eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
955 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✒خودنویس( هیام): •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• شب عاشورا : شب عاشورا شب شوریدگان عاشق پارساست. در وصف آن شب گفته اند:" چونان کندوهای عسل زمزمه در هم افکنده بودند. یاران امام مانند ابا عبدالله تمام شب را در حالات زیر گذراندند. نماز، یا استغفار و یا تلاوت قرآن. نیمه های شب ابا عبدالله الحسین علیه السلام از خیمه خارج شد و به سمت ارتفاعات و تپه هایی که نزدیک به لشکر دشمن بود حرکت کرد. نافع بن هلال که همواره مراقب و نگهبان امام و نگران حمله ی ناگهانی و غافلگیرانه دشمن بود با شمشیر آخته خود را به امام رسانید. امام برگشت و نافع را دید. نافع پرسید: فدایت شوم برای چه به لشکر گاه دشمن نزدیک شده اید؟ امام فرمود:" نگران بودم که دشمن کمینگاه هایی برای حمله به خیمه ها تدارک دیده باشد. سپس امام دست چپ نافع را گرفت و بازگشت و با خویش زمزمه کرد: به خدا سوگند وعده تخلف ناپذیر الهی است. آن گاه به نافع گفت: نمی خواهی[ در این شب هولناک] از میان این دو کوه [نقطه کور میدان] بروی و جان خویش را نجات دهی؟ نافع خود را به پای امام افکند و بوسه زد و گفت: مادرم سوگوارم شود، اگر رهایت کنم. من این شمشیر را به هزار دینار و اسب مرا نیز به همین بها خریده ام تا جان در رکاب تو قربان کنم. به خدایی که به واسطه تو بر من منت نهاد هرگز از تو جدا نمی شوم تا همه هستی ام را در راه تو تقدیم کنم. نافع همراه امام تا خیمه ها رسید. امام به خیمه خواهرش زینب آمد و زینب از برادر وضعیت روحی و روانی و آمادگی یاران را پرسید. نافع بلافاصله با شنیدن سخنان او یاران را جمع کرد و اعلام وفاداری کردند. وقتی امام اتمام حجت کرد و فرمودند: این ها کاری جز کشتن من و مجاهدان همراه من و اسارت پس از غارت حریم من ندارند، بیم آن دارم که ندانید یا بدانید و شرم کنید. نزد ما خاندان پیامبر مکر حرام است. پس هرکس کشته شدن با ما را نمی پسندد برگردد که شب پوشش است و راه بی خطر و وقت راهی دیر نیست. اولین کسی که بلند شد و ارادت خودش را به حضرت بیان کرد، حضرت عباس بود و سپس یکایک یاران. در اینجا از سکینه دختر امام حسین نقل شده است که :*" به خدا سوگند سخن پدرم پایان نیافته بود که حدود ده بیست نفر رفتند و جز ۷۱ مرد با او نماند. پدر خود را دیدم که سر به زیر دارد. گریه و اشک بر من هجوم آورد و نگران بودم که صدایم را بشنود. * در شب عاشورا وقتی امام وفاداری پاکبازی صفای باطن و اخلاص یاران را به حضرت زینب گوشزد کرد، خطاب به یاران فرمود: _ هر کس همسرش را همراه خویش آورده است از این فرصت شبانه استفاده کند و او را به بنی اسد [محل امن] برساند . علی بن مظاهر _از یاران اباعبدالله_ برخاست و پرسید: برای چه مولای من؟ امام فرمود : پس از شهادت و کشته شدن ما زنان را به اسارت می‌گیرند و من بیمناک اسارت همسران شما هستم. علی بن مظاهر به خیمه بازگشت. تا موضوع را با همسرش در میان بگذارد. هسرش وقتی شنید ماجرا را پرسید: تصمیم تو چیست؟ علی بن مظاهر گفت: برخیز تا تو را به عمو زادگان بنی اسد برسانم. زن برخاست و سر بر عمود خیمه کوبید و گفت: ای پسر مظاهر! این کار منصفانه نیست آیا می‌پذیری که دختران رسول خدا اسیر شوند و من معصوم از اسارت باشم؟ آیا رواست که دختران فاطمه را لباس و زینت ربایند و من در امان و آسودگی باشم؟ آیا تو رو سفید در پیشگاه پیامبر باشی و من شرمسار و روسیاه در حضور دخترش؟ هرگز! شما یاریگر باشد و ما غمخواران زنان. علی بن مظاهر اشک ریزان بازگشت و ماجرا را برای عبدالله باز گفت. امام فرمود: "خداوند از جانب ما پاداش خیرتان عنایت کند." در آن شب پس از صحبت ها و اتمام حجت سیدالشهدا با یارانش حضرت دستور داد دور خیمه ها گودالی کنده و آن را از هیزم پر کنند. به روایتی حضرت علی اکبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد تا آب بیاورند. در روایتی دیگر از سکینه دختر امام حسین نقل شده که بچه ها پشت سر ما با تشنگی از این خیمه به آن خیمه دنبال آب می‌رفتیم. صدای گریه ی علی اصغر بلند شده بود. در آن حال یکی از یاران (بریر) که متوجه ماجرای ما شد خودش را به خاک انداخت و خاک بر سرش میریخت. (بُریز را سیدالقرّا) می گویند. به یاران خطاب کرد: "نظر شما چیست؟ ایا می‌پذیرید که فرزندان فاطمه تشنه کام بمیرند در حالی که دسته های شمشیر در دست ماست؟ به خدا سوگند خیری در زندگی پس از ایشان نیست. بریر با یحیی مازنی و دونفر دیگر نزدیک شریعه شدند. نگهبانان گفتند: برای چه آمدید؟ گفتند آب می‌خوریم. اجازه اب خوردن دادند اما اجازه پر کردن مشک ها را نمیدادند. بریر گفت: مراقب باشید و مشک ها را پر کنید. شتاب کنید که قلب کودکان حسین تشنه است. 👇👇👇👇
بُریر در آب خنک ناگهان اندیشه ی نوشیدن کرد. اما به یاد آورد تشنگی مرا[سکینه] آب نخورد. و با یاران گفت:" تا جگر تشنه ی فرزندان حسین را سیراب نکنم اب نمی نوشیم. وقتی محافظان شریعه متوجه شدند که قصد بردن آب دارند محاصره شان کردند. بریر با یاران به سختی جنگیدند . و از آن جا بیرون آمدند. همین که ندا دادند ای دخترکان رسول خدا آب اوردیم همگی به سوی مشک آمدند. برخی گونه بر اشک می گذاشتند و برخی می کوشیدند دست خود را به مشک برسانند. ناگهان در مشک گشوده شد و به خاطر هجوم بچه ها آب ریخته شد. همگی بریر را صدا زدند که آب ریخت. بریر گریه کنان گفت: آه آه از جگر شعله ور فرزندان رسول خدا. ((معالی البسطین:ج۱، صص ۳۲۱_۳۱۹)، اسرارالشهادة :صص ۳۹۵_۳۹۴) **** با خود گفتم عجب یارانی داشت حسین. حق داشت که بگوید یارانی مثل و مانند یاران خود ندارم. "آن شب، حضرت ابا عبدالله برای ساختن نهضتی پاک و پالایش یافته و سرمشقی بی نقص و روشن اعلام کرد هر کس دِینی بر گردن دارد و بدهکار است و نپرداخته است با من در جهاد شرکت نکند [برود]. پس از اعلام امام یکی از یاران گفت: من بدهکارم، اما همسرم تضمین کرده است که بدهکاریم را بپردازد. امام فرمود: چه اعتمادی به این ضمانت است؟ این نکات ظریف و لطیف جایگاه و پایگاه یاران امام را روشن می‌کند. آیا در آخرین عاشورای عالم _ظهور حضرت موعود عج الله_ آن حضرت نیز این گونه تسویه نخواهد کرد ؟ وارستگی اخلاقی، روحی حُسن معامله با مردم و قطع همه تعلقات و وابستگی ها و داشتن جانی آزاد و غیر مدیون لازمه مجاهدت فی سبیل الله است." ما کجای این کاروان بودیم؟ " امام سجاد که بیمار بودند، روایت می‌کنند که شب عاشورا عمه ام زینب(س) از من پرستاری می‌کردند، دراین هنگام پدرم برخاست و به خیمه دیگر رفت زمزمه هایی می‌کرد با این مضمون که : "ای روزگار تو چقدر پستی... چگونه دوستان را از انسان جدا میکنی... چه مصیبتی..کاش امروز زنده نبودم..." قطعا اسارت اهل حرم برای امام سخت بود. سپس رو به خواهر فرمود: "خواهر جان مراقب باش بردباریت را شیطان نرباید. خواهرم تو را سوگند می‌دهم به خاطر من گریبان چاک نزنی و صورت نخراشی و با مرگ من نفرین نکنی." حر وقتی از تصمیم مردم درباره جنگ با امام باخبر شد به عمربن سعد گفت: آیا واقعا می‌خواهی با این شخصیت بجنگی..؟ عمر گفت: بله آن چنان جنگی که سرها و دست ها بر زمین بیفتند. حر گفت: نمی‌شود از این کار دست برداری؟ عمر گفت: امیرت اجازه نمی‌دهد! حرّ با شنیدن این سخن از جمع دور شد و به کناری رفت و به قر بن قیس گفت: آیا اسبت را آب داده ای؟ گفت: نه... حر گفت: قصد نداری که آبش دهی؟ قره پنداشت که حرّ میخواهد کناری بایستد و درگیر جنگ نشود و دوست ندارد کسی از وضعش باخبر شود، لذا گفت: من خودم می‌روم و اسبم را آب می‌دهم. قره می‌گوید:حر از من دور شد، بخدا قسم اگر او از اراده خویش آگاهم می‌کرد، من هم با او خدمت امام حسین شرفیاب می‌شدم. 👇👇👇
حرّ اندک اندک خود را به خیمه گاه امام حسین نزدیک می‌کرد، شخصی به نام مهاجر بن اوس به او گفت: می‌خواهی حمله کنی؟ حرّ جوابی نداد اما بدنش به لرزه افتاد. آن مرد ادامه داد: به خدا من آنچه اکنون می‌بینم در تو ندیده ام و اگر از من بپرسند شجاع ترین فرد کوفه کیست از نام شما نمی گذرم. این چه حالت است؟ حر گفت: به خدا قسم خود را بین بهشت و جهنم مخیر می بینم ولی به خداوند قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمی‌دهم اگر چه قطعه قطعه و سوزانده شوم. سپس اسبش را به قصد رسیدن به امام حرکت داد درحالی که دستش بر سرش بود و می‌گفت: خدایا به سوی تو می آیم توبه ام را بپذیر. من دل های دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را به وحشت انداختم. وقتی به امام و اصحابش نزدیک شد سپر خود را وارونه کرد و به ایشان سلام داد و گفت: من همانم که مانع مراجعت شما شدم و شما را به اینجا آوردم. هرگز گمان نمی کردم این ها با شما چنین کنند که اکنون می بینم. قسم به خدا اگر میدانستم کار را به این جا می کشانند، مرتکب چنین عملی نمی‌شدم. من به درگاه خداوند توبه می‌کنم، آیا برای من امکان توبه هست؟ حضرت‌ فرمود: آری خداوند توبه ات را می‌پذیرد، ازمرکب فرودآی. حر عرض کرد: سواره در رکاب شما باشم بهتر است از پیاده بودن. مدتی بر فراز اسب می جنگم و سرانجامم پیاده شدن است. سپس گفت: چون اول کسی بودم که بر شما خروج کردم، پس اجازه بدهید اول کسی باشم که در پیش روی شما کشته می‌شود. شاید در قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد(ص) مصافحه می کنند. گویند نبرد را با بهترین شکل آغاز کرد تا جمعی از پهلوانان و قهرمانان را کشت و سپس خود به شهادت رسید. بدن او را خدمت امام آوردند، حضرت درحالی که خاک از چهره او میزدود، فرمود:" تو آزاد مردی هستی در دنیا و آخرت، همان طور که نامت را حر و آزاد مرد نهادند." ظهر عاشورا حبیب بن مظاهر نزد امام آمد و گفت: ظهر است و دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم حضرت فرمود: بیاد نماز بودی خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. سپس فرمود : به این مردم بگوئيد دست ازجنگ بردارند تا ‌‌‌ما نماز بخوانیم. حصین بن تمیم گفت : نماز شما قبول نیست. حبیب بن مظاهر با شنیدن این سخن فریاد زد: ای خمار غدار، نماز پسر رسول خدا قبول نیست اما نماز تو قبول است؟! حصین به حبیب هجوم آورد و در جواب با ضربه شمشیرِ حبیب از اسب به زیر افتاد. یارانش او را از دست حبیب نجات دادند. در این گیر و دار تعداد زیادی از سپاه دشمن به هلاکت رسیدند و سرانجام بدیل بن صریم وحصین بن تمیم و شخص دیگری از بنی تمیم، حبیب را شهید کردند. مرد تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد. اصحاب یکی یکی خالصانه عاشقانه به شهادت رسیدند که در اینجا مجال نوشتن نیست. با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم و یاران حضرت، امام خود با تمام وجود برای رزم با دشمن می‌رفتند که در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی برخاست. پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفت و خطاب به زینب فرمود: کودکم (علی اصغر)را بیاور تا با او خداحافظی کنم. حضرت کودک راگرفت، ام کلثوم به امام عرض کرد: مقداری آب برایش تهیه کن. حضرت طفل را به سوی مردم برد و بالا گرفت و فرمود: شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید و غیر از این طفل کسی برایم نمانده (البته منظور امام از مردان بود)، او مثل ماهی از آب جدا شده می‌ماند، قدری به او آب بدهید.. ناگهان تیری ازطرف ظالمی (حرمله بن کاهل اسدی لعنت ا...) به جانب گلوی طفل نشست و آن را برید. پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را در هر دو دست خود جمع کرد و به سوی آسمان پاشید و فرمود: "آن چه بر من وارد آمد برایم آسان است چون در محضر خدا است... امام محمدباقر فرمودند: قطره ای از خون طفل شش ماهه بر زمین نیفتاد....! در پی شهادت یاران، برادران و فرزندان امام حضرت متوجه تک تک خیمه ها شد و آن ها را از یاران و برادران و فرزندانش خالی یافت. دراین حال پیوسته می‌فرمود: لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم....😭 @khoodneviss
خوف فرزند شک است و شک زاییده‌ی شِرک! که اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. خیلی سنگینه کسی تا عصر عاشورا هم رکاب حضرت باشه و بعد بذاره و بره...
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ... دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو . «ضحاک بن عبدالله مشرقی » را که می‌شناسی ! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. خوف ، فرزند شک است و شک ، زاییده شرک و این هرسه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. شب هر چه در خویش عمیق‌ترمی شود، اختران را نیز جلوه‌ای بیشتر می‌بخشد و این ، سرالاسرار شب زنده‌داران است. اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم ؟ حضرت علی‌اکبر با پنجاه تن از یاران برای آخرین بار راه فرات را گشودند و با چند مشکی آب بازگشتند . یاران غسل شهادت کردند و وضو ساختند و به نماز وداع ایستادند. شهید مرتضی آوینی @khoodneviss
همه ما از مرگ می‌ترسیم. اگر با مرگ انس نگیریم، خوف راه مان را خواهد زد. چقدر در طول روز به مرگ فکر می‌کنیم؟ شب عاشوراست. شب بیداری! یاران حسین علیه السلام تا سحرگاه مشغول عبادت بودند. برای لحظه ای به مرگ فکر کنیم.