمه خارج شد و به سمت ارتفاعات و تپه هایی که نزدیک به لشکر دشمن بود حرکت کرد.
نافع بن هلال که همواره مراقب و نگهبان امام و نگران حمله ی ناگهانی و غافلگیرانه دشمن بود با شمشیر آخته خود را به امام رسانید.
امام برگشت و نافع را دید.
نافع پرسید: فدایت شوم برای چه به لشکر گاه دشمن نزدیک شده اید؟
امام فرمود:" نگران بودم که دشمن کمینگاه هایی برای حمله به خیمه ها تدارک دیده باشد.
سپس امام دست چپ نافع را گرفت و بازگشت و با خویش زمزمه کرد : به خدا سوگند وعده تخلف ناپذیر الهی است.
آن گاه به نافع گفت: نمی خواهی[ در این شب هولناک] از میان این دو کوه [نقطه کور میدان] بروی و جان خویش را نجات دهی؟
نافع خود را به پای امام افکند و بوسه زد و گفت: مادرم سوگوارم شود،اگر رهایت کنم. من این شمشیر را به هزار دینار و اسب مرا نیز به همین بها خریده ام تا جان در رکاب تو قربان کنم.
به خدایی که به واسطه تو بر من منت نهاد هرگز از تو جدا نمی شوم تا همه هستی ام را در راه تو تقدیم کنم .
نافع همراه امام تا خیمه ها رسید. امام به خیمه خواهرش زینب آمد و زینب از برادر وضعیت روحی و روانی و آمادگی یاران را پرسید. نافع بلافاصله با شنیدن سخنان او یاران را جمع کرد و اعلام وفاداری کردند.
وقتی امام اتمام حجت کرد و فرمودند: این ها کاربی جز کشتن من و مجاهدان همراه من و اسارت پس از غارت حریم من ندارندگ بیم آن دارم که ندانید یا بدانید و شرم کنید. نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است. پس هرکس کشته شدن با ما را نمی پسندد برگردد که شب پوشش است و راه بی خطر و وقت راهی دیر نیست.
اولین کسی که بلند شد و ارادت خودش را به حضرت بیان کرد، حضرت عباس بود و سپس یکایک یاران.
در اینجا از سکینه دختر امام حسین نقل شده است که :*" به خدا سوگند سخن پدرم پایان نیافته بود که حدود ده بیست نفر رفتند و جز ۷۱ مرد با او نماند. پدر خود را دیدم که سر به زیر دارد. گریه و اشک بر من هجوم آورد و نگران بودم که صدایم را بشنود. ۱*
در شب عاشورا وقتی امام وفاداری پاکبازی صفای باطن و اخلاص یاران را به حضرت زینب گوشزد کرد، خطاب به یاران فرمود:
_ هر کس همسرش را همراه خویش آورده است از این فرصت شبانه استفاده کند و او را به بنی اسد [محل امن] برساند .
علی بن مظاهر _از یاران اباعبدالله_ برخاست و پرسید: برای چه مولای من؟
امام فرمود : پس از شهادت و کشته شدن ما زنان را به اسارت میگیرند و من بیمناک اسارت همسران شما هستم.
علی بن مظاهر به خیمه بازگشت. تا موضوع را با همسرش در میان بگذارد. هسرش وقتی شنید ماجرا را پرسید: تصمیم تو چیست؟
علی بن مظاهر گفت: برخیز تا تو را به عمو زادگان بنی اسد برسانم.
زن برخاست و سر بر عمود خیمه کوبید و گفت: ای پسر مظاهر! این کار منصفانه نیست آیا میپذیری که دختران رسول خدا اسیر شوند و من معصوم از اسارت باشم؟ آیا رواست که دختران فاطمه را لباس و زینت ربایند و من در امان و آسودگی باشم؟ آیا تو رو سفید در پیشگاه پیامبر باشی و من شرمسار و روسیاه در حضور دخترش؟
هرگز! شما یاریگر باشد و ما غمخواران زنان.
علی بن مظاهر اشک ریزان بازگشت و ماجرا را برای عبدالله باز گفت. امام فرمود: " خداوند از جانب ما پاداش خیرتان عنایت کند."
در آن شب پس از صحبت ها و اتمام حجت سیدالشهدا با یارانش حضرت دستور داد دور خیمه ها گودالی کنده و آن را از هیزم پر کنند. به روایتی حضرت علی اکبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد تا آب بیاورند.
در روایتی دیگر از سکینه دختر امام حسین نقل شده که بچه ها پشت سر ما با تشنگی از این خیمه به آن خیمه دنبال آب میرفتیم. صدای گریه ی علی اصغر بلند شده بود. در آن حال یکی از یاران _بریر_ که متوجه ماجرای ما شد خودش را به خاک انداخت و خاک بر سرش میریخت. (بُریز را سیدالقرّا) می گویند .
به یاران خطاب کرد:
"نظر شما چیست؟ ایا میپذیرید که فرزندان فاطمه تشنه کام بمیرند در حالی که دسته های شمشیر در دست ماست؟ به خدا سوگند خیری در زندگی پس از ایشان نیست.
بریر با یحیی مازنی و دونفر دیگر نزدیک شریعه شدند. نگهبانان گفتند برای چه امدید؟گفتند اب میخوریم.
اجازه اب خوردن دادند اما اجازه پر کردن مشک ها را نمیدادند. بریر گفت:
مراقب باشید و مشک ها را پر کنید. شتاب کنید که قلب کودکان حسین تشنه است.
👇👇👇👇
#نارینه
#قسمت_نهم
بُریر در آب خنک ناگهان اندیشه ی نوشیدن کرد. اما به یاد آورد تشنگی مرا[سکینه] آب نخورد. و با یاران گفت:" تا جگر تشنه ی فرزندان حسین را سیراب نکنم اب نمی نوشیم.
وقتی محافظان شریعه متوجه شدند که قصد بردن آب دارند محاصره شان کردند. بریر با یاران به سختی جنگیدند . و از ان جابیرون امدند. همین که ندا دادند ای دخترکان رسول خدا آب اوردیم همگی به سوی مشک امدند. برخی گونه بر اشک می گذاشتند و برخی می کوشیدند دست خود را به مشک برسانند. ناگهان در مشک گشوده شد و به خاطر هجوم بچه ها آب ریخته شد.
همگی بریر را صدا زدند که اب ریخت. بریر گریه کنان گفت: آه آه از جگر شعله ور فرزندان رسول خدا. ((معالی البسطین:ج۱، صص ۳۲۱_۳۱۹)، اسرارالشهادة :صص ۳۹۵_۳۹۴)
****
با خود گفتم عجب یارانی داشت حسین. حق داشت که بگوید یارانی مثل و مانند یاران خود ندارم.
**
_"آن شب، حضرت ابا عبدالله برای ساختن نهضتی پاک و پالایش یافته و سرمشقی بی نقص و روشن اعلام کرد هر کس دِینی بر گردن دارد و بدهکار است و نپرداخته است با من در جهاد شرکت نکند [برود].
پس از اعلام امام یکی از یاران گفت: من بدهکارم، اما همسرم تضمین کرده است که بدهکاریم را بپردازد.
امام فرمود: چه اعتمادی به این ضمانت است؟
این نکات ظریف و لطیف جایگاه و پایگاه یاران امام را روشن میکند. آیا در آخرین عاشورای عالم _ظهور حضرت موعود عج الله_ آن حضرت نیز این گونه تسویه نخواهد کرد ؟
وارستگی اخلاقی، روحی حُسن معامله با مردم و قطع همه تعلقات و وابستگی ها و داشتن جانی آزاد و غیر مدیون لازمه مجاهدت فی سبیل الله است."
****
من کجای این کاروان بودم؟ تماما به خوابم فکر میکنم. آیا من هم میتوانم خودم را به قافله ی حسین برسانم؟
من دم رفتن باید چه کار میکردم؟
دم رفتن؟ هنوز باور نمیکردم که می خواهم بروم. مگر میشد؟
باید مثل این آدم ها تصفیه حساب میکردم. با همه!
دفترچه ای از کشوی میزم بیرون کشیدم و بدهکاری هایم را روی آن قید کردم.
موتور فواد را خراب کردم. باید درستش کنم .
لیست نمازها و روزه هایی که نگرفتم.
وای مگر میشد نوشت؟ این همه. سرم را با پشیمانی پایین انداختم. کاش فرصت داشتم و همه را جبران میکردم.
لحظه ای به خودم آمدم مگر من از آن دختر ارمنی کمترم؟
با این فکر حس خوبی پیدا کردم. احساس کردم قطعا حال جسمیم بهتر میشود.
با کنجکاوی ادامه ی کتاب را ورق زدم:
***
" امام سجاد که بیمار بودند، روایت میکنند که شب عاشورا عمه ام زینب(س) ازمن پرستاری میکردند، دراین هنگام پدرم برخاست و به خیمه دیگر رفت زمزمه هایی میرد با این مضمون که :
ای روزگار تو چقدر پستی... چگونه دوستان را از انسان جدا میکنی... چه مصیبتی..کاش امروز زنده نبودم...
قطعا اسارت اهل حرم برای امام سخت بود.
سپس رو به خواهر فرمود:
خواهر جان مراقب باش بردباریت را شیطان نرباید.
خواهرم تو را سوگند میدهم به خاطر من گریبان چاک نزنی و صورت نخراشی و با مرگ من نفرین نکنی.
حر وقتی از تصمیم مردم درباره جنگ با امام باخبر شد به عمربن سعد گفت: آیا واقعا میخواهی با این شخصیت بجنگی..؟
عمر گفت: بله آن چنان جنگی که سرها و دست ها بر زمین بیفتند.
حر گفت: نمیشود از این کار دست برداری؟عمر گفت: امیرت اجازه نمیدهد! حر با شنیدن این سخن ازجمع دور شد و به کناری رفت و به قر بن قیس گفت: آیا اسبت را آب داده ای؟گفت نه...
حر گفت: قصد نداری که آبش دهی؟ قره پنداشت که حر میخواهد کناری بایستد و درگیر جنگ نشود و دوست ندارد کسی از وضعش باخبر شود، لذاگفت: من خودم میروم و اسبم را آب میدهم. قره میگوید:حر از من دور شد، بخدا قسم اگر او از اراده خویش آگاهم میکرد، من هم با او خدمت امام حسین شرفیاب میشدم.
👇👇👇
#نارینه
#قسمتدهم
حرّ اندک اندک خود را به خیمه گاه امام حسین نزدیک میکرد، شخصی به نام مهاجر بن اوس به اوگفت : میخواهی حمله کنی؟
حرّ جوابی نداد اما بدنش به لرزه افتاد.
آن مرد ادامه داد: به خدا من آنچه اکنون میبینم در تو ندیده ام و اگر از من بپرسند شجاع ترین فرد کوفه کیست از نام شما نمی گذرم.این چه حالت است.؟
حر گفت: به خدا قسم خود را بین بهشت و جهنم مخیر می بینم ولی به خداوند قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم اگرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم.
سپس اسبش را به قصد رسیدن به امام حرکت داد درحالی که دستش بر سرش بود و میگفت:خدایا به سوی تومی آیم توبه ام رابپذیر. من دل های دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را به وحشت انداختم.
وقتی به امام واصحابش نزدیک شد سپر خود را وارونه کرد و به ایشان سلام داد و گفت: من همانم که مانع مراجعت شما شدم و شما را به اینجا آوردم. هرگز گمان نمی کردم این ها با شما چنین کنند که اکنون می بینم. قسم به خدا اگر
میدانستم کار را به این جا می کشانند، مرتکب چنین عملی نمیشدم. من به درگاه خداوند توبه میکنم، آیا برای من امکان توبه هست؟
حضرت فرمود : آری خداوند توبه ات رامیپذیرد، ازمرکب فرودآی.
حر عرض کرد: سواره در رکاب شما باشم بهتراست از پیاده بودن. مدتی بر فراز اسب می جنگم و سرانجامم پیاده شدن است. سپس گفت: چون اول کسی بودم که بر شما خروج کردم، پس اجازه بدهید اول کسی باشم که در پیش روی شما کشته میشود.
شاید در قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد(ص) مصافحه می کنند.
گویند نبرد را با بهترین شکل آغاز کرد تا جمعی از پهلوانان و قهرمانان را کشت و سپس خود به شهادت رسید. بدن او را خدمت امام آوردند، حضرت درحالی که خاک از چهره او میزدود، میفرمود:" تو آزاد مردی هستی در دنیا و آخرت،
همان طور که نامت را حر و آزاد مرد نهادند.
_ظهر عاشورا حبیب بن مظاهر نزد امام آمد و گفت: ظهر است و دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم حضرت فرمود : بیاد نماز بودی خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.
سپس فرمود : به این مردم بگوئيد دست ازجنگ بردارند تا ما نماز بخوانیم.
حصین بن تمیم گفت : نماز شما قبول نیست.
حبیب بن مظاهر با شنیدن این سخن فریاد زد : ای خمار غدار، نماز پسر رسول خدا قبول نیست اما نماز تو قبول است؟!
حصین به حبیب هجوم آورد و در جواب با ضربه شمشیرِ حبیب از اسب به زیرافتاد.
یارانش او را از دست حبیب نجات دادند. در این گیر و دار تعداد زیادی از سپاه دشمن به هلاکت رسیدند و سرانجام بدیل بن صریم وحصین بن تمیم و شخص دیگری از بنی تمیم، حبیب را شهید کردند. مرد تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد.
اصحاب یکی یکی خالصانه عاشقانه به شهادت رسیدند که در اینجا مجال نوشتن نیست.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم و یاران حضرت، امام خود با تمام وجود برای رزم با دشمن میرفتند که در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی برخاست.
پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفت و خطاب به زینب فرمود: کودکم (علی اصغر)را بیاور تا با او خداحافظی کنم.
حضرت کودک راگرفت، ام کلثوم به امام عرض کرد: مقداری آب برایش تهیه کن.
حضرت طفل را به سوی مردم برد و بالا گرفت وفرمود: شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید وغیر از این طفل کسی برایم نمانده (البته منظور امام از مردان بود)، او مثل ماهی از آب جدا شده میماند، قدری به او آب بدهید..
ناگهان تیری ازطرف ظالمی(حرمله بن کاهل اسدی لعنت ا...) به جانب گلوی طفل نشست و آن را برید.
پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر.
سپس خون را در هردو دست خود جمع کردو به سوی آسمان پاشید و فرمود: "آن چه بر من وارد آمد برایم آسان است چون در محضر خدا است...
امام محمدباقر فرمودند: قطره ای از خون طفل شش ماهه بر زمین نیفتاد....!
در پی شهادت یاران، برادران و فرزندان امام
حضرت متوجه تک تک خیمه ها شد و آن هارا ازیاران و برادران و فرزندانش خالی یافت.
دراین حال پیوسته میفرمود:لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم....
****
به اینجای کتاب که رسیدم قلبم فشرده شد. قطره های اشک مانند سیلاب از چشم هایم فرو میچیکد.
باور نمیکردم. مگر میشد این قدر پلیدی؟ این قدر نامردی؟
👇👇👇👇
#نارینه
حضرت این بار به خیمه زین العابدين(امام سجاد)
رفت که در بستر بیماری بود و حضرت زینب از وی پرستاری میکرد. حضرت با دیدن پدر میخواست برخیزد که از شدت بیماری نتوانست، ازعمه اش خواست تا وی را در نشستن یاری کند، امام از حال فرزند خود پرسید: امام زین العابدين علیه السلام در جواب پدر گفت: الحمدلله رب العالمین...
و از آن چه رخ داده بود پرسید، امام فرمود: شیطان بر اینها غلبه کرد، و خدا را از یادشان برد و بین ما و آن ها جنگ در گرفت تا جائی که زمین از خون ما و آنها پر شد.
در این جا زین العابدين به یاد عموی خود افتاد و پرسید: پدرجان عمویم عباس چه شد؟
حضرت زینب نگران از این بود که امام دراین باره چه خواهدگفت.
حضرت فرمود : پسرم عمویت کشته شد درحالی که دو دستش را کنار فرات بریدند..
حضرت زین العابدين آن چنان گریست که از شدت گریه بیهوش شد.
وقتی که به هوش آمد از یکایک عموهای خود پرسید.
امام فرمود:کشته شدند .
سپس ازحال برادر خود علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین پرسید.
حضرت فرمود : پسرم بدان در میان خیمه ها جز من و تو مردی وجود ندارد و اینها را که تو نام میبری همگی بر روی خاک افتاده اند...
برخی نویسندگان معتقدند این قسمت مقتل نمی تواند صحیح باشد که امام سجاد از خبرها و کشته های جنگ بی اطلاع لاشند. چون خیمه ها کنار هم بوده و با صدای شیون زنان قطعا خبردار شدند.علی رغم تب و بیماری چندین بار امام سجاد تا کنار خیمه ها می آمده است و مسلما اخبار جنگ و میدان از او پنهان نبوده است.
برخی مقاتل و منابع نوشته اند که ابا عبدالله الحسین علیه السلام خطاب به ام کلثوم فرمود:
او را بگیر و به خیمه بازگردان تا زمین از نیل آل محمد (ص) خالی نماند.
امام در آ حین یا قبل از آن، خطاب به امام سجاد فرموده بود: پسرم تو بهترین فرزند و برترین عترت منی و تو جانشین من در میان این بانوان وکودکان هستی.
آن ها غریبند و گرفتار شماتت دشمنان می باشند، وقتی که می نالند آن ها را ساکت کن.
به هنگام وحشت مونس آنها باش و با سخنان ملایم خود آنها را تسلی ده، چرا که فردی جز تو در میانشان باقی نمانده است. سپس دست او را گرفت و با صدای بلند فرمود:
"ای زینب ای کلثوم ای سکینه ای رقیه و ای فاطمه سخنم را بشنوید و بدانید این فرزندم در میان شما جانشین من است و او امامی است که اطاعتش واجب میباشد."
سپس حضرت یک یک بانوان خیمه را به قصد خداحافظی نام برده و فرمود: این آخرین باری است که با هم هستیم. ناگواری و مصیبت به شما نزدیک شده است، صدای بانوان به گریه برخاست.درحالی که هر کدام از امام خداحافظی و ازجدایی شکایت میکردند.
در این هنگام سکینه که ۹ یا ۱۲ سال سن داشت گفت: پدرم آیا تسلیم مرگ شدید؟
فرمود : ای نور دیده ام چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد.رحمت و یاری خدا در دنیا وآخرت از شما جدا نیست بنابراین به آنچه خدا حکم فرموده صبرکن و شکایت نداشته باش. زیرا که دنیا فانی و آخرت باقی است.
سکینه گفت: ما را به حرم جدمان رسول خدا(مدینه)برگردان.
حضرت فرمود : اگر میگذاشتند مرغ شب آرام میگرفت و میخوابید.
(کنایه ازاینکه خصم مجالی برای اینکار به ما میداد.)
سکینه گریه کرد. حضرت او را به سینه خود چسبانید و اشک ازدیدگانش پاک نمود و فرمود : بعد از این گریه ای طولانی خواهی داشت چرا که مرگ مرا در برگرفته است. تا زنده ام قلبم را با اشکت آتش مزن.
وقتی کشته شدم تو برترین کسی هستی که به نزدم می آیی ای بهترین بانوان.
و فرمود : طولی نمیکشد که اسیر میشوید.
بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلت حفظ میکند ای اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد.
وقتی که امام میخواست از خیمه خارج شود، حضرت زینب (س) گفت : برادرم کمی صبر کن که از نگاهم توشه ای بردارم. چرا که بعد از این دیگر تو را نمی بینم.
زنان دور حضرت جمع شدند و می گریستند، حضرت آن ها را آرام کرد و آن گاه فرمود : خواهرم پیراهن کهنه ای برایم بیاور که کسی از آن قوم به آن چشم طمعی نداشته باشد و آن را زیر لباسهایم بپوشم تا برهنه نباشم، زیرا که من کشته میشوم وحتی لباس هایم را به غارت میبرند....!
*********
ادامه دادن برایم دشوار بود. کتاب را بستم و سرم را روی میز گذاشتم.
_________________________
۱_فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع): صص ۴۴۵_۴۴۷، معالی البسطین : ج ۱، صص ۳۳۸_۳۴۰_ الدّمعة الساكبه : ج٤، صص ٢٧١_٢٧٢.
_منبع بعضی مطالب امشب: کتاب آینه در کربلاست، نوشته دکتر سنگری
_لهوف سید بن طاووس(مقتل)
_کتاب از مدینه تا مدینه نوشته ی محمد مهدی تاج لنگرودی(واعظ) (مقتل)
@khoodneviss