هدایت شده از مِجری🧿🧿
ـ#ارسالی همراهان
✍🏻خانم دهقان کریم آباد:
نام چند منطقه ی بیابانی تفریحی را برامون ارسال کردند :
چاه اَبرو چاه سَربالا بندِ چاه جَمال گردنه ها ریگی لُکِـ داش گودِخرباری دهنه اُشتری بیــــدون خدآفرین پیرحاجاتــــ خُسیرگون تاشک چاه چغنـــدر کوسکی تمبرگز چابــونه گزینـــو ندیگـــون پــودنـون چزو حوض کل فاطی(فاطمه) بیـــدون کوسکی چاهجـــوله چاهریگـ کوه تاشکـ ریـــزو چاه خش
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
#خاطره
در مورد فاطمه علی اکبرها
یکی از خاطرات شیرین ما اوایل دههی ۶۰:
همسر فاطمه خانم اکبرِ جعفر پنبه زن بود چهره ی این مرد را بخاطر ندارم اما پتینگ پتینگِ کمون حلاجی هنوز تو گوشمه وبهترین موسیقی که از اون زمانها برام خاطره انگيزه صدای کمون پنبه زنی اکبر جعفره
خونشون تو قلعه ی کریم آباد نزدیک مسجد بود از کوچه های گلی وخاکی وسرپایین وبالای قلعه که عبور می کردی درب چوبی خونه ی اکبر جعفر باز بود وصدای کمون پنبه زنی واون سفیدی وپرواز پنبه ها تو آسمون بهترین صحنه ای بود که می دیدی
روح این زوج مهربون که وارثی هم نداشتند شاد
فاتحه وصلواتی هدیه به روح این دوعزیز
🆔@MEJRi403
✍🏻ضرب المثل:
# گربه او دستش به گوشت نمیرسه
میگه پی هه
به عبارتی دیگه بیف بیف بو می ده
#زمانی که طرف جایگاه یا مالی داره وطرف دیگه که نمی تونه به اون جایگاه یا مال دست پیدا کته اون جایگاه ومال را بی ارزش جلوه بده
# کی ببره رنج را
کی بخوره گنج را
زمانیکه یرای به دست آوردن چیزی یاکاری زحمت بکشی ونتیجه وبهره اون را به دلایلی کس دیگری ببره بکار میره
# کاه از خرمن دور نمیشه .
منظور اینه که فرد به پدر ومادرش میره وخصوصیات اونها رو در خودش نهفته داره
# قربون چشهای بادومیت شَم
گفت بادوم میخم
وقتی چیزی به زبان میاریم وطرف بلا فاصله اون رو می خوات وطلب می کنه این ضرب المثل به کار میره
که گفتم قربون چشهای بادومیت شم گفت بادوم میخوام
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
# لطفا در مورد قدمت کوره ها وکوره پزی در روستاهای منطقه اگر اطلاعاتی دارید برامون ارسال کنید
یه سری کوره ها را می گفتند کوره های قُمی
فرقش با کوره های دیگه در چی بوده
# ممنون میشیم تجربيات خود را با ما به اشتراک
بذارید🙏
آقای صادقی:
در مورد قدمت کوره پزی در منطقه
در زمان محمد رضا شاه ،عده ای از جوانها ی روستا برای کسب درآمد ومخارج خانواده به شهر می رفتند واکثر در کوره ها کار می کردند عده ای از جوانها بعد از برگشت از یزد در منطقه کوره زدند وبا آمدن ورایج شدن آجر به جای خشت های گلی در ساخت خانه ها بر تعداد کوره ها افزوده شد یکی از این افراد که پیش گام بودند در آوردن و احداث کوره،،، شهید حاج علی دهقان بودند.
تفاوت کوره های قمی وکوره های معمولی در اینست که کوره های معمولی پاچالی دارد که خشت ها بعداز قالب زدن دورتا دور آن چیده میشه وروی آن گل می شود وکوره روشن میشه اما
در کوره های قمی کوره آماده است وخشت درون کوره برده میشه چیده میشه وکوره روشن میشه
#بازهم اگر اطلاعات تکمیلی دارید ارسال کنید
ممنون آقای صادقی بابت اطلاعات خوبتون🙏
🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# نصر من الله وفتح القریب
# حمله موشکی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران به اهدافی در تلآویو
🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# اینجا قلب تلآویو
🆔@MEJRi403
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕊🌺🕊
🌺🕊
🕊
نهج البلاغه
#خطبه۱۵۵
(آفرينش خفاش)
#وصف_پروردگار
ستايش خداوندی را سزاست که تمامی صفت ها از بيانِ حقيقتِ ذاتش درمانده و بزرگی او عقل ها را طرد کرده است، چنان که راهی برای رسيدن به نهايتِ ملکوتش نيابد.
او خدای حقّ و آشکار، سزاوارتر و آشکارتر از آن است که ديده ها می نگرند. عقل ها نمی توانند برای او حدّی تعيين کنند تا همانندی داشته باشد و انديشه ها و اوهام نمی توانند برای او اندازه ای مشخّص کنند تا در شکل و صورتی پنداشته شود. پديده ها را بی آنکه نمونه ای موجود باشد يا با مشاوری مشورت نمايد و يا از قدرتی کمک و مدد بگيرد آفريد.
پس با فرمان او خلقت آن به کمال رسيد و اطاعت پروردگار را پذيرفت و پاسخ مثبت داد و به خدمت شتافت و گردن به فرمان او نهاد و سرپيچی نکرد.
#شگفتيهای_خفّاش
از زيبايی های صنعت پروردگاری و شگفتی های آفرينش او همان اسرار پيچيده حکيمانه در آفريدن خفّاشان است. روشنی روز که همه چيز را می گشايد، چشمانشان را می بندد و تاريکی شب که هر چيز را به خواب فرو می برد، چشمان آنها را باز می کند. چگونه چشمان خفّاش کم بين است که نتواند از نور آفتاب درخشنده روشنی گيرد نوری که با آن راه های زندگی خود را بيابد و در پرتو آشکار خورشيد خود را به جاهايی رساند که می خواهد، روشنی آفتاب خفّاش را از رفتن در تراکم نورهای تابنده اش باز می دارد و در خلوتگاه های تاريک پنهان می سازد، که از حرکت در نور درخشان ناتوان است، پس خفّاش در روز پلک ها را بر سياهی ديده ها اندازد و شب را چونان چراغی بر می گزيند که در پرتو تاريکی آن روزی خود را جستجو می کند و سياهی شب ديده های او را نمی بندد و به خاطر تاريکی زياد از حرکت و تلاش باز نمی ماند. آنگاه که خورشيد پرده از رُخ بيفکند و سپيده صبحگاهان بدمد و لانه تنگ سوسمارها از روشنی آن روشن گردد، شب پره، پلک ها بر هم نهد و بر آنچه در تاريکی شب به دست آورده قناعت کند. پاک و منزّه است خدايی که شب را برای خُفّاشان چونان روز روشن و مايه به دست آوردن روزی قرار داد و روز را چونان شب تار مايه آرامش و استراحت آنها انتخاب فرمود و بال هايی از گوشت برای پرواز آنها آفريد تا به هنگام نياز به پرواز، از آن استفاده کنند، اين بال ها چونان لاله های گوشند بی پر و رگ های اصلی، امّا جای رگ ها و نشانه های آن را به خوبی مشاهده خواهی کرد. برای شب پره ها دو بال قرار داد، نه آن قدر نازک که در هم بشکند و نه چندان محکم که سنگينی کند؛ پرواز می کنند در حالی که فرزندانشان به آنها چسبيده و به مادر پناه برده اند، اگر فرود آيند با مادر فرود می آيند و اگر بالا روند با مادر اوج می گيرند. از مادرانشان جدا نمی شوند تا آن هنگام که اندام جوجه نيرومند و بال ها قدرت پرواز کردن پيدا کند و بداند که راه زندگی کردن کدام است و مصالح خويش را بشناسد. پس پاک و منزّه است پديدآورنده هر چيزی که بدون هيچ الگويی باقيمانده از ديگری همه چيز را آفريد.
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
✍🏻ارسالی خانم دهقان کریم آباد
#توستالژی
تصویر صندوق ومِجری
در توضیحاتی که در معرفی کانال گذاشتیم در گوگل وفرهنگ لغات به صندوقچه هاي فلزی قفل دار مجری گفته شده اما در منطقه ی ما به صندوق بزرگی می گفتند صندوق وبه اون جعبه های چوبی یا فلزی مخمل دار می گفتند مِجری
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
#خاطرات گذشته
✍اقای علی حیدری
باعرض ادب خدمت مِجری ایهای عزیز🌹
ایشون حاج علی اکبر صادقی(معروف به اکبر حسن غلملی)خدا رحمت کنه همه رفتگان شمارو پیرمرد خوش رو دلسوز درکل غصه خوار همه! البته میخوام خاطرات خری که داشتن و به تاکسی محل معروف بود رو بگم😁 ایشون خرویی داشتن که خیلی آروم بود به تاکسی معروف بودفکر نکنم بچهای توروستا باشه که تجربه یه بار سوار شدنشو نداشته باشه! خیلی خرو فهمیده حرفگوش کنی بود به قول امروزیا اتومات بود برنامه بهش میدادن خودش میرفت برمیگشت😀 پدر بزرگ ما صبح زود که از خواب بیدار میشدن سوار بر مرکب به سمت نامعلومی روانه میشدن در مسیر اگه روزمین چیزی میدیدن ازجمله مداد رنگی.سکه از خر پیاده برمیداشتن بگازون سمت خونه ما چون از بچهاشون فقط مادر من با خالم گرگین آباد بودن خالم که بچه ای نداشتن ولی ما الاماشالا 😁(بگین ماشالا) ادامه مسیرو میرفتن اگه کسی بنایی میکرد وایمیسیدن خدا قوتا میگفتن کمکی نمیخد چون همه ایشونا به تارف بابادی میشناختن میگفتن چرا ایشون که زرنگتراز همه بودن درجوابشون میگفتن خب پس من برم جلوتر خرو راببندم به تیر برق بیام دیگه اگه شما کبلکبر را دیدن اون اوسا نگون بختم دید😁 دیگه تشنه هم که میشدن باعصاشو در خونه را از میزدن که یه اوخارهویی آب بدین من(یه لیوان آب) بعد ادامه راه بالاخره خاطرات خوشی از ایشون برا ما و اهالی روستا به جا مانده تا سرانجام در یه غروبی از سال....... هنگامیکه خانمشون(بی بی من فوت کردن ایشون زن دوم داشتن) سراسیمه به سمت خونه ما اومد که بابااکبر دیر کردن حتی خرو هم نیومده این استرس مارو زیادتر کرد که حتما اتفاقی افتاده که با همت مردم روستا بعداز ساعتها دنبال گشتن بالاخره تو یه کیز پسته(جوبی که درختای پسته کاشته شده)درحالی که مشغول علف چیدن بودن به رحمت خدا رفتن روحشون شاد😔 اینو اضاف کنم که بعداز فوتشون از روستاهای مجاور خواهان خرو بودن وقتی میبردنش فرار میکرد راست میومد در خونه پدر بزرگ که بالاخره بردیم تو بیابون های اطراف ولش کردیم این بود خاطرات ما با پدربزرگ و خروشون خوش باشید🤚🤚
مِجری: ممنونیم از اقای علی حیدری نوه بزرگوار مرحوم بابت خاطره زیبایی که برای ما ارسال کردند
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ نوستالژی
#یه کلیپ عالی وزیبا
#خاطره بازی
کلیپ فوق حدودا سال ۷۵
مکان:کوچه ی مسجد روستای کریم آباد مقابل منزل مرحوم حاج غلامحسین پوررضایی
عبور مرحوم کربلایی حسن دهقان با چهارپا وسوار شدن حاج احمد پوررضایی الان حدودا ۵۵ ساله هستند.زنده باشن الهی.
وبرادر زادشون که پشت سرشون نشستن .
وپسری که از دنبال وپیاده است حمید پوررضایی .
ممنونیم از آقای پوررضایی بابت ارسال این ویدوی قشنگ
🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# هرگز نمیشد باورم
این برف پیری برسرم
آوازی با صدایی دلنشین
هراه با گله داری
🆔@MEJRi403
# در رابطه با تولیدات لبنی منطقه:
از قدیم به تهیه ماست وجمع آوری اون وزدن ماست وکره گرفتن از اون که به مَسکه معروف بود وهست ودرست کردن کشک وتلف می گفتند:
میون گَری
حالا اصل وریشه این واژه چی بوده واز کجا اومده را اگر کسی اطلاع داره برامون ارسال کنه ممنون میشیم🙏
# شنیده ها:
برامون تعریف کردند که صبح زود یعنی هنوز هوا روشن نشده باید بیدار می شدیم ومی گفتیم اِساره او زده
ماست ها را داخل تلم می ریختیم ونو بتی با پره ماست را می زدیم باید دقت می کردیم پره به یک طرف بگرده وگرم وخنک بودن ماست هم مهم بود ،بعدشم که مسکه اون را جمع می کردیم باید دوغ ها را داخل کزغن هاي بزرگ روی گوار می ریختیم و اونها را هم می زدیم تا غلیظ می شد بعد اونها را بعد از سرد شدن داخل کیسه ها(کیسه یِ اِسپالی) می ریختیم تا آبش بره آب جمع شده را میذاشتیم بجوشه به غلظت خاصی که می رسید آنها را داخل تغار ریخته با شفو که از بنه ی پدن درست شده بود می زدیم تا حجمش چند برابر می شد و بعد اونها را بصورت لُکها تلف در می آوردیم ومیذاشتیم خشک بشه بعضی ها با سلیقه نخ از اون رد می کردند وآویز می کردند
دوغ آب رفته را هم از کیسه خارج به اون نمک وزيره می زدیم وبا خلالی که پارچه ای بود چهار گوش و روزنه ای در وسط اون که با فشار کشک از اون خارج وشکل
خلالی می گرفت که خاص منطقه است در مناطق عشایری کشک را با نخ شکل میدن وبیشتر مربع یا گلوله شکل است.
این کار هر روز خانمهایی بود که به اصطلاح برای میون گری به بیابان رفته بودند تازه غروب بعد از این همه کار دوباره موقع برگشت گله از چرا بود وباید می نشستی و۳۰۰ یا ۴۰۰ یا بیشتر ، گوسفند را می دوختی و شیر را صاف می کردی ومی جوشانده وماست می بستی
با این همه مشغله شب که میشد جلوی یُورت را آب وجارو می زدیم وآتش وچایی و ساز و آواز با دله یا هرچی بود می زدیم ومی خوندیم وبازی و شادی وبه اصطلاح سردلهامون خش بود
و چیزی که این روزها گمشده خیلیهاست
تشریفات وتجملات
تا هنوز یه چیز تازه مد شده را نگرفتی دوباره یه چیز تازه اومده
بازار مصرف و تولید
وتولید برای مصرف زیاد
به نفع جوامع سرمایه داری
به ضرر کشورهای جهان سومی!!!!!
#جلگه
-بهاباد
_یزد
🆔@MEJRi403
#داستان قدیمی
✍داستان امروزمون خاطره ای دیگه از مرحومه سکینه کارگر (سکینه مَمد خان)
شنیده شده که سکینه ممد خان که خونشون یزد بود داخل حیاط خونه قفسی برای مرغهایشان درست کرده بودند و تعدادی مرغ وجوجه در انجا نگهداری میکردند.
همسایه ها که از بوی مرغها شاکی بودند به مرکز بهداشت رفته و از سکینه خانم شاکی شدند روز بعد مامور بهداشت درب منزل ایشان امده و به ایشان گفته که همسایه ها از وجود مرغها شاکی هستند لطفا انهارا از اینجا ببرید
سکینه خانم که فردی حاضر جواب و رک بودند رو به مامور بهداشت کرده و گفتند شما سر برج که میشه یه مبلغی پول به من بدین که من باهاش زندگیمو بگذرونم منم عین این خانمهای شهری میرم سرکوچه میشینم اُندُس (آدامس) میجواَم 😁
مامور بهداشت تا اینو شنیده دیگه معطل نشده فورا از اونجا رفته.
پ. ن: سکینه مَمد خان بسیار زن زحمتکش و با خدایی بودند شادی روحشون صلواتی ختم کنیم 🖤🥀
#اُندس
#جلگه
#بهاباد
🆔@MEJRi403
# ارسالی خانم پورجنایی 🙏🙏
یادش بخیر )))
بگو دوچرخه ==》سیبیل بابات میچرخه
بگو متکا ==》بخور از این کتکا
بگو چاقو ==》برو بچه دماغو
بگو اشرف ==》دلم برات غش رف
بگو مرسی ==》من آدمم تو خرسی
بگو گلابی ==》رییس مسترابی
بگو دمپایی ==》برو بغل زن دایی
بگو مسخره ==》اسم بابات اصغره
بگو راس میگی ==》کاسه تو بیار ماست بگیر
"بچگی دهه شصتیا تو این حاضر جوابیا گذشت"
🆔@MEJRi403