eitaa logo
اسماءبنت‌عُمَیس‌‌🇮🇷❤️🇵🇸
195 دنبال‌کننده
44.1هزار عکس
24.6هزار ویدیو
345 فایل
بایاری‌خداومولایم‌صاحب‌الزمان‌.عج.❤ آتش‌به‌اختیار باجنگ‌نرم‌درفضای‌مجازی‌می‌جنگیم. خودرابرای‌یاری‌‌ولی‌فقیه‌ورساندن‌پرچم‌‌ انقلاب‌اسلامی‌‌🇮🇷بادست‌ایشان‌به‌دست‌امام‌زمان.عج.برسانیم.🤲 جهت‌ارتباط‌باادمین‌کانال🌹 @Khadimzahra31
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* چند ماهی بود که قصد ازدواج داشتم. اما چون پول کافی نداشتم موفق به این کار نمی‌شدم، متوجه نشدم  کیوان از کجا می‌دانست که مشکل مالی دارم چون به کسی این موضوع را نگفته بود. روز قبل از اعزام به جبهه آمد دم در خانه‌ ما ، مبلغ 3 هزار تومان به من داد و گفت: این تموم کمکی بود که می‌تونستم بهت بکنم.  بعد هم گفت: اگه زنده موندم، هر وقت داشتی پس بده ، اما اگر خدا توفیق داد و شهید شدم نوش جانت، پول را همراه یک جلد قرآن مجید به من داد.
*﷽* 💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم ، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه... منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری... 💕💞💕
*﷽* 💢ما حاضریم از گرسنگی تلف شویم، ولی در برابر آمریکا زانو نزنیم.
*﷽* کلام نافذ حاجی پوتین رو هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم! خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد؟!نمی‌دانم!! فقط می‌دانم دیپلماسی حاج‌قاسم کمتر از 48 ساعت جواب داد. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به‌ سمت سوریه! نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی.. از تعجب خشکم زد! جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم به فارسی نوشته بود؛ "جانم فدای رهبر" مترجم را صدا زدم و گفتم : بپرس منظورش از رهبر کیه؟ خودش جواب داد: "سیدعلی" چند دقیقه با هم صحبت کردیم از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج‌ قاسم‌ سلیمانی! حاجی چه کرده بود با این‌ها خودشان هم درست نمی‌دانستند.. طرف مسیحی بود اما جانش در می‌رفت برای حضرت آقا! 📚 : کتاب سلیمانی عزیز
در مکتب شهادت در محضر شهدا تنگه چزابه را همه با نام علی مردانی میشناسند. تا آخرین لحظات همانجا مشغول بود، پایش زخمی شد حاضر نشد برای معالجه به پشت خط اعزام شود، آنقدر آرپیجی زده بود که از گوشش خون میریخت اما بازهم دستبردار نبود. زیر آتشباران دشمن بهشدت مجروح شد، پایین تپه درازش کردیم، آخرین لحظات تقاضا کرد او را بالای تپه انتقال بدهم و صورتش را به سمت کربلا بگردانم، همین کار را کردم، زیر لب زمزمه کرد،  السلام علیک یا اباعبدالله... لحظهای بعد به شهادت رسید. " "
در مکتب شهادت در محضر شهدا ⚜(صدام)🌸🍂 💢علیرضا رضایی‌مفرد از علی درباره به عزا تبدیل کردن مراسم تولد صدام به چیت‌سازیان توضیح می‌دهد: در یک سخنرانی پیش از انجام علی بیان کرد که: «امشب شب🌙 تولد صدام است. عدنان خیرالله گفته که به چادر زنان بغداد قسم ظرف ۴۸ ساعت آینده، فاو را از ایرانی‌ها پس می‌گیریم.» 💢بسیجیا! تولد صدام رو شما باید زودتر بهش بدید. عدنان خیرالله برای صدام می‌خواد خوش کنه، اما شما برای امام زمان (عج) می‌جنگید....☄ 💢شوق و شور، نیروهای آماده عملیات را گرفت.همان شب🌟 خط کارخانه نمک، جاده فاو بصره شکسته شد. اسم اون هم شد عملیات صاحب الزمان (عج). 🌷
‌شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، یازهرا(س) چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شدبه سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم " "
*﷽* باردار بودم که همسرم رفت به جبهه. وقت رفتن از او خواستم که وقتی برگشتی ، برای بچه یک دست لباس نوزاد بیاور. خندید و گفت : به روی چشمم💞 رفت و گذشت و آمد. چه آمدنی؟! جنازه‌اش را که آوردند ، از قول و قرارمان یادم نبود تا اینکه بعد از مدتی ساکش را آوردند. محتویات آن همانی بود که قولش را داده بود : یک دست لباس نوزاد ، سوغاتی و نبات.... اینها هم هدیه ی تبرک او برای من بود. 📚 : وصل خوبان
*﷽* اےعاشقان‌اباعبداللہ! بایستی‌شهادٺ‌رادرآغوش‌گرفت گونہ‌هابایستی‌ازحرارت‌وشوقش سرخ‌شودوضربان‌قلب‌تندتربزند.
*﷽* شبی موقع خواب گفتم : خدایا علی من کجاست؟ خیلی دلم شکسته بود.داغ سه جوان بر دلم بود. شب خواب دیدم کنار نهر آب زلالی نشسته و کبوتری را به دست گرفته. گفتم : مادرجان علی! اینجا چیکار می کنی؟ خندید و با خوشحالی گفت : مادر من منشی امیرالمومنین شده ام. 📚 : روز تیغ
‌‌در بيمارستان‌ بغداد بوديم ؛ چند نفر اسير زخمی ، در يک‌ اتاق ، مثل‌ زندان. ‌‌ساعت ‌12 شب،شروع‌ كرد به‌ خداحافظی‌ و حلاليت ‌طلبی از ما، فكر كرديم‌ می ‌خواهند او را صبح‌ زود ببرند اتاق‌ عمل، حالش‌ از همه ی ما وخيم ‌تر بود. ‌‌وقتی‌ خداحافظی ‌هایش‌ را كرد، پاهای‌ خودش‌ را داد به‌ طرف‌ قبله‌ و خوابيد ؛ به‌ همين‌ سادگی‌ رفت؛ اما به‌ ملكوت !! ‌‌ما مانديم‌ با اندوهی زمين ‌گير و بغضی گلو گير... " " 📚 شهدای غریب
*﷽* برای انجام اعمال واجبمان مقدماتی لازم‌دارد ؛ می گیریم و... برای خواندن دعا و مداحی و روضه خوانی هم با باش. باید همیشه خودمان را در ببینیم. به روح آرامش می دهد و انسان مهیا می شود برای توسل و گفتگو با اهل بیت(ع). 📚 : نگین هامون