eitaa logo
🕋💫ظهور نزدیک است💫🕋
3.5هزار دنبال‌کننده
67.8هزار عکس
74.8هزار ویدیو
421 فایل
🔥فتنه‌رابایدباروشنگری خاموشكرد. 💎 هرجاروشنگری بود،فتنه‌انگیزدستش كوتاه میشود ❤باخامنه ای کسی نگرددگمراه اودرشب فتنه میدرخشدچونماه @yazdanp_m @mahdyyonfatematazzahra https://eitaa.com/mahdyyon313 تلگرام @MAHDYOON313 @mahdyyon https://t.me/mahdyyon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹عنایت اهل بیت (ع) یکی از موارد حساسیت برانگیز، با صدای بلند، و دعا بود که با عوامل آن بشدت برخورد و تنبیه و و بدنبال آن بود 😢 شبی در آسایشگاه یکی از بچه ها طبق روال همیشگی شروع کرد به اذان با صدای آهسته، برحسب اتفاق سرباز عراقی متوجه اذان شد و فرد به قول خودشان خاطی را صدا زد و به او گفت که فردا میروی زندان🥺 صبح روز بعد این جوان تقریبا بیست ساله را با سیلی و لگد به سلول انفرادی روانه کردند. تقریبا یک هفته ایی گذشت و ما هیچ اطلاعی از وضعیت او نداشتیم 😒 یک شب درب آسایشگاه باز شد و او با لبی خندان وارد و همه خوشحال شدیم. از او خواستیم جریان یک هفته در سلول را تعریف کند .🤗 .....در روز فقط سهمیه دو لیوان نیمه پر آب داشتم و دو وعده غذای خیلی کم. (سلول اتاقی کوچک بدون هیچگونه امکانات با یک پنجره کوچک بود که عراقی ها برای دیدن و دادن غذا و آب به زندانی از آن استفاده میکردند) . ...روز دوم (یک سرباز ثابت ) صدایم کرد که برایت آورده ام ، به سمت پنجره رفتم که لیوان آب را بگیرم ، آب را به زمین ریخت و نیشخندی زد و رفت . ... روز بعد دوباره آمد و گفت بیا برایت آب آورده ام ، به کنار پنجره رفتم خواستم را بگیرم که همان کار دیروز را تکرار کرد و آب را بر روی زمین ریخت. نا امید و برگشتم و او هم از کنار پنجره دور شد. ... روز بعد هم همین اتفاق افتاد . با خودم عهد کردم اگر اینبار برای دادن آب صدایم کند نمیروم. از طرفی و پذیرش ذلت و خواری از سرباز عراقی مرا رنج میداد . شب هنگام به یاد -حسین (ع) افتادم که چطور زیر بار تسلیم و ذلت نرفت .تا صبح با خودم کلنجار رفتم که همانطور که از نوشیدن آب صرف نظر کرد، من هم کمی مثل او باشم و به هیچ وجه حتی کنار پنجره هم نروم . فردای آن روز طبق روال روزهای قبل غدا را آورد این غذا مقدارش بیشتر بود اما بر حسب عادت کم غذایی نتوانستم همه را بخورم . سرباز دوباره مرا صدا کرد و گفت بیا لیوان آبت را بگیر ، از جایم تکان نخورم دوباره صدایم کرد و من حتی نگاهش هم نکردم. کمی صدایش را بلند کرد اما نه با خشونت و فریاد ، باز جوابش را ندادم و نگاهش هم نکردم ، میخواستم در مقابل نفسم و خواسته سرباز عراقی کنم ، برایم سخت بود و راستش کمی هم ترسیده بودم که مبادا بخاطر سرپیچی از او شکنجه ام کنند. دوباره صدای او در فضای کوچک اتاق که تماما سیمان بود پیچید . با صدای لرزان و آرام گفت بیا نگران نباش ، جا خوردم زیر چشمی نگاهش کردم ، در چشمانش بود. سرم را بالا گرفتم و گفت این بار دیگه آب را زمین نمیریزم بیا بگیر.. رفتم کنار پنجره. لیوان آب رو به دستم داد ، من هم مثل او دگرگون شدم. گفت بخور آب خنکه ، به آرامی و روی باز بهش گفتم امروز چطور شده که ... زود حرفم را قطع کرد و گفت "می خالف " یعنی مهم نیست!! من هم در جوابش گفتم تا نگویی نمیخورم . از او اصرار و از من امتناع . دیدم اشک از چشمانش جاری شد ،گفت باشه میگم .. من دیروز چند ساعت مرخصی گرفتم رفتم خونه ، تا وارد خانه شدم مادرم بطرفم آمد و یک سیلی محکم به صورتم زد🥵 شوکه شدم و علت را پرسیدم، با خشم و عصبانیت گفت با ایرانی چکار کردی ؟ گفتم ، چطور نمیدانم چی شده؟ لحظاتی مادرم آرام شد اما هنوز عصبانی بود ، گفتم بگو چی شده ؟ مادرم در حالیکه گریه میکرد گفت : دیشب خانم به خوابم اومد. خیلی ناراحت و خشمگین بود به من گفت ،، به پسرت بگو اگر دست از آزار و اذیت این سرباز من برنداره همه تان را نفرین میکنم !! ...من و این سرباز هردو منقلب شدیم او آن طرف پنجره و من این طرف ، دستم را گرفت و بوسید من هم دست به صورتش کشیدم.. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan @mahdyyon313