eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
955 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
‌سوره رفت آیه آیه برگشت ... «وَ قَطَّعوهُ بِالسُّیُوفٍ إ ر بَ اً إ ر ب ا» ‌ @khoodneviss
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈ ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• در بیابان خشک و برهوت ایستاده بودم . هر چه دور و برم را نگاه کردم کسی را ندیدم. تا چشم کار میکرد بیابان و شن زار . وحشتی سراسر وجودم را گرفت. پیاده راه افتادم به سمتی که هیچ شناختی از آن نداشتم. نمی دانم به کجا می رفتم. آفتاب با تندی هرچه تمام به صورتم شلاق وار می خورد. خیلی تشنه بودم؟ به جایی رسیدم که دیگر توان قدم از قدم گذاردن نداشتم. روی زمین افتادم. چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای اسب و شترانی به گوشم رسید. همین که سرم را بالا آوردم کاروانی را دیدم که از دور در حال عبور کردن بودند. هرچه دستم را بالا آوردم و صدا زدم که کمکم کنند انگار صدایم را نمی شنیدند. وزنه ای ده تنی به زبانم بسته شده بود. بختک به جانم افتاده بود و حلقومم را فشار میداد. میخواستم بلند شوم و راه بروم‌ اما انگار زنجیری به پایم بسته شد. چشم هایم روی هم می رفت که صدایی مرا از خواب بیدار کرد. _بلند شو ... بلندشو چشم هایم را باز کردم . دختری بالای سرم ایستاده بود. بالبخند نگاهم میکرد. چهره اش را جایی دیده بودم. دقیقا دختر توی عکس با همان لباس و همان چهره . _تو ... تو نارینه ای ؟ _بله ، بلند شو راه بیفت. گفتم: نمیتونم، بلند شم. آب میخوام... آب ... دارم هلاک میشم با آرامشی که در چهره اش موج میزد گفت: آب اونجاست. اون کاروان اب دارن. بلندشو بیا اونجا اب بخور _نمیتونم بین زمین و هوا معلق بودم که گفت: چرا نمیگی یا حسین ؟ بگو یا حسین و بلندشو. دوباره گفتم: نمیتونم. تکرار کرد این بار بلندتر : بگو یا حسین و بلندشو زبان قفل شده ام را حرکت دادم و به سختی گفتم: یا ...حُ....حُسین ...یا حُسین *** پلک هایم را باز کردم . بدنم خیس عرق بود. نفس نفس میزدم. جانی در بدنم نمانده بود. در این سه روز لاغرتر از قبل و نحیف تر شده بودم. دور و بر را نگاه کردم. ساعت ۶ صبح بود. از جا بلند شدم و روی تخت نشستم. کنارم پارچ آب بود. یکی از داروهایم را به دهان گذاشتم و رویش هم یک لیوان آب سر کشیدم. از روی تخت بلند شدم. در اتاق را که باز کردم ، مادر را در حالی که با چادر نماز، پشت درِ اتاق خوابیده بود دیدم. سه روزی که بیمارستان بودم،حتی یک روز هم بیمارستان را ترک نکرد. و حالا هم نگران از حالِ من پشت در، خوابش برده بود. همه ی ناراحتی و نگرانیم از اوست. نمی دانم طاقت می آورد یا نه . بعد از آن که دست و صورتم را آب زدم تا از حرارت تنم کاسته شود به اتاق بازگشتم. بالشم را از روی تخت برداشتم و زیر سر مادر گذاشتم. پلک هایش را باز کرد . _بلند شو سر جات بخواب مامان. من چیزیم نیست. حالم خوبه با بی حالی تمام، دستش را به مچ دستم گرفت. تلاش کردم بلند شود اما بدنم تحمل نداشت. دست به دیوار گرفتم که خودش فهمید. تنه اش را از زمین بلند کرد و به دیوار تکیه داد. _آخ بدنم خشک شده به تأسف سرم را تکان دادم. مادر به اتاقش رفت و من تمام حواسم به آن خواب رفته بود. لای کتاب را باز کردم و به عکس نارینه چشم دوختم. _چی میخواستی بگی؟ چرا داری منو به سمتی میکشونی که اینجور با دلم بازی بشه؟ میخوای امیدوارم کنی بعد اون وقت هیچی به هیچی! ناامیدی بدترین حالت هر آدمی است. کتاب را با کنجکاوی تمام ورق زدم: 👇👇👇👇
"حضرت عباس چهارمین پسر حضرت امیرالمومنین علیه السلام بود که کنیه اش ابوالفضل و لقبش سقا بود و چون چهره دل آرا و طلعت زیبایی داشت، او را قمر بنی هاشم می نامیدند. وقتی که تمام اصحاب و یاران حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند و جز حضرت عباس و سیدالشهدا کسی نماند. نزد برادر بزرگوار خود رفت و عرض کرد: _ پدرومادرم به فدایت. اجازه بفرمایید جان خودم رافدایت کنم. حضرت اشکش جاری شد و فرمود: اول قدری آب برای کودکان تهیه کن. آن حضرت مشکی برداشت و سوی فرات رفت. درحالی که چهار هزار نفر مسلح به تیر و کمان نگهبان آب بودند. دشمنان دورش را گرفتند. حضرت خود را به قلب لشگر زد و هشتاد نفر را به خاک و خون کشید. دشمنان وقتی چنین دیدند پا به فرار نهادند. حضرت با مشک وارد آب شد. او در نهایت تشنگی بود، کفی ازآب برداشت تابنوشد، ناگاه به یاد عطش برادر افتاد. آب ننوشید و مشک را پر از آب کرد و با خود زمزمه کرد: " ای نفس بعد از حسین زندگی ارزشی ندارد، میخواهم بعد از او زنده نمانی. حسین شربت مرگ می نوشد و تو آب بیاشامی.... هیهات... هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمیدهد و هرگز این عمل ، عمل انسان باورمند به آخرت نیست." خدای من! چقدر یک انسان می تواند وفادار، امانت دار باشد. چقدر می تواند مطیع و عاشق باشد؟ براستی عباس کیست؟ صاحب فضل و عنوان و بزرگی. مردانگی به تمام طول تاریخ این چنین ندیده ام. "هنگامی که حضرت به سوی خیام میرفت کمان داران راه را برایشان بستند و حضرت را محاصره نمودند. آن حضرت شجاعانه شمشیر میزد و می کشت. ناگاه نوفل ازرق که در جائی کمین کرده بود، از کمینگاه درآمد و با کمک "زید بن ورقاء" و حکیم بن طفیل دست راست حضرت را جدا کردند. حضرت فوری مشک را بر دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ گرفت و نبرد را ادامه داد. در این حال حکیم بن طفیل از پشت درخت خرما بیرون آمد دست چپ حضرت را نیزجدا کرد. حضرت مشک را به دندان گرفت. او می کوشید تا به خیمه گاه حضرت امام حسین برسد، که ناگاه تیری از جانب دشمن به مشک آب خورد. تمام آب روی زمین ریخت. تیر دیگری روی سینه اش نشست، آنگاه حکیم بن طفیل لعنت ا.... با عمودی آهنی بر فرق حضرت زد. در این هنگام بر زمین افتاد و گفت : ای برادرم.. ای حسین....خداحافظ....ای برادر....برادرت را دریاب.....(یا اخی ادرک اخاک) حضرت امام حسین با کمر خمیده و با دیدگان اشک بار به نزد عباس آمد و فرمود: والله انکسر ظهری..( اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد.) حضرت به خیام بازگشت. دخترش سکینه پیش آمد و عنان اسب پدر را گرفت و گفت: پدرم آیا از عمویم عباس خبر داری؟ حضرت‌ با چشمی اشکبار فرمود: دخترم عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رفت. اهل حرم با شنيدن این سخن فریاد زدند. "وای برادر..وای عباس..وای از کمی یار و یاور..وای از مصائب جانکاه بعد از تو" *حضرت عباس به هنگام شهادت سی و چهار ساله بودند." ***** نمی دانم از کی چشم هایم اشکی شده بود. به یاد خوابم هستم و تشنگی و آب و سقا و ... یاد شعری که در سال های قبل از کوچه، خیابان و حتی از تلویزیون میشنیدم افتادم: "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد / ای اهل حرم میر و علمدار نیامد / علمدار نیامد...علمدار نیامد / حسین... سقای حسین سید وسالار نیامد/ علمدار نیامد، علمدار نیامد... حسین! ... •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• @khoodneviss
Majid Banifatemeh - Ey Ahle Haram Miro Alamdar Nayamad (128).mp3
3.21M
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد ای اهل حرم‌ میرو علمدار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد حسین سقای حسین سید و سالار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد حسین @khoodneviss
تو این تصاویر چیزی که همیشه میتونند ترسیم کنند قطع دست ساقی عطشان کربلاست. اما هیچ کس جرات اینو نداره اون تیری که به چشمای قمر منیر بنی هاشم اصابت کرده رو بکشه!😭 بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد... زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را😭 @khoodneviss
خودنویس
تو این تصاویر چیزی که همیشه میتونند ترسیم کنند قطع دست ساقی عطشان کربلاست. اما هیچ کس جرات اینو ندا
تو مقاتل اومده همین که دست مبارک از بدن جدا شد، مشک را به دندان گرفت. در همین حال بود که دو تیر از لشگر دشمن بطرف حضرت آمد. فجاء سهم فاصاب القربة ثم جاء سهم آخر فی صدره پس یکی از آن دو تیر آمد و به مشک اصابت کرد. سپس تیر دیگر رسید و به سینه خورد. اما در روایت دیگه آمده: ثم جاء سهم آخر فی عینه الیمنی😭 یعنی تیر دیگر رسید و به چشم راست حضرت خورد و در آن نشست. منو ببخشید که اینو میگم اما هرجوری حسابش کنی چه به سینه حضرت عباس خورده باشه یا به چشم، آقا که دست در بدن ندارن که تیر را بیرون بکشن. ارباب مقاتل گفته اند آن قدر حضرت در پشت زین پیچ و تاب خورد که فانقلب عن فرسه الی الارض از روی اسب به روی زمین افتاد. فصاح الی اخیه الحسین ادرکنی صدا زد: برادر مرا دریاب!
AUD-20210803-WA0190.mp3
15.38M
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم منو تنها نگذار ای علمدارم آب به خیمه نرسید فدای سرت ... فدای سرت @khoodneviss
این روزها که میگوییم: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد🏴 گاهی هم باید دم بگیریم: ای اهل زمین مهدی زهرا نیامد نیامد...💔 اللهم عجل لولیڪ الفرج
4_5828186946119142215.mp3
7.24M
بحر طویل (عصر تاسوعا) *میثم مطیعی نمیدونم اهل این سبک روضه هستید یا نه ولی بحر طویل یکی از زیباترین قالب های شعری هست که مداح ها استفاده میکنند. @khoodneviss
خودنویس
بحر طویل (عصر تاسوعا) *میثم مطیعی نمیدونم اهل این سبک روضه هستید یا نه ولی بحر طویل یکی از زیباتری
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ : گوییا روز نهم بود، که از سمت نُخیله، از همان مأمن آن لشگر بدکاره اولاد امیّه، شمر آن نوکر ملعون، که کرده است بسی خون، دل اطفال حسین ابن علی(ع) خاصه رقیّه آمد اطراف خیام شه خوبان، حسین سید و سالار شهیدان ، و صدا زد که: ابالفضل! برای تو امان نامه ای آورده ام از جانب کوفه، آمد از خیمه برون، حضرت عباس (ع)، همان معدن احساس، همان عطر گل یاس، همان شیر عرب، ساقی با اصل و نسب، شاه ادب، صاحب عنوان و لقب قهرمان زاده صفین، تسلای دل سید کونین، همان قاضی قهار که نازد به مرام و ادب و بازوی او حیدر کرّار همان قبله حاجات، همان روح مناجات، همان بابِ حسین ابن علی، سرور سادات، که بُد صاحب فضل و ادب و فیض و کرامات  چنین گفت به آن دشمن ملعون، به آن بی صفت دون، که بزن از حرم آل عبا زود تو بیرون  من امان نامه نخواهم، من امان نامه ز تو دشمن خودکامه نخواهم، که من بی نفَس پاکِ حسین ابن علی زنده نمانم، وَ یک ثانیه دوری ز رخ او نتوانم...نتوانم...نتوانم روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و برجلوه دنیای دنی پا زد و ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و آنگه همه گفتند که شیر آمده، فرزند امیر آمده، سقای دلیر آمده، چون ماه منیر آمده وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین  رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه، مشک پر کرد از آب آه، ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب  بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد... زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را  خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد... و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد ...علمدار نیامد هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر شش ماهه دگر تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد شد شکسته کمر شاه آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله  شاعر: عباس احمدی  مداح میثم مطیعی •┈••✾•🕊🕯🕊•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🕊🕯🕊•✾•┈•
🔷صدقه فراموش نشود ✍حضرت علامه امينى (ره): شب تاسوعا و عاشورا براى امام زمان (عج) صدقه کنارميگذاشتند و ميگفتند: امشب قلب نازنین حضرت در فشاراست از همین لحظه تا صبح روز یازدهم هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست. وکیل شما هستیم در جمع آوری صدقات برای ذبح، به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه . و دفع بلا از ایشان، که دفع بلا از امت اسلامی است. ش کارت ۶۰۳۷۹۹۱۷۸۴۰۸۱۰۷۱ فاطمه صادقی مهلت مشارکت:تا شب عاشورا