.
#امام_حسین
#ترکیب_بند
#وداع و #قتلگاه
مرقد پاک تو زیباست خدا می داند
خیمه ات قبله ی دل هاست خدا می داند
یک نگاهت همه را عاشق و مجنون کرده
رحمت از چشم تو پیداست خدا می داند
آب اگر نیست چه غم یاور تو عبّاس است
علقمه تشنه ی سقاست خدا می داند
نام زیبای تو بر هم زده هر مجلس را
چون که نامت خُم صهباست خدا می داند
هر که یک قطره ز جام تو خورد آقا جان
در دلش آتش و غوغاست خدا می داند
سوز دل با نمک سفره ی تو جانسوزست
آتش عشق تو پیوسته جهان افروزست
می روی بی من و دل خسته پی ات گریه کنان
از حرم آمده ام با غم و با آه و فغان
مادرم کرده وصیّت که به هنگام وداع
بزنم بوسه بر آن حنجر تو جان جهان
رحم بر خواهر خود کن که پی ات افتاده
با دلی سوخته و چشم تر و قدّ کمان
رحم کن رحم بر این خواهر غمدیده ی خود
که شده خم کمرم از غم و از بار گران
من نگویم که مرو لیک کمی آهسته
تا تماشات کنم بار دگر از دل و جان
این وداعی ست که با آه و فغان همراه است
چه وداعی که پر از حرف و بسی کوتاه است
دختری گریه کنان جانب مولا آمد
زخم دل داشت ولی بهر مداوا آمد
دختر آغوش پدر خواست ولی با اشکش
نازها داشت که بر دامن بابا آمد
روی دامان پدر سفره ی دل باز نمود
شعله ای بود که در دامن دریا آمد
غنچه ای بود که آتش به نیستان میزد
با دو صد شور به بستان تمنا آمد
پدرش دید که در وقت وداعش آخر
روی دامان پدر جلوه ی زهرا آمد
گر چه میخواست زند بوسه به روی پدرش
دل به داد آمد و فریاد زد از چشم ترش
زیر پا مانده ای و لشگریان دور و برت
رو به سوی حرم افتاد ز غم چشم ترت
کودکانت به فغان آمده از غربت تو
تا رساندست صبا جانب طفلان خبرت
ای سلیمان وفا دل نگران خواهر توست
هم چو انگشتر تو گم شده قَدر و قَدَرت
کاش در مقتل تو مادر تو ره نبرد
تا نبیند که چگونه شده ببریده سرت
با لب تشنه جدا کرده عدو سر ز تنت
سینه سوزد ز غم و ناله و سوز جگرت
با وضو آمده بودند خدا رحم کند
آیه از سوره ربودند خدا رحم کند
من که از داخل گودال برون می رفتم
با قد خم شده و با دل خون می رفتم
تن صد چاک تو را روی زمین تا دیدم
گریه ها کردم و با سوز درون می رفتم
نعل ها بوسه بر آن پیکر صد چاک زدند
پیکرت دیدم و با حال نگون می رفتم
چه بگویم که پس از عصر دهم در گودال
بی کفن دیدمت از شطّ جنون می رفتم
ظاهراً بر سر پا لیک خدا می داند
از کنار بدنت کون فیکون می رفتم
بین گودال که بودی کفنت را بردند
گرگ ها از تن تو پیروهنت را بردند
#محمد_حسین_علیرمضانی
#ترکیب_بند
بَخشِ اوّل
#بند_اول
بادِ خَزان وَزید به بُستانِ مُصطفی
پژمرد غُنچه های گُلستانِ مُصطفی
در هم شکست قائمهء عرشِ اِیزدی
خاموش شد چراغِ شَبستانِ مُصطفی
دور از بدَن به دامنِ خاکِ سیه فِتاد
آن سَر که بود زینتِ دامانِ مُصطفی
انگشت بَهرِ بُردَن اَنگشتری بُرید
دیوِ دَغل زِ دستِ سُلیمانِ مُصطفی
بیجاده گُون شد از تَفِ گرما و تِشنگی
یاقوت و لَعل و لؤلؤ و مَرجانِ مُصطفی
تا چوبِ کینه خورد به دندانِ شاهِ دین
از یاد شد شِکستَن دَندانِ مُصطفی
بوی قمیصِ یوسفِ گُل پیرهن وَزید
زد چاک دستِ غم به گریبان مُصطفی
دار السلامِ خُلد که دار السُرور بود
شد زین قَضیه کلبهء اَحزانِ مُصطفی
یکباره آبِ کُوثر و تَسنیم و سَلسَبیل
خون شد زِ اشکِ دیدهء گریانِ مُصطفی
طوبی خَمید و حُور پَریشان نمود موی
از آهِ سرد و حالِ پریشان مُصطفی
در موقعِ دنی' فتدلی' که شد دراز
دستِ خدا به بستنِ پیمانِ مُصطفی
پیمانه ای زِ خونِ جگر بر نَهاد، حق
بعد از قبولِ پیمان بر خوانِ مُصطفی
یعنی بنوش خون که شبِ و روزت این غذاست
خون خور همی که خونِ تو را خونبها خدا است
#بند_دوم
چون مُصطفی قَدح زِ کفِ دوست نوش کرد
اندرزِ پیرِ عشق به جان بند گُوش کرد
زان باده ساغری به کَفِ مُرتضی نَهاد
او را هم از شَرابِ مُحبت خَموش کرد
ساقیّ کُوثر از میِ خمخانهء بلا
جامی کشید و جا به درِ میفروش کرد
بوسید دستِ پیرِ دبستانِ عشق تا
شاگردیش به مَکتبِ دانش سروش کرد
بر داشت پَرده از رخِ مَعشوق لَم یَزل
آن کَش خدای بُرد و جهان پَرده پُوش کرد
با تارکِ شکافته در مَسجد اُوفتاد
آن کش محمّدِ عَربی زیبِ دوش کرد
فوّاره سان زِ جبهتِ پاکش زِ جای تیغ
جوشید خون و قَلبِ جَهان پُر زِ جوش کرد
زد چاک پیرهن حَسن و شد حسین به تاب
کُلثوم در فَغان شد و زینب خُروش کرد
آن یک به گریه گُفت که هُوشم زِ سر پَرید
کز جوهرِ نخست که تاراجِ هُوش کرد
گُفت آن دگر که ساقیِ تَسنیم و سَلسَبیل
این باده را، زِ دست که امروز نُوش کرد؟
شَه در میانه پَرتوِ رخسارِ یار دید
جان را فدای جلوهء روی نکوش کرد
خرگه بُرون زِ خلوتِ آن جَمع بر نَهاد
پَروانه بود و جان به سرِ شَمع بَرنَهاد
#بند_سوم
آمد به یادم از غمِ زَهرا و ماتمش
آن مُحنتِ پیاپی و رنجِ دَمادَمش
آن دیدهء پُر آبش و آن آهِ آتشین
آن قلبِ پُر زِ حَسرت و آن حالِ درهمش
آن دستِ پُر زِ آبله و آن شانهء کبود
آن پهلوی شکسته و آن قامتِ خَمش
دردی که بود داغِ پدر آخر الدّواش
زخمی که تازیانه همی بود مَرهمش
از دیده ای سرشک فِشان در غمِ پدر
وَز دیده ای نَظاره به حالِ پسر عَمش
یک سو سَریر و تَختِ سُلیمانِ دین تُهی
یک سو به دستِ اَهرمن اُفتاده خاتمش
توحید را بدید خَراب است کشورش
اسلام را بدید نِگُون است پَرچمش
مُصحف ذلیل و تالی مُصحف اَسیرِ غم
مَنسوخ نصِّ واضح و آیاتِ مُحکمش
گه یاد کردی از حسن و هَفتمِ صَفر
گه از حسین و عاشرِ ماهِ محرّمش
آتش زدی به جانِ سِماعیل و هاجَرش
خون ریختی زِ دیدهء عیسی و مَریمش
از گریه اش مَلایکِ گَردون گِریستند
کرّوبیان به ماتمِ او خون گِریستند
#بند_چهارم
آه از مُصیبتِ حسن و حالِ مُضطرش
اَحشای پاره پاره و قَلبِ مُکدّرش
آن دردها که در دلِ غَمگین نَهفته داشت
و آن زَهرها که در جگر اَفروخت آذرش
آن طعنه ها که خورد زِ دشمن به زندگی
و آن تیرها که زد پسِ مُردن به پیکرش
یک لَحظه ساغرش نشد از خونِ دل تُهی
بعد از شَهادتِ پدر و فُوتِ مادرش
نَگُشود چهره شاهدِ دولت به خَلوتش
نَنهاد پا عَقیلهء صحّت به بسترش
اللَّه اکبر از لبِ آبی که نیم شب
نوشید و سَر زد از جگر اللَّهُ اکبرش
زِ الماسِ سُوده، رنگِ زُمرّد گرفت سیم
یاقوت کرد جزع و چو بیجاده گُوهرش
آهی کشید و طشت طَلب کرد و خونِ دل
در طشت ریخت نزدِ ستم دیده خواهرش
زینب چو دید طَشتِ پُر از خون فَغان کشید
گُویی به خاطر آمد از آن طشتِ دیگرش
چندان کشید آه که آتَش گرفت چَرخ
چندان گِریست خون که گُذشت آب از سَرش
طشتِ زَر و حُضورِ یَزید آمدش به یاد
از دَست شد شکیبش و از پا در اُوفتاد
ادامه دارد
#محمد_صادق_ادیب_الممالک_امیری_فراهانی_رحمة_الله_علیه