.
السلام علیکمـ یا اهل بیت النبوه
#زمینه #فاطمیه #حضرت_زهرا (س)
#وداع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حبیبهی حیدر ـ بار سفر بستی ـ مگه از این خونه
چرا بریدی دل ـ از اهل این منزل ـ انقد غریبونه
خواهشم اینه ـ بمون حبیبه
که بی تو حیدر ـ خیلی غریبه
بدون تو میریزه اشکام
میلرزه زانوها و دستام
وای وای وای وای ـ خداحافظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هم نفس حیدر ـ یار و کس حیدر ـ بمون کنار من
بمون تا که باشی ـتو این خزون غم ـ فقط بهار من
ببین که زینب ـ میگیره ماتم
اگه بری تو ـ میمیره از غم
بدون تو خیلی غریبم
همش تو ذکر یا مجیبم
وای وای وای وای ـ خداحافظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی دعا کردم ـ با اشک و با ناله ـ زخمای پهلوتو
لبخندتو دیدم ـ وقتی که کوبیدم ـ میخهای تابوتو
الهی کاشگی ـ دعام بگیره
زخمای پهلوت ـ شفا بگیره
قرار بعدیمونو زهرا
یادت باشه تو دل صحرا
وای وای وای وای ـ خداحافظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#زمینه_فاطمیه
#حضرت_صدیقه_کبری
#شعر_سبک #نصیر_حسنی
.
.
#زمزمه و #زمینه
#فاطمیه #حضرت_زهرا (س)
#وداع و #غسل_شبانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تبر زده شاخه و برگ و برم را
گرفته غم تاب و توان دلم را
نشستهام در بر یاس شکسته
بود نگاهم سوی پیکر زهرا
تویی گل بهارم
زدی گره به کارم (2)
دل من محزون غمت
پُرِ از درد المت
ببین یتیمانت همه محزونند
شکسته بال و پر همه دلخونند
تویی گل بهارم
زدی گره به کارم (2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونه این روی کبود تو شویم
وَ با که درد دل خسته بگویم
رسیده دستم به کبودی بازو
شکسته بغض غم تو به گلویم
من آن گره گشایم
که شد غمت بلایم (2)
جگرم را شعله زدی
تو چرا حرفی نزدی
ز درد پهلو بی خبرم زهرا
زدی تو آتش بر جگرم زهرا
تویی گل بهارم
زدی گره به کارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#زمینه_فاطمیه
#حضرت_صدیقه_کبری
شعر_سبک #نصیر_حسنی ✍
اگر همسرانِ جوانی که شوهرانشان
به میدانهای نبرد رفته بودند
زبان به شکوه باز میکردند
بابِ شهادت بسته میشد...
"امامخامنهای"
#وداع
#همسر_شهید
#محمدرضا_اسماعیلزاده
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هشتاد و هشت
📝بیت المال♡
🔹️محمّد در طول زندگی کوتاهش کارهای بزرگی کرد. او در دو سنگر علم و عمل تلاش کرد و خود را به بهای اندکِ دنیا نفروخت تعطیلات حوزۀ علمیّه بود که به روستا آمد و یک یا دو شب کنارمان بود بعد هم طبق روال همیشگی ساک سفرش را بست و عازم جبهه شد
🌷هیچ کدام حریف رفتنش نمی شدیم چون او هر بار ما را محکوم به عقایدمان می کرد، خلاصه همیشه پیروز بود. نماز شبش را خواند و با نیایش و قرآن آن را به نماز صبح متّصل کرد. سپیده دم بود که با شور و شوق بسیار خود را آمادۀ سفر میکرد ما در سکوتی محض به تماشایش نشسته بودیم، سخت ترین لحظه یعنی#وداع فرا رسید و او رفت آفتاب غروب می کرد که درِ منزل به صدا در آمد گفتم: که هستی؟ آمدم.
🔸️بی محابا در را که باز کردم محمّد؛ برادرم را پشت در مشاهده کردم، با تعجّب و خوشحالی او را در آغوش کشیدم و گفتم: به منزلت خوش آمدی. محمّد پس از احوال پرسی با حالتی گرفته به اتاقش رفت. شب شد و مادر در حالی که سفرۀ شام را آماده می.کرد صدا زد: پسرم شام مهیّاست محمّد با حالِ گرفته کنارمان نشست و چیزی نگفت، مادر که او را زیر نظر داشت گفت: چی شده پسرم؟
🔸️کشتی هایت غرق شده، غذایی که دوست داشتی را برایت پختم، شاید از دستپختم خوشت نمیآید؟ محمّد لبخند تلخی زد و گفت: نه، مادر جان! تقصیر از بنده است. مادر با دل خوری گفت: جان به لبم کردی، نمیخواهی بگویی چه شده؟ محمّد با صدایی بغض آلود جواب داد: اعزام کاروان به تعویق افتاد، از صبح در مقرّ به انتظار ماندیم تا به عصر که مدیر کاروان همۀ داوطلبان اعزام را جمع کرد و گفت: برنامۀ اعزام به دلایلی تغییر کرده، فردا صبح حرکت میکنیم، هر کس مایل به رفتن است فردا اینجا آماده باشد
🌷با شنیدن این خبر سعی کردیم محمّد را منصرف کنیم، هر یک با خوشحالی دلیلی برای نرفتنش میآوردیم. مادر گفت: لابدّ رفتنت به مصلحت نیست. برادرم میگفت: کشاورزی شروع شده، اگر بمانی کمک حالمان می شوی. بنده گفتم: طلبگی هم جهاد با نفس است، دَرست را ادامه بده و ...
🔹️محمّد آهی کشید و گفت: حتماً لایق رفتن نیستم. ما که فکر میکردیم او را متقاعد کرده ایم آسوده غذا میخوردیم ناگهان محمّد گفت: نه، راستی پس حساب آن ناهاری که امروز در مقرّ به ما داده اند چه می شود؟ همه سکوت کردیم. مادر پرسید: مگر به تو تنها ناهار دادند؟ گفت: نه، به همه. داداش گفت محمّد! قصد تو رفتن از خانه بود یا فرار از خانه؟ گفت: اینها که دلیل خوبی برای حساب بیت المال نیست، من سهم یک وعده غذای رزمنده ای را خورده ام، پس مدیونم باید دین ام را ادا کنم،#منبر میروم که عمل نشان مردم دهم نه حرف،این را گفت و از جا برخاست و ما دوباره#محکوم به شکست شدیم. صبح روز بعد با شوق از یکایک ما خداحافظی کرد و برای همیشه از میان ما پرکشید و رفت...
.
#شب_دهم_محرم
نمانده فرصت آن دلبری ها
خداحافظ برادر خواهری ها!
گرفتارم نکن مشکل گشایم!
حلالم کن مرا این آخری ها
اگر باید امام خیمه باشم
کن آرامم تو با پیغمبری ها
مرو دق میکنم! من را بغل کن
بجای زحمت آن مادری ها
در و میخ و لگد یادت که مانده!
پریشانم از این یادآوری ها
لباس کهنه ای مادر فرستاد
مواظب باش! دارد مشتری ها
کمی از تشنگی ات گفته بودی
نگفته بودی از غارتگری ها
برای زینب انگشتت مهم است
برای ساربان انگشتری ها
خیالت جمع، قبل از رفتن تو
گره خورده تمام روسری ها
خودت رخت اسارت بر تنم کن
گذشت آن روزها، آن سروری ها
مصیبت میشود با شمر و خولی
تحمل کردن دربدری ها
#شب_عاشورا
#وداع
#محرم
#رضا_دین_پرور ✍
.
.
#شب_دهم_محرم
دلبر گیسو پریشانم! پریشانم مکن
زیر حجم سنگباران، بوسه بارانم مکن
چشم تارم خیمه زد بر گودی زیر گلوت
در میان خیمه و گودال، حیرانم مکن
غیرتی های حرم رفتند، تو ماندی فقط
جان زهرا مادرت، درگیر بحرانم مکن
از قفا دیدم ترا، پشت سرت خوردم زمین
شمر خنجر می کشد، برگرد! ویرانم مکن
من اسیر آن لباس پاره ام از صبح زود
با لباس پاره همراه اسیرانم مکن
معجرم را سفت بستم، پس تو دلواپس مباش
از روی نی آمدن با خود، پشیمانم مکن
#شب_عاشورا
#وداع
#محرم
#رضا_دین_پرور ✍
.
۱۰
(#وداع)
روز عاشورا شده،موسم غم ها شده
سوی میدان رهسپر،یوسف زهرا شده
جان پاک او رسیده بر لبش
آمده در خیمه گاه زینبش
وا حسینم وا حسین۲
ای عزیز مادرم،خواهر غمپرورم
آمدم بهر وداع،زینبم بنشین برم
اذن حق شد عازم میدان شوم
در همین جا کشته ی عدوان شوم
وا حسینم وا حسین۲
ای حبیبم یا حسین،من غریبم یا حسین
بین این عالم شده،غم نصیبم یا حسین
سوز غم ها کرده پیرم یا حسین
کن دعا دیگر بمیرم یا حسین
وا حسینم وا حسین۲
کن صبوری پیشه ای،زینب غمپرورم
عصر عاشورای خون،روی نی بینی سرم
تو ببینی آتش اندر خیمه ها
کعب و سیلی می زنند بر طفل ها
وا حسینم وا حسین۲
#رضا_یعقوبیان
#شب_دهم_محرم
#زنجیرزنی
#سبک_گلفروشم_گلفروش
#روز_عاشورا
@yaghubianreza
.
#وداع
#روز_عاشورا
#شور
سبک راس تو میرود بالای نیزه ها
آخر جدا شدی ای جانم از بدن
می میرم ای حسین رحمی به حال من
آهسته تر برو ای شاه کم سپاه
دیدار بعد ما در بین قتلگاه
ای حسینم ای حسینم ای ضیائ هر دو عینم
رخصت اگر دهی با جمع کودکان
صف بسته می شویم دنبال تو روان
غربت نشسته است بر ماه روی تو
من جای مادرم بوسم گلوی تو
ای حسینم.......
ترسم ببینمت ای حجت خدا
در زیر خنجر و بالای نیزه ها
تابی نمانده ای پشت و پناه من
تو دست و پا مزن پیش نگاه من
ای حسینم.....
#سبک_راس_تو_میرود_بالای_نیزه_ها
#شور_امام_حسین
#وداع_عاشورا
#میثم_مومنی_نژاد ✍
.👇
شــب بخیر ؛
غارتگرِ شبهای بیمهتاب من...
شهید سیدمصطفی میرشاکی به یاد برادرش
«شهید سیدجواد میرشاکی» نوشته بود:
"روزها از پی هم میگذرند و فراموش
می شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را
از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم
هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمیبرد.."
#وداع
#فرماندهان
#شهیدان_میرشاکی
#لشکر۵۷_حضرتابوالفضل
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
عکس پیش رو در تهران به ثبت رسیده
سال ۱۳۶۴ که روز اعزام رزمندگان است
و حال و هوای دگرگون دو رفیق را نشان
می دهد که ممکن است دیدار بعدی شان
به قیامت افتاده باشد....
عکاس: سیاوش حبیبالهی
#وداع
#نوجوانان
#اعزام_به_جبهه
🏷 #دورهمی
خب پدر دیگه ...
ستون خونه و خانواده ست...
پیکر سرد و بی روح و خون آلودشم
وقتی میاد خونه ، اهل خونه رو
دور هم جمع میکنه...
حتی برای آخرین بار ، برای
آخرین وداع ...🕊
.
📷 #آذر سال ۱۳۶۵_ #بابل_آخرین #وداع همسر و فرزند سردار #شهید سبزعلی خداداد #فرمانده تیپ مالک اشتر مریوان، گردانهای مسلم و انصار لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ...🇮🇷
.
#انتشار_برای_اولین_بار
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
👨👧این آغوش گرم و
این تکیه گاه و
این پشت و پناه و
این لحظه و این امید و
این پدر را برگردانید
تمام سهمیه ها
مال شما...
.
📷 اعزام به #جبهه #قائمشهر_#زمستان ۱۳۶۵ #شهید محمدرضا شکری و #آخرین #وداع با #دخترش و قدم های آخر قبل از حرکت به منطقه ( #شهادت دی ۱۳۶۵ #شلمچه)
.
#فرزند_شهید
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید