eitaa logo
کـودکـان آمـر 💫بچـه هـای مهـربان💫
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
526 فایل
👼 کودکان آمر 🇮🇷 🧕🤵واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر تحت اشراف علمی #استاد_علی_تقوی 💎 ایدی ثبت نام کودکان و ارتباطات👇 @vajeb_koodakan 💎 ایدی چالش و مسابقات 👇 @vajeb_mosabeghe
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃هر کسی توی دنیا، یه آرزویی داره 🌸آرزوی بچه ها با همدیگه فرق داره 🍃آرزوی من اینه، بزرگ و دانا بشم 🌸بعد یارِ خوبی برا، امامِ دانا بشم 🍃اما یارِ خوب شدن، تلاش و زحمت می خواد 🌸دوربودن از دروغ و غیبت و تهمت می خواد 🍃کارهای خوب برامون، مثل عسل شیرینه 🌸یار امام مهدی جون، پیش خدا عزیزه ═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قصه‌ امام جواد (علیه السلام) و گوسفند گمشده ✍️ نویسنده: مصطفی قاسمی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: کودکان یاد بگیرند زود قضاوت نکنند و تا مطمئن نشدند کاری را انجام ندهند. 🔶 امشب می‌خوام یه قصه قشنگ از زمان‌های قدیم بگم، داستانی که برای یکی از نزدیکان امام نهم ما یعنی امام جواد (علیه السلام) اتفاق افتاد. 🔷 ماجرا از اون‌جا شروع شد که گوسفند تپل و بازیگوش یکی از خدمت‌کارهای امام جواد گم شد. همه دنبال گوسفند گمشده همه جا رو گشتن، اما فایده‌ای نداشت. چند نفر گوسفند رو داخل کوچه دیده بودن که مشغول بازی و علف خوردن بوده، ولی هیچ کسی اون رو بیرون از کوچه و محله ندیده بود. ♦️ مردهایی که برای پیدا کردن گوسفند همه جا رو گشته بودن، خسته و عصبانی شدن. سه نفر از همسایه‌ها رو گرفتن و به سمت خونه امام بردن، آخه فکر می‌کردن که یکی از این سه نفر گوسفند رو دزدیده. 🔻 امام جواد که تهمت زدن به دیگران رو دوست نداشت، از این حرف اون‌ها ناراحت شدن و گفتن: این‌ها دزد نیستن، این‌ها رو رها کنید. مردم می‌دونستن که امام، از جانب خدا همه چیز رو می‌دونه، اما از این حرف امام جواد تعجب کردن. ادامه .... ═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ 🔸🔘فکر بَد، کار بَد 🔘🔸 بچه های عزیز زمانی که به مدرسه می روید حواستان به وسایلتان باشد تا گم نشود... هر چه گشتم، مداد تراشم را پیدا نکردم. کیفم را گشتم، کمدم را گشتم، لای کتاب ها را گشتم؛ اما نبود. داشت گریه ام می گرفت. چون مدادتراشم را خیلی دوست داشتم. عمه ام آن را برایم سوغاتی آورده بود. مادر گفت: جیب هایت را هم بگرد. گفتم: کی مدادتراشش را توی جیب هایش می گذارد؟ حتماً کار آیداست؟ مادر گفت: مطمئنی؟ گفتم: بله که مطمئنم. آیدا دوست داشت یکی از این مدادتراش ها داشته باشد؛ اما هر چه گشته بود نتوانسته بود یکی از آن ها را پیدا کند. حتماً او از کیفم برداشته. می دانم که او برداشته. مادر گفت: خودت دیده ای؟ خودم که ندیده ام؛ اما می دانم کار آیداست. مادر این دفعه با عصبانیت گفت: وقتی خودت ندیده ای، نمی توانی بگویی او برداشته. بعد رفت سراغ کیفم و هر چه در کیفم بود، بیرون ریخت. مدادتراشم آن جا نبود. جیب های لباس مدرسه ام را هم گشت. مدادتراشم آن جا بود. آن را کف دستم گذاشت و گفت: تو به راحتی درباره دوستت فکر بد کردی. تو به دوستت تهمت زدی. تو دو تا کار بد انجام دادی. هم فکر بد کردی، هم تهمت زدی. هر دو گناهان بزرگی هستند. خدا با همه مهربانی اش، این گناه ها را به راحتی نمی بخشد. دلم برای خودم و آیدا سوخت. ناراحت شدم و گفتم: حالا چه کارکنم؟ مادر گفت: به خدا قول بده دیگر درباره کسی فکر بد نکنی و به کسی تهمت نزنی. مطمئنم اگر پشیمان باشی تو را می بخشد. ┄═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═┄ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زود قضاوت کردن وتهمت زدن.aac
3.76M
📚 8⃣ 🌸زود قضاوت کردن و تهمت زدن🌸 🧕قصه گو : فاطمه فلاح 🔺مناسب سن ۴ تا ۱۲ ساله 📌هدف قصه :آشنایی با مفهوم تهمت یه روز وقتی سارا می خواست به مدرسه برود،مادرش مقداری پول به او داد و گفت:«ظهر که داری از مدرسه بر می گردی،به مغازه ی آقای صادقی برو و این پول را به او بده.دیروز خرید کردم و بدهکار شدم.» سارا پولها را لای کتاب ریاضی گذاشت،کتاب را در کیفش گذاشت و به مدرسه رفت.زنگ اول اصلاً به یاد پول ها نیوفتاد.زنگ دوم وقتی کتاب ریاضی را باز کرد،....... ✅ ادامه قصه ... ┏━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @Koodakan_Amer ┗━━ 👼🏻🌙 ━━ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲
👈🏻متن قصه قصه ای کودکانه و آموزنده درباره قضاوت کردن و تهمت زدن😔💔 یه روز وقتی سارا می خواست به مدرسه برود، مادرش مقداری پول💵 به او داد و گفت:« ظهر که داری از مدرسه برمی گردی، به مغازه ی آقای صادقی برو و این پول را به او بده. دیروز خرید کردم و بدهکار شدم.» سارا پولها 💵را لای ریاضی گذاشت، کتاب را در کیفش گذاشت و به مدرسه رفت. زنگ اول اصلاً به یاد پولها نیفتاد. زنگ دوم وقتی کتاب ریاضی 📒را باز کرد، چشمش به پولها افتاد و تازه یادش آمد که مادرش چه کاری از او خواسته است.🤔 دوستش زینب هم پولها را دید و از او پرسید:« پول برای چی آوردی مدرسه؟ گمش نکنی.» سارا گفت:« نه بابا ، حواسم هست.» بعد هم دوتایی مشغول نوشتن مسئله هایی شدند که خانم معلم روی تخته می نوشت. وقتی زنگ 🔔خورد، مریم همکلاسیش که در درس ریاضی ضعیف بود ، از سارا خواهش کرد که به او کمک کند♥️ سارا با مریم به حیاط رفت. توی حیاط کنار باغچه نشستند و با هم شروع به درس خواندن کردند. زنگ🔔 که خورد به کلاس برگشتند. سارا دفتر املایش را حاضر کرد تا خانم معلم بیاید و املا بگوید. بعد از نوشتن املا، یاد پولها افتاد. به سراغ کتاب ریاضی 📒رفت و لای آن را باز کرد اما پولها 💵آنجا نبودند.😳 سارا نگران شد، چندبار لای کتاب را نگاه کرد اما پولها را پیدا نکرد. و زود قضاوت کرد و گفت:« به جز زینب کسی نمی داند که من پول آورده ام ، حتماً او پولها را برداشته است.»😡🤔 خواست به زینب چیزی بگوید اما زینب که از املا بیست گرفته بود، آنقدر خوشحال بود که متوجه نگرانی سارا نشد. سارا کمی مِن و مِن کرد و بالاخره گفت: « زینب ، زود باش پولهای مرا پس بده.» زینب با تعجب 😳نگاهش کرد و گفت:« کدام پول؟ من که به تو بدهکار نیستم.» سارا عجولانه قضاوت کرد  گفت:« شوخی نکن! پولم  سرجایشان نیستند ؛ حتماً تو برداشتی.» زینب گفت:« نه ، من برنداشتم »😢 سارا که خیلی ناراحت بود، یک مرتبه داد کشید:« اما فقط تو پولها را دیدی …حالا هم زود باش پس بده!» صدای سارا بلند بود. خانم معلم و بچه های کلاس شنیدند. خانم معلم رو به سارا کرد و پرسید: « چه خبر شده سارا؟ چرا با زینب دعوا می کنی ؟» زینب که گریه اش گرفته بود با ناراحتی گفت:« خانم به خدا داره زود قضاوت میکنه من پولش را برنداشتم . اون داره دروغ میگه»💔 خانم معلم از هردوی آنها سۆالاتی کرد و وقتی فهمید که پولها لای کتاب ریاضی بوده اند از سارا خواست تا هرچه در کیف دارد بیرون بریزد. سارا کیفش را خالی کرد .از ته کیفش دوتا اسکناس مچاله شده بیرون افتاد.😖 خانم معلم گفت:« دنبال همینها می گشتی؟» سارا که خجالت می کشید و از رفتارش پشیمان شده بود ، سرش را زیر انداخت و جوابی نداد. او یادش آمد که وقتی می خواست به مریم ریاضی درس بدهد، پولها را از لای ریاضی درآورد و ته کیفش انداخته و وقتی برگشته، یادش رفت آنها را دوباره لای کتاب بگذارد. او نمی دانست چکار باید بکند.😔 خانم معلم گفت:« تو اشتباه کردی و به دوستت تهمت زدی و او را ناراحت کردی ، باید از او معذرت بخواهی تا شاید تو را ببخشد.» سارا ، زینب را بغل کرد و بوسید و گفت:« مرا ببخش زینب جان! اشتباه کردم، شیطان😈 گولم زد. تو را به خدا مرا ببخش!» زینب نگاهی به خانم معلم کرد. خانم معلم با اشاره به او فهماند که سارا را ببخشد. زینب هم گفت« باشد ، بخشیدمت. »☺️ خانم معلم رو به بچه ها کرد و گفت:« بچه ها ، بین انجام کار درست و نادرست، فاصله ی خیلی کمی هست.» خانم معلم ادامه داد:« گاهی آدم بدون آنکه چیزی را ببیند ، در باره  ی آن قضاوت می کند؛ مثل سارا که بدون آنکه زینب را درحال برداشتن پول بیند، خیال می کرد زینب پولش را برداشته است اما معلوم شد که اشتباه کرده و بی جهت به زینب شک کرده است. بچه ها اون روز یاد گرفتند که زود قضاوت نکنند و به کسی تهمت نزنند....... ═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═ ┏━━━👼🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🌙━━━┛ 👈در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه ببعی و ببعو (۲) مجموعه چهار جلدی کتاب ببعی و ببعو شامل سه جلد داستان و یک جلد بازی می‌باشد. شخصیت‌های اصلی داستان مجموعه دو ببعی ناز و خوشگل هستند که با هم خواهر هستند. کودکان شما با خواندن کتاب‌های ببعی و ببو یاد می‌گیرند که با دوستان خود مهربان باشند، زود قضاوت نکند، تهمت نزند و نکات آموزنده دیگری که درون این داستان ها است و کودک به صورت ناخودآگاه و غیر مستقیم آنها را یاد می‌گیرد. مجموعه ببعی و ببو، بازنویسی انیمیشن «ببعی و ببعو» است که از شبکه پویا  پخش شده است و پربیننده ترین انیمیشن این شبکه است. ▫️رده سنی: خردسال ═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍💎روش آموزش راستگویی به کودک هنگامی که با فرزند خود،در مورد دروغ مشکوکی صحبت می کنید،از این نکته اطمینان حاصل کنید که بعد از صحبتشما،آنها درباره ی کار خود فکر می کنند.یک راه کار مؤثر،این است که بگویید:« فکر می کنی من حرف ات را باور می کنم یا نمی کنم؟»اگر پاسخ فرزندتان این جمله باشد:«امّا من، حقیقت را می گویم.»بنابراین نباید او را متّهم کنید و به وی تهمت دروغگویی بزنید. هرگز کودکان را با واژه ی دروغگو مخاطب قرار ندهید،زیرا این کار،مانند این است که نارنجکی را میان دسته ای از سربازان کلاه سبز(کماندو)می اندازیم.بچّه ها هم مانند این سربازان،با تمام قوا در برابر ما موضع می گیرند و مبارزه می کنند.درواقع، آنها به جای این که حقیقت را بگویند،به سادگی از خود دفاع می کنند. حال اگر فکر می کنیم،کودکی دروغ می گوید،بهتر است به او بگوییم:«اگر حقیقت این است که تو می گویی،و من حرف تو را باور نمی کنم،پس این برای هر دوی ما ناراحت کننده است.امّا اگر دروغ است،و من هم حرف ات را باور نمی کنم،پس ناراحتی و تأسف کودک دوچندان است، زیرا درمی یابد که اولاً دروغ گفته است،و ثانیاً در کنار افرادی است که حرف اش را باور نمی کنند. بسیاری از والدین از گفتن جمله ی:«حرف ات را باور نمی کنم.»،به فرزندان خود وحشت دارند،آنها از این می ترسند که با گفتن این جمله، اعتماد و اطمینان متقابل شان از بین برود.امّا گفتن این جمله بسیار مفید و کارساز است.در برابر این جمله، بچه ها هیچ حرفی برای گفتن ندارند-آنها تنها می توانند از خود دفاع کنند.ما به هیچ وجه آنها را دروغگو خطاب نمی کنیم،تنها می گوییم که حرف شان را باور نداریم.این نحوه ی برخورد،آنها را به تفکّر وا می دارد. ♦️نکته های طلایی رفتار با کودکان و نوجوانان♦️ ┄═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═┄ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر ایام هفته 🌞رنگ روزهای هفته🌞 هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا شادی کنید بخندید بازی کنید بچه ها ┄═❁๑☂๑🌸๑☂๑❁═┄ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌