eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
98 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌او ؛ رمان‌دختر‌قرتی‌ ؛ پسر‌طلبه . پارت‌چهاردهم : صدای‌درشنیدم‌به‌اجبار‌چشمام‌وباز‌کردم استخون‌درد‌گرفته‌بودم ،‌ دمر‌خوابیده‌بودم‌بلند‌شدم‌و‌‌به‌ساعت‌نگاه‌کردم شش‌ونیم‌صبح‌کدوم‌خریه‌درمیزنه _کیه _منم‌ارمان‌رهامم _رهام‌کیه _رهامم‌دیگه‌ارمان _آعا‌رهام‌دهنت‌گلباران‌توروحت‌ دروباز‌کردم‌‌رهام‌پشت‌دربود _هوم _دردمیکنه‌دستم _بیشعور‌تونمیگی‌من‌خوابم؟تازه‌دوساعته‌خوابیدم ! _قبلا‌چیکار‌میکردی‌؟ _بچه‌میخوابوندم‌بااجازه‌شما _خاک‌توسرت میخندید‌‌ومیخواستم‌کلش‌وهم‌مثل‌دستش‌کنم _رومخ‌بدبخت‌چرا‌میخندی _زن‌ذلیل _نخند‌زر‌بزن _درددارم‌چند‌بار‌بگم؟ _آیهانو‌بیدار‌کن _کردمش‌یکی‌زد‌توصورتم _خاک‌توسرت‌که‌از‌پس‌اون‌برنمیای صبر‌‌الان‌میام. رفتم‌جلواینه‌یه‌دستی‌به‌موهام‌کشیدم‌ورفتم‌بیرون تواشپز‌خونه‌مسکن‌قوی‌برداشتم‌ورفتم‌سمت‌اتاقشون‌رهام‌بالاتختش‌دراز‌کشیده‌بود‌و‌هی‌لبش‌وگاز‌میگرفت _بیا‌اینو‌بخور‌بهتر‌میشی _ایهان‌اصلا‌ادم‌نیست‌درک‌نمیکنه‌دارم‌از‌درد‌میمیرم _دقیقا‌کجات‌درد‌میکنه؟ _از‌کتفم‌تیرمیکشه‌تا‌پایین‌بی‌حسه‌دستام _اگه‌بهتر‌نشدی‌قوی‌ترش‌وبرات‌میارم _اوکی‌برو‌بخواب آیهان‌بد‌خوابیده‌بود‌اومدم‌بیدارش‌کنم‌یک‌ی‌کوبوند‌توصورتم _چرا‌میزنه. _دیدی‌بهت‌گفتم‌میزنه؟! _صبح‌باهاش‌کار‌دارم‌من‌رفتم‌بخوابم _باشه‌برو _کمتر‌وول‌وول‌بخور‌من‌رفتم‌بخابم‌بیدارم‌کردی‌اون‌یکی‌دستتم‌میشکنم رفتم‌تواتاق‌ساعت‌حوالی۵بود دوباره‌خوابیدم.. ‌_ارماااااان‌ارمان‌دیوونه‌شدم‌‌پاشووو آیهان‌بیا‌اینو‌خودت‌بیدارش‌کن‌اه! اهمیتی‌ندادم‌و‌ب‌خواب‌خودم‌ادامه‌دادم یهو‌‌یه‌جرم‌عظیمی‌افتاد‌روم‌ احساس‌کردم‌همه‌محتویات‌داخلی‌‌که‌یه‌انسان‌میتونه‌داشته‌باشه‌ریخت‌بیرون _اععع‌شکمم‌اخ‌همه‌جام‌ایهاااان‌توروحت‌ای‌دهنت‌گلباران‌ایهان _بیدار‌میشی‌یا‌یه‌بار‌دیگه‌بیام؟ _پامیشم‌جان‌جدت‌پاشو‌از‌روشکمم‌محتویات‌معدم‌ریخت از‌روشکمم‌پاشد‌بلند‌شدم‌یه‌نفسی‌چاغ‌کردم‌دستی‌ب‌موهام‌کشیدم‌لباسمو‌با‌یه‌هودی‌سبز‌عوض‌کردم‌و‌برگشتم‌سمت‌ایهان _چیه‌چرا‌برزخی‌نگام‌میکنی؟! _میکشمت‌آیهان ! دویدم‌دنبالش‌عین‌اسب‌میدوید‌وبهش‌نمیرسیدم _ای‌خدا‌نکشتت‌بچه‌جان _ب‌من‌میگی‌بچه؟!من‌ازت‌بزرگترما _هرموقع‌بچه‌دار‌شدی‌بیا‌بگو پسره‌سه‌نقطه _تقبل‌الله‌حاج‌عاقا _ایهااااااان _اوکیه‌‌اذیتت‌نمیکنم‌بریم پخی‌زد‌زیر‌خنده‌اهمیت‌ندادم‌و‌ابی‌ب‌دست‌وصورتم‌زدم سلما‌خواب‌بود‌وطاها‌رو‌پاهای‌رهام _قربونت‌بره‌بابایی :) رها‌میز‌صبحونه‌وچیده‌بود بچه‌رو‌از‌پاهای‌رهام‌گرفتم‌و‌رهام‌هم‌نشست‌دور‌میز ایهان‌بافاصله‌ازمن‌نشست _کی‌برمیگردیم‌خونه؟! _بزار‌یه‌دوروزی‌اینجا‌بمونیم‌دلمون‌تنگ‌شد‌خوب امشب‌‌مامان‌بابا‌میرسن‌ _اره‌یکم‌دیرتر‌بهشون‌بلیط‌دادن _خب‌پس‌رها‌من‌باید‌برم‌حوزه خیلی‌وقته‌ابوالفضل‌و‌حسین‌وبقیه‌رفقامو‌ندیدم‌دلم‌تنگ‌شد‌خب امشب‌هم‌هیئت‌شبانه‌ست‌من‌سخنرانی‌دارم _ای‌بابا‌کی‌برمیگردی؟ _تااخر‌نمیمونم‌۱۰اینا‌میام _باشه‌پس‌از‌الان‌میری؟ _اره‌کار‌زیاد‌دارم‌دست‌تنهایی؟ _نه‌رهام‌هست _رهام‌که‌وضعش‌اینطوریه..‌چطور‌میخواد‌به‌توکمک‌کنه؟ _نگران‌نباش‌ارمان‌خریدارومیکنم‌میام _پسرجان‌به‌خاطرخودت.میگم‌تودیروز‌اینو‌گچ‌گرفتی‌الان‌یه‌تیکه‌هم‌جوش‌نخورده‌که‌درد‌نداشته‌باشی ؛ _بابا‌توچیکار‌داری‌برو‌دیگه _بادمپایی‌دنبالت‌کنیم‌آرمان؟ _چقدر‌شما‌قدر‌منو‌نمیدونیدواقعا‌براتون‌متاسفم عمامه‌ام‌وگزاشتم‌و از‌خونه‌خارج‌شدم‌وراه‌افتادم‌سمت‌حوزه
به‌نام‌او ؛ رمان‌‌پنج‌گربه؛ پارت‌یک: نفس‌نفس‌میزدم‌و‌سعی‌میکردم‌با‌دستم‌جلوی‌دهن‌میعاد‌وداشته‌باشم _انقدر‌سر‌وصدا‌نکن‌اع!دودقیقه‌خفهشو‌دیگه ! از‌لای‌کمد‌تنگی‌که‌من‌و‌میعاد‌توش‌قایم‌شده‌بودیم‌و‌درحال‌جان‌دادن‌بودیم‌‌نیم‌ناگاهی‌به‌بیرون‌انداختم صدای‌دراومد‌آیه‌بود _اهل‌خونه‌کسی‌نیست؟ آهسته‌وارد‌اتاق‌شد‌ومقنعه‌اش‌ودراورد رفت‌سر‌یخچال دیگه‌داشتیم‌خفه‌میشدیم‌که‌دوباره‌صدای‌در‌شنیدم اخجون‌بلاخره‌علی‌رسید _سلام‌علیکم‌اهل‌البیت صدای‌آیه‌رو‌شنیدم‌درحالی‌که‌دهنش‌پر‌بود‌گفت: _سلام‌داداشی‌کسی‌نیست _مهدی‌ومیعاد‌کجان؟ای‌دوتا‌همیشهخونه‌چاپیدن‌که عجب‌بیشعوریه‌این‌علی‌ما‌میچاپیم؟ وارد‌اتاق‌شد‌عمامه‌شد‌وگزاشت‌روی‌میز‌و‌عبا‌وقباش‌هم‌دراورد پشت‌به‌ما‌بود‌،کلاه‌هودیم‌وگزاشتم‌روسرم‌به‌میعاد‌هم‌اشاره‌کردم‌که‌بزاره‌سرش _یک..دو..سه ! یهو‌در‌وباز‌کردیم‌و‌داد‌زدیم‌؛جیغ‌بنفشی‌کشید‌وافتاد‌روتخت _وای‌وای‌خدامرگم‌بده‌شما‌دوتا.. سمتون‌خیز‌برداشت‌ _میعاد‌بدو‌که‌فرارکنیممم دویدیم‌سمت‌آیه‌پشتش‌قایم‌شدیم _داداش‌بخاطرمن‌کاریشون‌نداشته‌باش _چیچیو‌کارشون‌نداشته‌باشم؟‌داشتم‌سکته‌میکردم‌احمقاااا _حقت‌بود‌علیییی فرارکردیم‌سمت‌در‌که‌در‌باز‌شد‌و‌مهدیا‌اومد‌داخل _وای‌مهدی‌بدو‌فرارکنیم‌صاحابش‌اومد مهدیا‌بدوبدو‌رفت‌کنار‌علی _چیشده‌دورت‌بگردم؟ _این‌دوتا‌نزدیک‌بود‌سکتم‌بدن برگشت‌سمتمون‌وبرزخی‌بهمون‌نگاه‌انداخت _گفتی‌دقیقا‌کدوم‌دوتا؟ _مهدی‌ومیعاد _علی‌منو‌میزنین؟داداشی‌منو‌میزنین؟ دمپاییشو‌دراورد‌و‌پرت‌کرد‌سمتمون‌ جاخالی‌دادم‌خود‌تومخ‌میعاد _اخ‌اخ‌مهدیا‌غلط‌کردم‌ببخش _بیخود‌غلط‌کردین پسرای‌بد ! برید‌تو‌اتاق‌تاشب‌بیرون‌نیاید _چشم‌باشه‌چشممم دویدیم‌تواتاق‌و‌در‌وبستیم میعاد‌سرش‌وماساژ‌داد _خدانابودت‌نکنه‌مهدی‌نقشه‌توبود _نقشه‌خوبی‌نبود !باید‌روش‌کار‌کنیم _اخ‌اخ‌سرم‌خیلی‌سنگین‌بود‌دمپاییش _عمامه‌علیه؟ _نه‌برای‌عممه‌خوب‌کی‌اینجا‌طلبس؟ _بدش‌به‌من! _نه‌نه‌عمامه‌نه‌مهدی!علی‌سیده‌یهو‌آه‌میکشه‌جدش‌سرمون‌خالی‌میکنه _اسکلی‌میعاد؟خب‌علی‌سید‌باشه‌ما‌چی‌ایم‌پس؟ _شاید‌علی‌رو‌بیشتر‌دوست‌داشته‌باشن _ضربه‌مهدیا‌کاری‌بودا _مشخصه؟ صدای‌بلندی‌از‌بیرون‌اومد _صدا‌میشنوم‌ساکت‌باشید‌تا‌مامان‌بیاد ساعت۱ظهر‌بود‌مامان‌هم‌الانا‌باید‌بیاد دقیقا‌توهمین‌ثانیه‌مامان‌وارد‌شد‌از‌اتاق‌خارج‌شدیم‌ورفتیم‌پشتش _مامان‌نگاه‌کن‌مهدیا‌زده‌توسر‌میعاد‌اصلا‌روانی‌شده‌بچه‌یک‌چرت‌وپرتایی‌میگه _مهدی؟! میعاد‌برزخی‌نگام‌میکرد مهدیا‌اون‌یکی‌دمپایی‌و‌پرت‌کرد‌دوباره‌جاخالی‌دادم‌وصاف‌خورد‌همون‌جای‌قبلی نشستم‌رو‌زمین‌وشروع‌کردم‌به‌خندیدن _خجالت‌بکش‌مهدیا‌،‌داداشاتن بلند‌شدم‌وبرا‌مهدیا‌زبون‌دراز‌کردم _ماماننننن‌اینا‌علی‌وترسوندن _ترسوندنش‌نزدنش‌که‌زدی‌بچهامو مامان‌که‌رفت‌مهدیا‌کفگیر‌دستشو‌پرت‌کرد‌سمتم رفتم‌سمت‌راست‌و‌صاف‌خورد‌وسط‌پیشونی‌میعاد ایندفعه‌اخ‌بلندی‌گفت الان‌همه‌به‌خونم‌تشنه‌بودن‌از‌خنده‌جلوم‌و‌نمیتونستم‌نگه‌دارم مهدیا‌ترسید‌و‌اومد‌سمتش _داداشی‌بخدا‌قصدم‌اون‌حیف‌نون‌بود درسته‌توهم‌کرم‌داشتی‌اما‌بیشتر‌از‌حقت‌خوردی‌شرمنده _اهاواهایی‌سرم نگاهی‌به‌قیافه‌میعاد‌انداختم‌پیشونیش‌بادکرده‌بود‌وکبود‌شده‌بود _وای‌دلم‌خدایا‌این‌خانواده‌را‌برای‌من‌حفظ‌بفرما علی‌بلند‌گفت _امین‌بحق‌من‌مظلوم میعاد‌باهمون‌حالت‌گفت _زرشک _به‌علی‌من‌گفتی‌زرشک؟حقت‌بود‌هرچی‌زدم‌نوش‌جانتتتتت ادامه‌دارد
-‌نگاه‌کردنت‌عادت‌است؛‌نگاهم‌کنی‌«آروزست»🌱✨
-اگه‌قهری‌با‌من‌،‌باشه رفاقت‌ک‌سرجاشه ولی‌بیشتر‌‌عزیز‌من؛‌ حواست‌ب‌منم‌باشه❤️‍🩹
صاحب‌این‌❤️‌حسین‌است‌و‌بس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید‌مهدی‌هستم‌مخلص‌شما _امان‌از‌دست‌شما‌دوتا‌فسقل _هوی‌فاز‌بزرگتری‌نگیر.همسن‌علی‌دیگه کلا۳سال‌بزرگتری _میعادکجاست؟ _تواتاقمون‌خوابه‌بنده‌خدا‌یه‌ساعتی‌تودستشویی‌زندانی‌بود _شما‌باید‌اعدام‌میشدین _چشم‌منتظر‌حکم‌شمابودیم _علی‌کجاست _روبه‌روی‌من‌کپیده _بهش‌بگو‌ساعت۴‌حوزه _مبارکه‌ایشالا‌خوشبخت‌بشین _مهدی‌خفه میعاد‌اومد‌سمتم‌فهمید‌ممده‌گوشی‌وبرداشت _قرارملاقات‌میزارین؟بدون‌ما؟ ‌ب‌پای‌هم‌پیرشین _میعاد‌تودیگه‌‌خفه‌چ‌بلایی‌سرداداشم‌اوردی؟ _هیچی‌کرم‌ریختم‌آی‌هو‌کرم _فاز‌انگلیسی‌نگیر‌حالا _دوس‌داشتم‌عشقم‌کشید‌باتشکر _ای‌توروحتون‌ _گل‌توروحمون؟ _نه‌گلااااااب _دهنت‌گلباران‌برادر‌آخوند‌من _من‌علی‌ومیخوام _باشه‌حالا‌بهت‌میدیمش‌افسرده‌نشو‌خانواده‌سختگیری‌نیستیم _وای‌خفهشو‌میعاد‌دارم‌میمیرم‌از‌خنده علی‌پلک‌زد‌چشماشو‌باز‌کرد‌گوشی‌وقاپید _چیکار‌میکردین‌توگوشیم؟ _شوهرت‌میدادیم زدیم‌زیرخنده‌وفرارکردیم
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌دوم: _مهدیییییی میعاد‌عین‌دخترا‌قهر‌کرد‌رفت‌تواتاق _اوخ‌اوخ‌مهدیا‌بدکوبوندی‌توکلش پخی‌زدم‌زیر‌خنده‌ایه‌که‌تازه‌لباس‌مدرسش‌وعوض‌کرده‌بود‌اومد‌تواتاق‌ولم‌داد‌رو‌مبل _چیه‌ایه‌پکری؟ _اجی‌مهدیا‌امتحانای‌سنگینی‌داریم _ب‌من‌دیگه‌نگو‌تو۱۷سالته‌همش مونده‌تاب‌من‌برسی _اوووو‌یجوری‌میگی‌انگار۶۰سالته توهمش‌سه‌سال‌ازمن‌بزرگتری _وااای‌ایه‌اینو‌بیخیال‌بیا‌ببین‌ما‌چه‌سختی‌داریم _مهدی‌اقا‌اول‌اینکه‌شما‌همش‌‌۲۱سالته دوم‌اینکه‌سپاه‌اصلا‌سخت‌نیست اون‌میعاد‌بدبخته‌که‌وسط‌سری‌معادلات‌گیرکرده _میخواست‌قل‌من‌نباشه‌وهمچنین‌میخواست‌کامپیوتر‌ونزنه؛ مشکل‌خودشه مامااااان‌گشنمه‌ _بیا‌مادر‌بیاین‌نهار‌امادست رفتم‌تواتاق‌دروباز‌کردم‌دیدم‌میعاد‌برزخی‌نگام‌میکنه‌با‌دسته‌جاروبرقی‌روب‌روم‌ایستاده _عزیز‌برادرم‌مادوقلوییم‌ب‌من‌رحم‌کن _دهبار‌گفتم‌بزار‌من‌نقشه‌بکشم ! _غلط‌کردم _پس‌گمشو‌نقشه‌جدید‌منو‌عملی‌کنیم _بریم‌چطو‌هست‌حالا؟ _هیچطو ! سوزن‌ته‌گرد‌داری؟ _از‌مهدیا‌میدزدم‌چیشده؟ صدای‌دراومد‌انگاری‌بابا‌اومده‌بود _اون‌صندلی‌خرابی‌که‌برای‌میز‌نهار‌‌خوریمون‌بود‌بیار _اوکی‌انقدر‌بهم‌دستور‌ندیا‌پرونشو _بدوبدو‌بی‌تربیت یواشکی‌رفتم‌تو‌اتاق‌مهدیا‌بسته‌سوزنا‌رو‌‌دزدیدم‌و‌از‌توانباری‌صندلی‌واوردم‌بالا مامان‌تعجب‌نکرد‌چون‌من‌زیاد‌با‌وسایل‌خونه‌ورمیرفتم _بیا‌اینم‌از‌این صندلی‌چشمی‌انگار‌سالم‌سالم‌بود تنها‌مشکلش‌این‌بود‌که‌‌جایی‌که‌میشینن‌شل‌بود‌ومیوفتاد میعاد‌‌یجوری‌ردیفش‌کرد‌باسوزن‌ته‌گرد‌که‌عین‌اصلیش‌شد _خب‌اینو‌میبری‌میزاری‌جا‌صندلی‌علی صندلی‌علی‌هم‌میاری‌اینجا حواس‌کسی‌جمع‌نبود‌مامان‌مشغول‌اشپزی‌بود‌گرفتمش‌گزاشتمش‌جاش‌وصندلی‌سالم‌وبردم‌تو‌اتاق _بریم‌نهار _داریم‌می‌پخیم‌بیا‌‌لباسمون‌وعوض‌کنیم _من‌تیشرت‌سبزم‌ومیپوشم توزرد‌وبپوش _اوکی تیشرتامون‌وپوشیدیم‌و‌رفتیم‌بیرون‌به‌بابا‌سلام‌کردیم‌و نشستیم‌روصندلی‌‌همه‌دورسفره‌بودن علی‌یه‌تیشرت‌سفید‌پوشیده‌بود اومد‌سمت‌میز _به‌به‌قرمه‌سبزی ! همین‌که‌نشست‌رو‌صندلی‌‌کفش‌افتاد‌وعلی‌قالبش‌شد _اخ‌اعععههخ‌سوزن‌رفت‌تو‌پهلومممم میعاد‌پخی‌زد‌زیر‌خنده‌ودوید‌بیرون مهدیا‌بادمپایی‌رفت‌دنبالش‌مستقیم‌رفت‌تودستشویی بزور‌خندم‌ونگه‌داشتم‌و‌باکمک‌بابا‌علی‌ودر‌اوردیم کج.کجی‌رفت‌سمت‌دستشویی مهدیا‌عین‌شیر‌ایستاده‌بود‌تا‌میعاد‌بیاد‌بیرون‌بکوبونتش‌به‌دیوار _جرئت‌داری‌بیابیرون _نمیخوام _اخ..میعاد‌..سرت‌واز‌تنت‌جدامیکنم _شمری‌شمر _میعاد‌میکشمتتتت _من‌که‌نمیام‌بیرون ببینم‌شما‌بیشتر‌نیاز‌پیدا‌میکنید‌بیاید‌این‌تو‌یا‌من‌بیشتر‌نیاز‌پیدا‌میکنم‌بیام‌اون‌بیرون بابا‌میخندید‌و‌مامان‌‌ب‌ما‌نگاه‌‌پر‌از‌افسوس‌‌مینداخت _بیاین‌نهار‌بخوریم‌بچه‌منم‌از‌اونجا.بیاریدش‌بیرون _عمرامامان‌علی‌و‌داشت‌میکشت _خب‌شیطونه‌بچم‌‌بچه‌شیطونی‌نکنه‌مریضه _مامان‌خودت‌میگی‌بچه‌نه‌این‌دوتا‌خرس _کجاشون‌خرسه؟لاغر‌ونحیفن _اره‌خیلی!‌لاغری‌داره‌ازشون‌میباره _خب‌لاغریم‌دیگه‌مهدیا _بریم‌نهار‌درو‌قفل‌کن مهدیا‌در‌وقفل‌کرد‌دلم‌ب‌حالش‌سوخت‌اون‌تو نهار‌و‌خوردیم‌علی‌رفت‌سمت‌دستشویی _علی‌میخوای‌ازادش‌کنی؟ _اوخ‌یادم‌رفته‌بود‌اون‌توئه ! نیاز‌مبرم‌دارم‌به‌اونجا _بازش‌کن‌علی‌،مامان _چشم درو‌باز‌کرد‌میعاد‌پرید‌بیرون‌ونفسی‌کشید _واااااای‌چه‌بوی‌بدی‌میداد رفت‌نشست‌‌سرمیز‌وشروع‌ب‌خوردن‌غذاکرد ‌علی‌بعد‌غذا‌رفت‌رومبل‌چرت‌بزنه کولر‌وروشن‌کردم‌تا‌یکم‌خنک‌شه‌بچه کلی‌بلا‌سرش‌اوردیم‌امروز میعاد‌رفت‌سمت‌کامپیوترش _میعاد‌بریم‌هیئت؟! _چرا؟ _بچها‌تصمیم‌دارن‌برای‌غدیریرنامه‌بگیرن‌یکم‌زودتر‌میریم‌جلسه‌داریم بعدش‌هم‌جلسه‌هفتگی _اوکی‌میام _خیلی‌کار‌داری؟ _نه‌زیاد‌میخوام‌بخوابم‌یکم‌صبح‌کلاس‌بودم‌خستم ظهرم‌که‌اون‌شیرین‌بازیا _مراقب‌باش‌مهدیا‌کرمش‌ومیریزه _اوکی‌برو‌استراحت‌کن روبه‌روی‌علی‌رومبل‌دراز‌کشیدم‌‌و‌پتو‌نازک‌وکشیدم‌سرم طولی‌نکشید‌که‌خوابم‌برد ؛ وقت‌بیدار‌شدم‌علی‌همچنان‌خواب‌بود مامان‌داشت‌چایی‌دم‌میکرد _سلام‌مامان _سلام‌گلم‌خسته‌بودیا _خیلی‌‌خسته‌بودم‌مخصوصا‌بااون‌عملیات‌عجیب‌غریب‌بلا‌اوردن‌سر‌حاج‌علیمووون _اذیتش‌نکنید‌بچمو‌نگاه‌کن‌چه‌مظلوم‌خوابیده _یکی‌این‌مظلومه‌یکی‌ننه‌ترامپ مامان‌شیرین‌خندیدگوشی‌علی‌زنگ‌خورد اسم‌محمد‌روش‌نمایان‌شد برداشتمش _جان‌ممد‌جان _به‌آقامهدی‌گل‌گلاب _سلام‌داداش‌عینکیمون‌چطوری‌چشات‌چطورن _سلام‌میرسونن‌‌علی‌کجاست؟ _جات‌خالی‌ممد‌‌میعاد‌صندلی‌شو‌دستکاری‌کرد‌قالب‌شد‌سوزن‌رفت‌توپهلوش وای‌داشتیم‌جر‌میخوردیم _چیکار‌دارید‌بهش‌سیده‌اولاد‌پیغمبره‌داداشم _نکنه‌ناعوذ‌بالله‌ما‌اولاد‌یزیدیم ماهم‌سیدیم‌دیگه
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌سوم: _من‌اخر‌شما‌دوتارو‌گیرتون‌میارم اینو‌گفت‌و‌شروع‌کرد‌به‌حرف‌زدن _میعاد‌ساعت‌چنده؟ _۳ونیمه _ساعت‌چند‌باید‌بریم‌هیئت؟ _نوشته‌بود۳ _بعدازظهر؟ _نه‌نصف‌شب‌غیب‌میگی؟یاموسی‌عیسی بدوبریم‌‌طاها‌جرمون‌میده سریع‌لباسمون‌وپوشیدیم‌ من‌روتیشرت‌سفیدم‌پیراهن‌سبز‌کمرنگ‌پوشیدم‌واستینشو‌بالادادم‌باشلوار‌مشکی میعاد‌هم‌تیشرت‌سفید‌و‌پیراهن‌جلوباز‌سبز‌ارتشی‌پوشیده‌بود‌‌وشلوار‌خاکی ساعت‌نزدیک‌چهاربود‌و‌میعاد‌همچنان‌جلوی‌اینه‌به‌موهاش‌میرسید _میعاد‌خوشگلی‌بخدا‌بیابریم _امادم‌بریم‌اخ‌ساعتم ساعتشو‌گرفت‌وراه‌افتادیم‌سمت‌‌پایگاه زیادی‌راه‌نبود‌و‌۱۰دقیقه‌ایی‌پیاده‌رسیدیم توی‌خیابون‌درمورد‌علی‌میگفتیم‌ومیخندیدیم _وای‌میعاد‌بسته‌دلم..ماروکجای‌‌بهشت‌جامیدن؟ _تواعماقش _اره‌جون‌عمت وارد‌پایگاه‌شدیم‌ومستقیم‌رفتیم‌تواتاق‌جلسه اصلا‌یادمون‌رفت‌دربزنیم همه‌بزرگان‌نشسته‌بودن‌اخ‌بابااینجا‌چیکار‌میکنه _اخ‌میعاد‌خراب‌کردیم _بدخراب‌کردیم‌مهدی. حاج‌اقا‌مظفری‌رئیس‌پایگاه‌بود‌وهمچنین‌استاد‌حوزه‌علی _به‌به‌برادران‌‌افسانه‌ایی یک‌ساعته‌آزگار‌‌مارو‌علاف‌کردین نه‌علی‌مثل‌شما‌بی‌نظمه‌نه‌پدرتون موندم‌به‌کی‌رفتین‌شمادوتا بابا‌برزخی‌نگامون‌میکرد اخ‌نمیری‌علی‌هرجا‌میریم‌تورو‌میزنن‌توسرمون _یه‌جا‌هم‌خودش‌نباشه‌حرفش‌هست _هیس‌حرف‌نزن‌میعاد _اجازه‌هست‌حاجی؟خواب‌موندیم‌بولله همش‌نقصیر‌این‌علیه _بشین‌باباجان‌بشین شمادوتا‌پرفسور‌نباشید‌اصلا‌هیچه _حاجی‌نمیدونستیم‌بابا‌هم‌هست بیدارمون‌نکرد‌شرمنده _باشه‌باباجان‌باشه‌میعاد‌جان‌بشین نشستیم‌‌و‌جلسه‌وشروع‌کردند هرکی‌یه‌نظری‌میداد‌میعاد‌یجوری‌بود نه‌حرف‌میزد‌نه‌شیطونی‌میکرد طوطئه‌در‌سرداره؟ _میعاد _بله _چته‌چرا‌منگی؟ _خوابم‌میاد‌بشدت _منم‌برادر‌منم _خب‌‌برادران‌حسینی‌نظرشماچیه؟ _من‌یا‌میعاد؟ _هردوتون‌بگید‌میشنویم‌بلاخره‌عید‌غدیره‌شما‌دوتا‌هم‌سیدید‌قربون‌جدتون‌برم‌بگید _هیئت‌که‌پایه‌ثابته‌به‌نظرم‌یه‌ایستگاه‌صلواتی‌باشه‌عالیه مثل‌قم‌که‌توی‌ولادت‌امام‌عصر‌موکب‌گزاری‌میکنن _خوبه‌اتفاقا‌بانی‌امسالمون‌زیاده میعاد‌تو‌نظری‌نداری؟ میعاد‌جواب‌نداد‌داشت‌چرت‌‌میزد‌وسط‌جلسه _میعااااد بازم‌پاسخی‌نداد؛حق‌داشت‌چرت‌بزنه دو‌شب‌اصلا‌نخوابید‌مشغول‌‌درس‌بود امروز‌هم‌نخوابیده‌بود‌فردا‌امتحان‌مهمی‌داشت‌سه‌ماه‌وقت‌گزاشته‌بودبراش _میعادبابا؟بیداری؟ دستش‌وگرفت‌به‌سرش‌‌چشماشو‌فشرد _میعاد‌خوابت‌میاد؟وسط‌جلسه؟ یکی‌زدم‌به‌دستش‌ک‌از‌رو‌صندلی‌سرخورد‌افتاد‌ _مهدی‌اب‌بیار دویدم‌سمت‌پایین‌پایگاه‌‌اب‌گرم‌بود‌شربت‌گرفتم‌بردم‌بالا _بابا‌اب‌نیست‌شربته روی‌صندلی‌نشست‌بهش‌شربت‌ودادن‌خورد _خوبی‌بابا؟ _اره‌خوبم‌خوابم‌میومد‌یکم _دوروزه‌نخوابیدی‌دیگه‌‌همین‌میشه _خب‌چرا‌اومدی‌جلسه _از‌ترس‌شما‌ _من؟‌خب‌به‌پدرت‌میگفتی‌بچه‌جان _نه‌خوبم‌سرم‌درد‌میکنه _مطمئنی؟داغی‌هاا _داغ‌نیستم‌گرممه‌خوبم‌ _برید‌خونه‌برید‌..محمد‌جان‌توهم‌برو _ممنون‌حاجی‌شرمنده میعاد‌رفت‌بیرون‌ _وقت‌کردی‌بهش‌بگو‌بره‌دکتر‌همینجوری‌نمیشه‌درس‌خوند یکم‌از‌این‌مهدی‌یادبگیره‌اصلامهم‌نیست‌براش _تهش‌ب‌من‌ختم‌شد‌دیگه؟ای‌بدبخت‌مهدی _خب‌چیه‌راست‌میگه‌بابام طاهابرام‌زبون‌دراورد‌بعدا‌ب‌حسابت‌میرسم طاها‌پسر‌حاجی‌بود‌اما‌یه‌تیکه‌از‌حاجی‌ب‌ارث‌نبرد‌؛هیچی‌رو‌! _بابابریم‌خونه؟ _بریم‌باباجان‌ممنون‌حاجی‌یاعلی از‌پایگاه‌خارج‌شدیم‌دیدیم‌میعاد‌داره‌ب‌صورتش‌اب‌میزنه _اومدین؟بریم؟ _بابامطمئنی‌خوبی؟دکتربریم؟ _نه‌بابا‌خوبم‌مهدیا‌هست‌دیگه‌دکتره _باشه‌بابا‌بریم رسیدیم‌خونه‌من‌هیچ‌درسی‌نداشتم‌و‌بقیه‌داشتن‌عین‌خر‌درس‌میخوندن علی‌همرفته‌بود‌بیرون _من‌حوصلم‌سررفت‌میعاد‌بیا‌دیگه _درس‌دارم _رنگت‌پریده‌بابا‌چیچی‌‌میخوای‌بخونی‌دیگه؟ _بزار‌این‌امتحانم‌وبدم‌‌چشم _اه‌برو‌گمشو‌اصلا اومدم‌بیرون‌از‌اتاق‌خودمو‌پرت‌کردم‌جلو‌کولرروی‌مبل _حوصله‌ات‌سررفته؟ مهدیابود‌داشت‌اب‌میخورد _معلومه‌سررفته‌همتون‌دارید‌درس‌میخونید منم‌یه‌امروز‌بیکارم؛اه‌من‌رفتم‌اداره _زودتر‌میرفتی‌خب‌یاداری‌مزاحم‌من‌میشی‌یا‌میعاد _راستی‌مهدیا‌گفتم‌بهت‌چیشده؟ _چی‌چیشده؟ یهو‌فضولیش‌گل‌کرد‌اب‌وول‌کرد‌واومد‌نشست‌کنارم _خب‌بگوچیشده‌دارم‌از‌فضولی‌میمیرم _واقعا‌نمیدونی؟بابابهت‌نگفته؟ _یاابلفضل‌چیشده؟ _مهدیا‌واقعا‌برات‌متاسفم _خب‌نمیری‌مریض‌نشی‌ایشالا‌خب‌بگو‌دیگه _برو‌پیش‌علی‌جونت! _مهدی‌جونی‌داداش‌خوبم‌خب‌بگو‌دیگه _بوسم‌کن اومد‌نزدیک‌لپم‌وبوسید _خوبه؟ _بگو‌عاشقمی‌دوسم‌داری _توعشق‌منی‌مهدی‌جونی سید‌مهدی‌خودمی‌عاشقتم _خوبه‌ازت‌راضیم یهو‌زد‌توپهلوم _نمیری‌بگووو _امروز‌که‌پایگاه‌بودیم..خب..
ب‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌چهارم: _خببب _میعاد‌کلا‌خواب‌بود‌‌اصلا‌یجوری‌بود _عاشق‌شد‌بچمممم؟ _مهدیا‌چقدر‌ذهنت‌مریضه!نه‌بابا‌عاشق‌چی اگه‌میخای‌ادامشو‌بگم‌باید‌موهامو‌نوازش‌کنی دراز‌کشیدم‌رو‌مبل‌مهدیا‌دستش‌و‌فرو‌کرد‌توموهام _دوشبه‌بیدار‌مونده‌درس‌خونده امروز‌هرچی‌صداش‌میزدیم‌اهمیت‌نمیداد تامن‌هلش‌دادم‌دیدم‌غش‌کرد‌افتاد‌‌زمین _واااای‌خدامرگم‌بده‌ _بعد‌میگفت‌چیزیم‌نیس‌چیزیم‌نیست حاجی‌میگفت‌داغه‌ببرینش‌دکتر میگفت‌نه‌باید‌برا‌امتحانم‌بخونم یکی‌زد‌توکلم _واای‌چرا‌زودتر‌نگفتی‌اخه‌مهدییی _داشتی‌درس‌میخوندی‌اخه _ممنون‌که‌گفتی‌‌حالا‌پرو‌نشو‌برو مامان‌بابا‌خونه‌نیستن‌امشب‌شام‌نداریم‌منم‌نه‌میزارم‌علی‌درست‌کنه‌نه‌علی ! بلند‌شد‌رفت‌صدای‌اذان‌بلند‌شد علی‌وارد‌خونه‌شد _به‌به‌عشقتان‌اومددد _من‌بمیرم‌عشقم‌تونیستی _به‌به‌داداش‌مهدی‌جانم‌چطوری‌خوشگل _بله‌بله؟خوشگل؟راستشو‌بگو‌چی‌میخوای _من‌چیزی‌نمیخوام‌کی‌گفته‌چیزی‌میخوام کیفشو‌دراورد‌وگزاشت‌زمین‌واومد‌سمت‌راستم‌نشست مهدیا‌وعلی‌منو‌تومحاصره‌گزاشته‌بودن _چتونه‌خب‌؟ _هیچی‌داداشی‌کوچیکه‌همینطوری راستی‌حاج‌اقا‌یه‌چیزایی‌میگفت _درمورد؟! _درمورد‌غش‌کردن‌میعاد _غش‌نکرد‌که‌یخورده‌گرما‌زده‌شد وفشار‌درس‌فردا‌امتحان‌داره‌اگه‌بده‌میتونه‌بره‌توسپاه _یعنی‌واقعا‌میاد‌سپاه؟ _میاد‌نه ! میره‌سپاه _میگم‌مهدی؛میتونی‌برام‌یه‌مجوز‌بگیری؟ _پس‌بگو‌چه‌مرگته‌مجوز‌میخوای؟! _اره‌میخوام‌برای‌یه‌مراسمی‌توحوزه حاجی‌میگه‌‌شهرداری‌خیلی‌به‌حوزه.گیرمیده میگه‌زمین‌توطرحه‌‌ولی‌زمین‌وقفه‌حوزست الان‌هم‌میخوایم‌مراسم‌برگزار‌کنیم اینا‌میگن‌زمین‌توطرحه‌سریعا‌باید‌تخلیه‌شه کل‌این‌راستا‌ومیخوان‌خراب‌کنن _وا‌چرا‌حرمت‌حوزه‌ونگه‌نمیدارن؟ _حاجی‌گفت‌مجبور‌میشم‌از‌سپاه‌وارد‌بشم‌اونا‌هم‌میگفتن‌میتونی‌بسم‌الله الان‌میتونی‌‌مجوز‌بگیری؟ _نه !مجوز‌نمیگرم‌دستامو‌میگیرم‌ب‌زانوم‌وبلند‌میشم‌براتون‌خود‌حوزه‌ومیگیرم منو‌دست‌کم‌نگیر _الهی‌دورت‌بگرده‌داداش‌واقعا‌میتونی؟ _اره یه‌بوسه‌محکم‌ب‌گونم‌زد _خب‌بسه‌لوس‌بازی‌فقط‌ب‌‌خاطر‌حاجی‌میکنم‌نه‌‌شاگرد‌حاجی _وقتی‌ب‌حاجی‌گفتم‌گفت‌از‌دست‌مهدی‌برنمیاد‌کارش‌خیلی‌سخت‌تره _پس‌کنسله _اععع‌مهدی‌اذیت‌نکن _باشه‌حالا‌براتون‌اوکیش‌میکنم‌فردابرم‌اداره‌چشم _قربونت‌برمم _چون‌به‌علی‌داری‌کمک‌میکنی‌امشب‌شام‌با‌من _مگه‌مامان‌خونه‌نیست؟ _نه‌نیستش‌دارن‌میرن‌جلسه _ایه‌کو‌میعاد‌کجاست _ایه‌رفته‌کلاس‌زبان‌الانا‌میاد میعاد‌هم‌عین‌خر‌داره‌دوماه‌درس‌میخونه‌برای‌امتحان‌فردا _‌اه‌چرا‌انقدر‌درس‌درس‌درس _دلت‌تنگ‌شد‌دوباره‌زیر‌صندلیت‌وخالی‌کنه؟ _اع‌خفهشو‌نمیخواد‌برامن‌دردسر‌درست‌کنید پاشید‌پاشید‌بریم‌نماز‌من‌امام‌میشم بلاخره‌درسی‌خوندم‌ _زرشک صدای‌میعاد‌ی‌ک‌از‌اتاق‌خارج‌میشد‌اومد _خرخونی‌تموم‌شد؟ _سرم‌درد‌میکنه‌از‌اینهمه‌درس‌؛نه‌بابا‌کلی‌درس‌مونده ! وضو‌گرفتیم‌وپشت‌علی‌نماز‌بستیم ایه‌هم‌یواش‌یواش‌رسیده‌بود ؛ نماز‌که‌تموم‌شد‌مامان‌وبابا‌از‌مسجد‌بر‌هگشتن‌وسفره‌شام‌وپهن‌کردیم مثل‌اینکه‌رفتنشون‌به‌جلسه‌شده‌بود‌بعدشام _سید‌مهدی‌عزیزم‌برو‌داداشت‌وصدا‌کن‌بیاد‌شام _به‌روی‌چشم بلند‌شدم‌ورفتم‌سمت‌اتاقمون؛ مامان‌همیشه‌مارو‌با‌پسوند‌سید‌وسادات‌صدا‌میزد‌این‌خیلی‌‌باعث‌خوشحالیمون‌بود ؛ مشغول‌درس‌بود _هوی‌میعاد‌بیا‌‌شام _ممنون‌نمیخورم‌ب‌مامان‌بگو‌سیره _خفه‌شو‌دیگه‌هی‌درس‌درس‌درس پاشو‌بیا‌بخور‌ _اونموقعی‌ک‌توهم‌داشتی‌میرفتی‌توسپاه‌دیدمت‌چطور‌درس‌میخوندی‌سه‌روز.زیر‌سرم‌بودی _من‌فرق‌میکنم‌الان‌ببند‌دهنت‌را‌وبشتاب‌ب‌سوی‌غذا _نمیشتابم _بدرک‌اسفل‌السافلین‌انقدر‌درس‌بخون‌تافسیل‌شی درو‌بستم‌ورفتم‌سرسفره‌نشستم _چرا‌نیومد؟ _میگه‌میل‌ندارم _اشکالی‌نداره‌درسش‌مهمه‌سید‌علی‌مامان‌این‌‌خورش‌و‌بده‌به‌سید‌مهدی _وا‌مامان‌خوب‌کوفت‌بخوره‌من‌‌دارم‌میخورم _باشه‌مادر‌بخور‌بعد‌بده‌ب‌مهدی _چشم‌چشم علی‌با‌یک‌چشم‌غره‌شدید‌ظرف‌خورش‌وداد‌بهم همینکه‌یکم‌برداشتم‌مهدیا‌برش‌داشت‌گزاشت‌پیش‌علی _ایها‌الناس‌‌آهای‌مردم‌میعاااد‌کجایی‌منو‌غریب‌گیراوردن یعنی‌چی‌خب‌دارم‌میخورم _ما‌کاری‌کردیم‌علی؟ _نه‌اصلا _بیا‌داداش‌خودم‌دورت‌هم‌میگردم ایه‌بهم‌یه‌ظرف‌دیگه‌داد‌ نهار‌و‌خوردیم‌وظرف‌وجمع‌کردیم علی‌استیناشو‌بالا‌زد‌وظرف‌وشست مامان‌وبابا‌فورا‌رفتن‌جلسه‌شون منم‌که‌بیکار‌از‌همه‌عالم‌رو‌به‌کولر‌دراز‌کشیدم‌و‌تخمه‌میشکوندم علی‌بعد‌اینکه‌ظرف‌شستناش‌تموم‌شد‌دمر‌رو‌زمین‌خوابید‌وجزوه‌هاشو‌باز‌کرد‌بخونه باصدای‌بلند‌میخوند‌اعصابم‌وریخته‌بود‌بهم _علی‌نمیری‌ایشالا‌یواش‌تر‌بخون _باش.. دوباره‌بلند‌میخوند‌اخ‌خدا‌من‌از‌دست‌این‌به‌کجا‌کدوم‌کوه‌پناه‌ببرم گوشیم‌زنگ‌خورد‌طاها‌بود