هدایت شده از بانوی تمدن ساز 🇵🇸🇮🇷
#برشی از زندگی یک مادر
#ام البنین اسطوره تربیت فرزند که در دل صفحات تاریخ به شخصیت عظیم ایشان، کمتر پرداخته شده ..
ام البنین هم در نقش مادری بود و هم به اصطلاح امروزی نامادری برای بچه های فاطمه زهرا(س)..
اما چطور توانست در یک خانه ،فرزندان خودش را طوری تربیت کند که در خدمت فرزندان یتیم حضرت زهرا (س) باشند.
ازدواج حضرت علی (ع) با ام البنین حدود ده سال بعد از شهادت خانم فاطمه زهرا بود..
صحبت از خواستگاری که به میان آمد ،پدر ام البنین به نزد وی آمد و چنین گفت: دخترم مردی به خواستگاری تو آمده که خانه اش ،خانه ی علم و حکمت و آداب است اگر خودت را اهل و لایق این خانه میدانی که #خادمه این خانه باشی قبول کنیم و اگر این ظرفیت را در خودت نمیبینی پس نه بگو»!!!😢
و ام البنین این دختر جوان ، پاسخ مثبت داد و به عقد علی بن ابیطالب در آمد..
بعد از انجام عقد ،هنگامی که میخواست پا به خانه علی بن ابیطالب بگذارد گفت:«تا دختر بزرگ فاطمه (س)،زینب جان ، اجازه نفرمایند وارد خانه نمیشوم.🥺 بعد از آمدن زینب ،پا به خانه گذاشت..
همان روز حسن و حسین (ع) در بستر بیماری بودند. عروس تازه تا وارد خانه شد، خود را به آن دو وجود نازنین رساند ،همچون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت وهمواره می گفت :«من #کنیز فرزندان فاطمه هستم.»
روزی ام البنین دید دخترک کوچک زهرا (س) به گوشهای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته .
پرسید: دخترم! چه شده ؟ به چی فکر میکنی؟ ام کلثوم آهی کشید و با صدای معصومانهای گفت: مادرم زهرا در این گوشه از خانه مینشست و موهایم را شانه میزد و مرا میبوسید و برایم با صدایی دل نشین قرآن میخواند و من و خواهرم زینب رو در آغوشش می گرفت و برامون از داشتن روح بزرگ و تقوا صحبت میکرد ، در این هنگام، اشک ام البنین سرازیر شد و ام کلثوم رو محکم بغل کرد و همینطور که نوازشش میکرد برایش از عظمت فاطمه(س) در عالم سخن گفت 🌸🍃
ام البنین بسیار با ادب ، با وفا و با معرفت بود ،از کودکی به فرزندان خود آموخته بود که وقتی میخواهند امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را صدا بزنند بگویند یا سیدی و مولایی ...
مادر است دیگر ،مادری که تربیت فرزندانش برایش اهمیت دارد ، او ادب را از بچگی به فرزندانش آموخت...
عباس پنج ساله بود که مادر دستش را گرفت ،بوسید و گفت : عباسِ من ،پسر شجاع من ،نسبت تو و فرزندان فاطمه، نسبت برادر با برادر و خواهر نیست،بالاتر از این حرفهاست..
ما هم شان این عزیزان نیستیم ، مبادا پدرت را با لفظ خالی پدر صدا کنی! مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی. مبادا زینب و امکلثوم را خواهر بخوانی.باید بگویی آقای من و بانوی من ،
مبادا جلوتر از آن ها راه بروی ،
مبادا قبل از آنها بر سر سفره بشینی و غذا برداری ،
مبادا قبل از آنها آبی بنوشی🥺
و اینگونه شد که هر چهار برادر رسم ادب و وفا رو آموختند...
وقت سفر که رسید ،
چهار پسر جوانش را صدا زد ،دست عباس فرزند بزرگترش رو گرفت و گفت: عباسِ من به تو و برادرانت سفارش میکنم که برای دفاع از امامت، حسین(ع) از هیچ چیز دریغ نکنی ،
جان همه شما فدای پسر فاطمه(س)...
چشم و دل مولایم علی ،حسین است ،او را اطاعت کنید ..
پسران خم شدند و دستان مادر را بوسیدند و رهسپار سفر عشق شدند...
وقتی خبر شهادت فرزندانش رو به او دادند ، باصدای بلندی فریاد زد و گفت:
فرزندانم و آنچه در زمین و آسمان است فدای حسینم باد...🥺🍃
تقدیم به وجود نازنین خانم ام البنین(ع)
#نویسنده :م.پارسانیک
https://eitaa.com/Ghesesazi
هدایت شده از بانوی تمدن ساز 🇵🇸🇮🇷
#برشی از زندگی یک مادر
#ام البنین اسطوره تربیت فرزند که در دل صفحات تاریخ به شخصیت عظیم ایشان، کمتر پرداخته شده ..
ام البنین هم در نقش مادری بود و هم به اصطلاح امروزی نامادری برای بچه های فاطمه زهرا(س)..
اما چطور توانست در یک خانه ،فرزندان خودش را طوری تربیت کند که در خدمت فرزندان یتیم حضرت زهرا (س) باشند.
ازدواج حضرت علی (ع) با ام البنین حدود ده سال بعد از شهادت خانم فاطمه زهرا بود..
صحبت از خواستگاری که به میان آمد ،پدر ام البنین به نزد وی آمد و چنین گفت: دخترم مردی به خواستگاری تو آمده که خانه اش ،خانه ی علم و حکمت و آداب است اگر خودت را اهل و لایق این خانه میدانی که #خادمه این خانه باشی قبول کنیم و اگر این ظرفیت را در خودت نمیبینی پس نه بگو»!!!😢
و ام البنین این دختر جوان ، پاسخ مثبت داد و به عقد علی بن ابیطالب در آمد..
بعد از انجام عقد ،هنگامی که میخواست پا به خانه علی بن ابیطالب بگذارد گفت:«تا دختر بزرگ فاطمه (س)،زینب جان ، اجازه نفرمایند وارد خانه نمیشوم.🥺 بعد از آمدن زینب ،پا به خانه گذاشت..
همان روز حسن و حسین (ع) در بستر بیماری بودند. عروس تازه تا وارد خانه شد، خود را به آن دو وجود نازنین رساند ،همچون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت وهمواره می گفت :«من #کنیز فرزندان فاطمه هستم.»
روزی ام البنین دید دخترک کوچک زهرا (س) به گوشهای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته .
پرسید: دخترم! چه شده ؟ به چی فکر میکنی؟ ام کلثوم آهی کشید و با صدای معصومانهای گفت: مادرم زهرا در این گوشه از خانه مینشست و موهایم را شانه میزد و مرا میبوسید و برایم با صدایی دل نشین قرآن میخواند و من و خواهرم زینب رو در آغوشش می گرفت و برامون از داشتن روح بزرگ و تقوا صحبت میکرد ، در این هنگام، اشک ام البنین سرازیر شد و ام کلثوم رو محکم بغل کرد و همینطور که نوازشش میکرد برایش از عظمت فاطمه(س) در عالم سخن گفت 🌸🍃
ام البنین بسیار با ادب ، با وفا و با معرفت بود ،از کودکی به فرزندان خود آموخته بود که وقتی میخواهند امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را صدا بزنند بگویند یا سیدی و مولایی ...
مادر است دیگر ،مادری که تربیت فرزندانش برایش اهمیت دارد ، او ادب را از بچگی به فرزندانش آموخت...
عباس پنج ساله بود که مادر دستش را گرفت ،بوسید و گفت : عباسِ من ،پسر شجاع من ،نسبت تو و فرزندان فاطمه، نسبت برادر با برادر و خواهر نیست،بالاتر از این حرفهاست..
ما هم شان این عزیزان نیستیم ، مبادا پدرت را با لفظ خالی پدر صدا کنی! مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی. مبادا زینب و امکلثوم را خواهر بخوانی.باید بگویی آقای من و بانوی من ،
مبادا جلوتر از آن ها راه بروی ،
مبادا قبل از آنها بر سر سفره بشینی و غذا برداری ،
مبادا قبل از آنها آبی بنوشی🥺
و اینگونه شد که هر چهار برادر رسم ادب و وفا رو آموختند...
وقت سفر که رسید ،
چهار پسر جوانش را صدا زد ،دست عباس فرزند بزرگترش رو گرفت و گفت: عباسِ من به تو و برادرانت سفارش میکنم که برای دفاع از امامت، حسین(ع) از هیچ چیز دریغ نکنی ،
جان همه شما فدای پسر فاطمه(س)...
چشم و دل مولایم علی ،حسین است ،او را اطاعت کنید ..
پسران خم شدند و دستان مادر را بوسیدند و رهسپار سفر عشق شدند...
وقتی خبر شهادت فرزندانش رو به او دادند ، باصدای بلندی فریاد زد و گفت:
فرزندانم و آنچه در زمین و آسمان است فدای حسینم باد...🥺🍃
تقدیم به وجود نازنین خانم ام البنین(ع)
#نویسنده :م.پارسانیک
https://eitaa.com/Ghesesazi