eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
101 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5796183942205805201(1).mp3
3.13M
• خوشگِل‌ِاُم‌البَنین‌❤️‍🩹 •
چی‌میشه‌منم انتخاب کنی بین اون همه نوکر(:💔
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌هفدهم ؛ _بسه‌بیاید‌بخورید‌‌امشب‌مهمون‌داریم _وای‌مهمون‌چیه _همیشه‌تویِ‌مهدی‌مخالف‌مهمون‌بودی _حوصلشو‌ندارم‌واقعنی _مامان‌مسجد‌ک‌بودیم‌یه‌اقایی‌بود‌ همچی‌مارو‌میدونست‌قراربود‌بیاد _اره‌همون‌ _کی‌ان‌ک‌ما‌نمیشناسیمشون؟! _رفیق‌باباست‌حالا‌خودش‌میاد‌میبینی _اینم‌شانس‌مایه. نهارو‌خوردیم‌و‌من‌ومیعاد‌عین‌جنازه‌افتادیم‌کف‌حال‌ علی‌کنارمون‌دراز‌کشید‌میعاد‌خوابیده‌بود‌من‌هنوز‌حواسم‌جمع‌بود زیر‌سرمون‌بالش‌گزاشت‌رومون‌پتو‌گزاشت خودش‌کنارمون‌خوابید . ساعت‌حوالی‌چهار‌بود‌که‌مامان‌بیدارمون‌کرد _پاااااااشید‌که‌کلی‌خرید‌داریم مهدی‌پاشوو _چرا‌همش‌ازمن‌بدبخت‌شروع‌میکنی‌مامان _پاشو‌الان‌مهدیا‌هم‌میرسه‌علی‌میعاد‌مهدی _چشم‌مامان‌پاشدیم بیدار‌شدیم‌و‌کارا‌وتقسیم‌کردیم منو‌میعاد‌فرشا‌وپهن‌کردیم علی‌سبزیجات‌خرید‌برای‌سالاد میعاد‌رفت‌بیرون‌میوه‌بخره من‌وعلی‌هم‌مشغول‌پیاز‌پوس‌کندن‌بودیم _علی‌چرا‌گریه‌میکنی؟! _من‌دارم‌گریه‌میکنم‌یاتو _من‌گریه‌نمیکنم‌تو‌داری‌میکنی _اون‌اشکا‌هم‌از‌خرجین‌خر‌عمم‌میاد؟! _به‌خاطرپیازه _خب‌زرنگ‌اشک‌منم‌براپیازه مامان‌ریز‌ریز‌ب‌اسکلی‌جفتمون‌میخندید در‌باز‌شد‌و‌استاد‌میعاد‌وارد‌شد _درود‌‌ میوه‌هارو‌تحویل‌مامان‌داد‌و‌نشست‌کمم‌ماکنه . _چه‌خبره‌پیازه‌آخه‌مادر‌من _نصفش‌برا‌غذاست‌نصف‌دیگش.برا‌سبزی‌خوردن . زود‌باشید‌دیگه‌سه‌نفری‌هیچ‌کاری‌نکردین میعاد‌هم‌مثل‌مااشکی‌شد بلاخره‌تموم‌شدو‌سه‌نفری‌کور‌شدیم _پاشید‌صورتتون‌وبشورید‌برید‌اتاقاتون‌وتمیز‌کنید . صورتمون‌وشستیم‌ورفتیم‌تواتاق اوخ‌‌از‌بازار‌شام‌هم‌بدتر‌افتضاحتر‌بود میعاد‌وسایل‌کامپیوترش‌و‌جمع‌کرد منم‌لباسام‌وجمع‌کردم . تخت‌ومرتب‌کردم‌و‌میعاد‌میز‌منو‌هم‌مرتب‌کرد . سه‌نفری‌عین‌سرباز‌جلو‌مامان‌ایستادیم _خب‌خوبه‌الان‌برید.وضو‌بگیرید بعد‌لباس‌بپوشید‌بیاید‌همینجا‌چک‌کنم _چشم وضو‌گرفتیم‌و‌رفتیم‌تواتاق میعاد‌یه‌تیشرت‌سفید‌پوشید‌با‌شلوار‌لی‌مشکی . یه‌پیراهن‌جلوباز‌‌کتان‌سبز‌پسته‌ایی‌پوشید آستینشو‌زد‌بالا‌و‌ساعت‌مشکی‌بست نیم‌ساعت‌موهاشُ‌جلو‌آینه‌درست‌کرد به‌حالت‌خامه‌ایی‌درآورد . ته‌ریشاش‌و‌مرتب‌کرد . منم‌یه‌‌شلوار‌لی‌پوشیدم‌با‌یه‌پیراهن‌سفید‌که‌دوسایز‌بزرگتر‌از‌خودم‌بود . منم‌عقیقمو‌گزاشتم بابا‌ک‌رفته‌بود‌سوریه‌برامن‌عقیق‌‌قرمز‌گرفته‌بود‌برای‌میعاد‌سبز . زیاد‌ب‌موهام‌نرسیدم یه‌جوراب‌سفید‌پوشیدم‌میعاد‌هم‌همینطور رفتم‌بیرون‌دیدم‌علی‌آمادس یه‌تیشرت‌سفید‌با‌یه‌پیراهن‌‌آبی‌کاروونی وشلوار‌مشکی‌ . رفتیم‌جلو‌مامان‌ایستادیم عین‌فرمانده‌ها‌چندبار‌راه‌رفت‌جلومون _خب‌خب‌نتیجه‌گیری‌شد . اول‌اینکه‌قربون‌قد‌وبالای‌هر‌سه‌تاتون دوم‌اینکه‌بهترین‌تیپ‌شد‌میعاد مدل‌موی‌میعاد‌بهتره کلا‌میعاد‌بهتره . برید‌حالا _توف‌ب‌هرچی‌بخت‌واقباله علی‌بیابریم‌بمیریم . _پایه‌ام _خوبه‌خوبه‌برید‌دروباز‌کنید‌مهدیااومدض
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنان که به گوش دل شنیدند تو را رفتند و به پای دل رسیدند تو را آن کوردلان که بر دلت تیر زدند دیدند تو را، ولی ندیدند تو را یا حسین🖤
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌هجدهم ؛ مهدیا‌اومد‌وسریع‌حاضر‌شد‌آیه‌هم‌یکم‌دیرتر‌اومد دخترای‌خونه‌اینان‌ما‌باید‌‌کار‌کنیم‌بلانسبت‌مثل‌خر . بابا‌هم‌اومد‌همچی‌وحاضر‌کرده‌بودیم ؛ صدای‌زنگ‌بلند‌شد ؛ بابا‌درو‌باز‌کرد‌ما‌سه‌تا‌ایستاده‌بودیم داشتن‌وارد‌میشدن‌یهو‌یچی‌افتاد‌روم میعادبود‌چرا‌افتاد؟! _میعاد؟!میعاااد؟! علی‌بردتش‌تو‌اتاق‌منم‌پشتش _چیشد؟! _یهو‌سرم‌گیج‌رفت‌بد‌جور‌زخمش‌تیرکشبد _الان‌کلی‌نگران‌شدن‌میتونی‌پاشی یخورده‌گیج‌میره‌سرم‌صبرکن!.. یه‌ده‌دقیقه‌ایی‌گذشت‌که‌رفتیم‌بیرون همون‌آقا‌با‌خانمش‌و‌دوتا‌پسراش رفتیم‌جلو‌سلام‌کنیم‌اول‌علی‌رفت روبه‌خانمش‌گفت ؛ _این‌آقاپسر‌علیه‌بهش‌میگن‌شیخ‌علی آخونده سلام‌جانم علی‌رفت‌میعاد‌رفت‌جلو‌دست‌بده _این‌پسرهم‌میعاده .‌کامپیوتر‌میخونه ب‌تازگی‌در‌سپاه‌استخدام‌شده . سلام‌پسرم نوبت‌من‌شد‌سلام‌کردم _ایشوم‌هم‌آقامهدیه‌یه‌شغل‌خاصی‌هم‌داره . سلام‌پسرم نشستیم‌روی‌مبل‌علی‌وسطمون‌نشست _نمیشه‌منو‌معود‌پیش‌‌هم‌باشیم _اول‌اینکه‌مهدیا‌حساسه‌اسمارو‌نصفه‌نیمه‌میگی . دوم‌اینکه‌خیر‌شما‌دوتا‌توطئه‌میکنید ؛ اینا‌شب‌اینجا‌میمونن _اوه‌خاک من‌و‌میعاد‌از‌پشت‌علی‌باهم‌حرف‌میزدیم مامان‌گفت‌بیا‌چای‌وببر چایی‌وبردم‌‌پخش‌کنم‌میعاد‌وعلی‌ریز‌ریز‌بهم‌میخندیدن . اون‌دوتا‌معلوم‌نیست‌چ‌چرت‌وپرتی‌دارن‌میگن به‌همه‌دادم‌رسیدم‌ب‌دومین‌پسرش از‌ما‌بزرگتر‌بودن . داداشش‌گفت‌آبجوش‌میخواد رفتم‌کتری‌وپر‌کردم‌آوردم‌براش.بریزم یهو‌پسر‌اولش‌پاشو‌انداخت‌زیر‌پام‌با‌کله‌رفتم‌تو‌بغلش‌کتری‌اب‌جوش‌ریخت‌رو‌دستم همه‌اعضای‌بدنم‌سوخت _یازهرا‌سوختییی؟! این‌چی‌میگه‌این‌وسط‌من‌دارم‌میسوزم سریع‌رفتم‌تواتاق‌لباسمو‌درآوردم همه‌دست‌و‌پام‌تاول‌زده‌بود تیشرت‌آبی‌زیر‌پیراهنم‌‌داشتم . شلوارمو‌تا‌زانو‌زدم‌بالا روی‌تخت‌دراز‌کشیدم‌علی‌و‌میعاد‌اومدن‌تو برام‌رو‌دستام‌پماد‌کشید‌ولی‌تاول‌هاش‌یدونه‌یدونه‌میسوختتتت _علی‌نکن‌بیشعور‌درد‌دارههه _صبرکن‌تاول‌ها‌باید‌بترکه _ووییی مشت‌میکردم‌‌تهش‌میزدم‌رو‌پای‌میعاد پسر‌‌بزرگش‌‌که‌اسمش‌حسین‌بود‌اومد‌تو _چیشده؟!خوبی؟! چشمامو‌بهم‌میفشردم‌علی‌جواب‌داد _آره‌چیزی‌نیست‌‌برادر‌شما‌نسوخته؟ _چرا‌یکم‌ریخته‌رو‌صورتش _ای‌باباتاول‌زده؟ _نه‌زیاد‌،قرمز‌شده _شما‌‌برید‌ماهم‌الان‌میایم _باشه . رفت‌بیرون‌علی‌باند‌آورد‌دستم‌و‌بست بیشتر‌دستام‌بود‌تاپاهام مچ‌پام‌هم‌بست یه‌تیشرت‌سفید‌‌گشاد‌پوشید‌م‌بعد‌رفتیم.بیرون _خوبی‌پسرجان؟! انقدردرد‌داشتم‌نتونستم‌جواب‌بدم نشستم‌رومبل _ممنون‌بهترم.. بقیه‌وسایل‌و‌میعاد‌برد‌وتعارف‌کرد چرا‌همش‌داره‌بلا‌سرما‌میاد؟! _خب‌‌پسرا‌ازخودتون‌بگید _ببخشید‌بی‌ادبی‌نباشه..نه‌من‌نه‌میعاد‌و‌مهدی‌شمارو‌نمیشناسیم میشه‌معرفی‌کنید . _چه‌بی‌ادبی‌جانم .من‌رفیق‌باباتم _همین؟! _البته‌که‌نه..من‌همکار‌پدرتم از‌بچگی‌شما‌حواسم‌بهتون‌بوده _متوجه‌نمیشم‌میشه‌بیشتر.. _سرتیم‌حفاظتی‌‌ام‌از‌بچگیتون‌من‌حواسم‌بهتون‌بود . دیگه‌از‌الان‌دیگه‌من‌مراقب.شما‌نیستم _ولی‌بابای‌من‌چرا‌باید‌سرتیم‌حفاظتی‌داشته‌باشه؟!هنوز‌ک‌اتفاق‌یاتهدیدی‌انجام‌نشده ! _چرا‌میعاد‌جان‌شده ! _چطور؟! _شمادوتا‌دوسالتون‌بود‌علی‌چهارسالش نمیدونم‌یادش‌میاد‌یانه مهدیا‌خانم‌هم‌یه‌ساله‌بوده‌ک‌اونجا‌نبوده مامان‌باباتون‌شما‌سه‌تارو‌گرفته‌بودن‌رفتن‌خونه‌داییتون _البرز؟ _اره‌البرز‌موقع‌برگشت‌توی‌بیابون‌بهتون‌حمله‌میشه مامانتون‌شما‌دوتارو‌سعی‌میکنه.بگیره اما‌یکیتون‌توسط‌اون‌منافق.گرو‌گرفته‌میشه _کدوممون؟ _یادم‌نیست‌مادرتون‌بیشتر‌میدونه _اون‌مهدی‌بوده . _پدرت‌برای‌اینکه‌تورو‌پس‌بگیره‌سعی‌میکنه‌هرکاری‌اون‌میگه‌انجام‌بده علی‌زیاد‌گریه‌میکرد‌رومخشون‌بود یه‌چیزی‌از‌پدرت‌خواستن‌اما‌پدرت‌بادرایتش‌برای‌ما‌سیگنال‌فرستاد وما‌ب‌کمکش‌اومدیم . اونا‌فرار‌کردن‌مهدی‌هم‌انداختنش‌زمین _اوخ‌میعاد‌بمیری‌برام..اییی‌دستم آرام‌گفت _توهم‌خفه‌بااین‌حالت ادامه‌داد _دست‌مهدی‌شکست‌در‌اثراون‌داستان وازاون‌پس‌ما‌حواسمون‌هست ۱۹ساله‌منتظریم‌یه‌عملیات‌دیگه‌انجام‌بدن _اها.. _خب‌بگذریم‌شما‌آقاپسراتو‌معرفی‌نمیکنی؟ _ایشون‌آقاپسر‌بزرگ‌من‌حسین‌جان‌هستن ایشون‌هم‌کوچیکتره‌امیر‌حسن یهو‌دستم‌سوزش‌عجیبی‌اومد . _ووییی‌دستم.. _ببخشید‌تروخدا‌من‌اشتباه‌پام‌رفت‌زیر‌پات اره‌جون‌عمت‌منم‌باور‌کردم _چرا‌سرتو‌به‌این‌زودی‌باز‌کردی‌پسرجان؟ _مهم‌نیست‌زخمش‌سرباز.نیست _خب‌باز‌میشه‌بچه‌جان _فکر‌نکنم‌دیگه‌باز‌بشه.. مهدیا‌ومامان‌مشغول‌چیدن‌شام‌بودن منم‌حوصله‌نداشتم‌اصلا از‌پسراش‌هم‌خوشم‌نمیومد‌در‌گوش‌میعاد‌گفتم‌شام‌خوردیم‌به‌یه‌بهونه‌ایی‌بریم‌بیرون ؛ حسین‌خیلی‌دور‌وبر‌اتاق‌بابا‌میگشت
به‌نام‌او رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌بیستم ؛ میعاد‌رفت‌کمک‌دیدم‌حسین‌رفته‌تواتاق‌ما‌مستقیم‌سمت‌میز‌میعاد بلند‌شدم‌با‌درد‌پام‌رفتم‌سمت‌اتاق‌ درو‌باشدت‌باز‌کردم دستش‌توی‌کشو‌ی‌میز‌میعاد‌بود _چیکار‌میکنی؟!چیزی‌میخوای؟ _نه‌چیزی‌نمیخوام.. سریع‌رفت‌بیرون‌دستم‌وگزاشتم‌زیر‌دست‌سوختم‌و‌رفت‌سمت‌کشو‌میعاد یه‌سری‌وسایل‌بود‌که‌زیاد‌سر‌درنمیاوردم میعاد‌اومد‌تو _چیشده؟! _چیز‌مهمی‌داری‌توخونه؟ _چی؟چیز‌مهم‌چیه؟ دستشو‌کشیدم‌اوردم‌تو‌درو‌بستم _چیزی‌شده‌دیوونه؟ _چیز‌مهمی‌داری؟ _یعنی‌چی‌نمیفهمم _راستشو‌بگو‌چی‌آوردی‌توخونه؟! _مهدی‌چی‌میگی؟ _میعاد‌ب‌من‌دروغ‌نگو‌من‌خودم‌پلیسم مورو‌از‌ماست‌میکشم‌بیرون _آره‌آوردم _چی‌آوردی؟ _رفته‌بودم‌برای‌استخدام‌یه‌جای‌مهمی‌استخدام‌شدم یه‌هاردی‌بود‌که‌باید‌بازش‌میکردم منم‌اوردم‌خونه‌بازش‌کنم‌‌اونجا‌نتونستم وسایل‌من‌هم‌اونجا‌‌کامل‌نبود _هااارد؟!چه‌هاردی؟ _یه‌هارد‌مهمی‌که‌باید‌باز‌بشه اطلاعات‌مهمی‌هست‌که‌‌میتونه‌خیلی‌کمک‌کنه _تواتاقه؟ _اره‌خب‌اینجاست _سریع‌درش‌بیار‌کجاگزاشتیش؟ رفت‌سمت‌میزش‌‌هارد‌پشت‌میز‌داخل‌یه‌کیف‌بود _ایناهاش _یه‌جای‌خوب‌بزارش‌در‌اتاق‌هم‌داری‌میای‌قفل‌کن‌بعدا‌صحبت‌میکنیم رفتم‌بیرون‌نشستم‌دور‌سفره میعاد‌هم‌بعد‌مدتی‌در‌اتاق‌وقفل‌کرد‌کلیدشو‌گزاشت‌تو‌جیب‌جلوی‌پیراهنش نشست‌ حسین‌خیلی‌چپ‌چپ‌نگاهمون‌میکرد خیلی‌هم‌استرس‌داشت ؛ ب‌طوری‌که‌قاشق‌غذاش‌میلرزید ؛ شام‌وخوردن‌و‌کمی‌باهم‌صحبت‌کردن بعد‌هم‌خیلی‌زود‌ب‌اصرار‌حسین‌رفتن میعاد‌و‌کشیدم‌تواتاق‌مشغول‌عوض‌کردن‌لباسش‌بود ؛ یه‌هودی‌لیمویی‌پوشید‌و‌دراز‌کشید _کجا _بااجازه‌کپه‌مرگم‌وبزارم _نه‌بشین _ول‌کن‌مهدییی نشستم‌روتخت‌پتو‌وکشیدم‌موهاش‌ریخت‌رو‌صورتش _چیه‌دیوانه _حسین‌رفته‌بود‌سرکشوت عین‌جوجه‌تیغی‌نشست‌ _چیشد؟!کجارفته‌بود؟ _سرکشوت‌دنبال‌‌همین‌هارد‌میگشت بعد‌ک‌من‌دیدمش‌خیلی‌استرس‌گرفته‌بود ‌خیلی‌هم‌زود‌رفتن _حسین‌از‌کجا‌میدونست‌من‌هارد‌واوردم‌خونه؟ _یکم‌فکر‌کن‌ببین‌کسی‌ندیده ! _از‌اداره‌اومدم‌بیرون بعدش...اها‌بعدش‌سوار‌تاکسی‌شدم اول‌فکر‌کردم‌کسی تعقیبم‌میکنه‌ولی‌خب‌چیز‌خاصی‌نبود هارد‌توکیفم‌بود‌منم‌کولمو‌دوشم‌نزاشتم دستم‌بود‌همش‌تا‌هارد‌ونگیرن‌یانیوفته _خب؟! _همین‌بعدش‌اومدم‌خونه‌و... _پس‌شک‌داشتن‌هارد‌دستت‌باشه‌یانه _یعنی‌حسین‌.. _جاسوسه‌ ! _من‌نمیتونم‌هارد‌وپس‌بدم ! تاموقعی‌که‌بازش‌نکردم ! _پسش‌میدی! _نمیدم‌مهدی‌اصرارهم‌نکن _پسش‌میدی‌من‌بهت‌میگم‌یعنی‌میدی! _نمیدم‌پسش‌نمییییدم ! _بلایی‌سرت‌میارن‌دیوانه!توکه‌نمیفهمی _میفهمم‌ونمیدم _پس‌بشین‌زودتر‌بازش‌کن! شب‌بخیرررر شیرجه‌زدم‌روتخت‌ولی‌میعاد‌نخوابید‌و‌مشغول‌باز‌کردن‌هارد‌شد خوابیدم‌‌ولی‌چع‌خوابیدنی دستم‌خیلی‌درد‌میکرد‌موقع‌نماز‌بیدار‌شدم همچنان‌مشغول‌باز‌کردن‌هارد‌بود چشماش‌شده‌بود‌اندازه‌نعلبکی _میعاد‌اذان‌شد؟ _یک‌ساعتی‌میشه.. نمازم‌وخوندم‌‌یه‌قرص‌خوردم‌دوباره‌به‌تخت‌بازگشتم تخت‌خوابیدم‌تا‌۱۰صبح یهو‌با‌ضرب‌چیزی‌بیدار‌شدم _ایول‌اقا‌سید! _چیه‌دیوانه _هارد‌باز‌شد عین‌فنر‌بلند‌شدم‌ایستادم‌کنارش _بازش‌کن بازش‌کرد‌داخلش‌پر‌سند‌ومدرک‌وعکس‌بود که‌تویکی‌از‌عکس‌ها‌حسین‌بود! _این‌حسینه؟ _آره!اینم‌سردسته‌جاسوسای‌ایرانه دستگیرشد هاردو‌بست _بسته‌دیگه‌برو _کی‌پسش‌میدی؟ _باید‌برم‌اداره‌امروز‌شاااید‌پسش‌بدم _حواسم‌هست‌بهتا _مهدی‌بیکاری؟! _اره‌چطور؟ _برو‌لباس‌مشکی‌بخر‌محرم‌نزدیکه _نه‌میخوام‌برم‌دکتر‌دیشب‌انقدر‌درد‌نمیکرد امروز‌خیلی‌درد‌میکنه‌میترسم‌باندش‌ودربیارم‌پوستم‌ورق‌خورده _وییی‌پس‌‌همین‌الان‌باهم‌بریم منم‌هاردو‌شب‌میبرم _نه‌توبرو‌من‌میخوام‌برم‌پیش‌بابای‌ممد _منم‌میام‌بریم _نمیخواد‌برو _مهدی‌خفهشو‌بیابریم ؛ _باشه‌چی‌بپوشم.. _ست‌؟‌پایه؟ _ست ! پایتم میعاد‌تیشرت‌سفیدش‌و‌با‌پیراهن‌کتان‌سبز‌پسته‌اییش‌وپوشید باشلوار‌مشکی ؛آستینش‌هم‌داد‌بالا منم‌تیشرت‌سفید‌با‌پیراهن‌کتان‌خاکی استینشو‌دادم‌بالا‌که‌دردم‌کمتر‌بشه ب‌مامان‌نگفتیم‌کجامیریم زدیم‌بیرون‌و‌با‌۲۰۶علی‌رفتیم‌درمانگاه بابای‌محمد‌بدون‌نوبت‌مارو‌پذیرش‌کرد رفتیم‌تو _به‌به‌سلام‌آقا‌پسرای‌گل _سلام‌عمواحسان‌ببخشید‌مزاحم‌شدیم _حتما‌باید‌چیزیتون‌بشه‌بیاید؟ چی‌شده‌حالا _هیچی‌دیشب‌کتری‌آبجوش‌ریخت‌رو‌دستش‌یکم‌رو‌پاش‌ک‌خوب‌میشه ولی‌دستش‌یجوری‌شده _اوخ‌اوخ‌مواظب‌باشید‌دیگه‌چندبار‌بگم _شرمنده _خب‌بشین‌اینجا‌ نشستم‌و‌پیراهن‌رویی‌و‌درآوردم _باندشو‌درمیارم‌ممکنه‌یکم‌درد‌داشته‌باشه _باشه‌‌ باندشو‌‌دراورد‌رسید‌به‌ورق‌آخرش‌از‌درد‌فریاد‌کشیدم _تموم‌شد‌کندمش‌کی‌انقدر‌بد‌پانسمان‌کرد؟ از‌درد‌نمیتونستم‌حرف‌بزنم‌میعاد‌جواب‌داد _علی‌؛عمو‌احسان _این‌دوتا‌بچه‌همش‌خرابکارن
به‌نا‌م‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌بیستم: چشمامو‌باز‌کردم‌دستمو‌دیدم‌فشارم‌افتاد میعاد‌هم‌میخ‌بود _چیشده‌چرا‌اینجوری‌نگاه‌میکنین؟ _عمو‌دستش...یعنی‌پوستش.. _کنده‌شده‌پوستش‌ورق‌خورده باید‌بکنمش رنگم‌پرید‌ضربانم‌رفت‌روصد _یعنی‌چی‌بکنی‌عمو _یعنی‌‌بایددد‌ببرمش‌برش‌دارم تاعفونت‌نکنه چرا‌رنگت‌پریده‌مهدی؟؟! با‌قیچی‌اومد‌سمتم‌‌هلم‌داد‌دراز‌کشیدم _بی‌حس‌میکنم‌اما‌بی‌حس‌کامل‌نمیشی سوزش‌سابق‌وداری میعاد‌اومد‌پاهامو‌نگه‌داره‌ قیچی‌و‌گرفت‌سمت‌پوستم‌‌دادم‌رفت‌هوا‌میعاد‌غش‌کرد‌منم‌سیاهی‌دیدم.. -علی- روی‌صندلی‌حوزه‌نشسته‌بودم محمد‌باسرعت‌اومد‌سمتم _چیه‌ممد‌چته _بابام‌..زنگ‌زد _خب؟ _گفت‌داداشات‌مهدی‌ومیعاد‌رفتن‌مطب مهدی‌دستش‌سوخته‌بود‌باید‌باقیچی‌پوستش‌ومیکند‌تا‌ترمیم‌بشه _یاخدا _مهدی‌و‌میعاد‌غش‌کردن‌بیا‌بریم‌زودتر جروه‌هامو.پرت‌کردم‌بدو‌رفتم‌همراش سوار‌ماشین‌محمد‌شدیم‌و‌باسرعت‌رفتیم‌سمت‌مطب هنوز‌ماشین‌توقف‌نکرده‌بود‌که‌پیاده‌شدم‌و‌رفتم‌بالا‌درو‌بازکردم دیدم‌دوتاشون‌رو‌تختن دست‌مهدی‌هم‌درحال‌پانسمانه _سلام‌عمو _سلام‌علی‌جان‌بیا‌این‌دوتا‌داداش‌ترسوتو‌تحویل‌بگیر البته‌میعاد‌فشارش‌افتاد‌بدلیل‌کم‌خوابی _ولی‌میعاد‌دیشب‌خوابید _چمیدونم‌حالا‌این‌یکی‌هم‌از‌ترسش‌غش‌کرد‌ یعنی‌خندم‌میگیره دست‌مهدی‌‌پانسمان‌شد‌و‌دوتاشون‌ب‌ندرت‌بهوش‌اومدن _علی‌تواینجا‌چیکار‌میکنی؟ _مثلا‌اومدی‌مراقب‌مهدی‌باشی؟ _کوش؟؟ _زندم‌...دستم‌درد‌میکنه _دیوانه‌توانقدر‌ترسوبودی؟ _اره‌توهم‌دیدیم‌قبل‌من‌غش‌کردی _من‌که‌برا‌کم‌خوابی‌بود‌الانم‌دارم‌دیوونه‌میشم _توهمش‌درحال‌خوابیدنی‌ دست‌کوالا‌واز‌پشت‌بستی _دیشب‌تاصبح‌نخوابیدم‌جناب‌علی _باشه‌حالا‌پاشید‌بریم‌خونه‌ میعاد‌بلند‌شد‌دست‌مهدی‌هم‌گرفتم‌بلندش‌کردم‌تشکر‌کردیم‌وراه‌افتادیم _حالا‌مگه‌دستش‌چه‌شکلی‌بود‌غش‌کردین؟ _مهم‌نیس‌مهم‌قصد‌حسینه _حسین؟همون‌دیشبیه؟ _اره‌همون‌اون‌از‌قصد‌کتری‌و‌ریخت‌ر‌وم اونو‌بیخیال‌رفته‌بود‌تووسایل‌میعاد‌دنبال‌هارد‌میگشت ! هارد‌خصوصی‌مهم‌امنیتی ! _چی‌شد؟؟!!! _جاسوسه‌حسین‌ ؛ مدرک‌هم‌داریم‌بر‌علیه‌ش _میفهمین‌چی‌میگین؟پسر‌آقایاسر؟! _آره‌همون‌پسر‌ه‌‌نمیبینی‌چه‌بلایی‌سرم‌آورد؟ _بعدا‌صحبت‌میکنیم رسیدیم‌خونه‌وپیاده‌شدیم.. -مهدی- رفتیم‌تو‌خونه‌مامان‌هل‌کرد _چیشده؟چرا‌رنگت‌پریده؟ _هیچی‌مامان‌دستمو.بردم‌پانسمان‌کردم‌همین _الهی‌بمیرم‌‌محمد..ببین‌از‌نوک‌انگشتاش‌‌تا‌آرنجش‌سوخته _خوب‌میشه‌خانم‌ _تقصیر‌حسین‌بود‌بابا یکی‌زدم‌ب‌پهلوی‌میعاد‌‌ _اهم‌چیز‌شوخی‌میکنه _خب‌حالا‌بیاید‌یکم‌استراحت‌کنید کولر‌وبرا‌شما‌زدم دراز‌کشیدم‌رو‌به‌روی‌کولر‌یک‌کیفی‌کردیم بعدش‌نماز‌خوندیم‌وموقع‌نهار‌شد مشغول‌قرمه‌سبزی‌مامان‌بودیم که‌موبایل‌بابازنگ‌خورد رفت‌بیرون‌ _مهدی‌جون‌دستت‌خیلی‌درد‌میکنه؟ _مهربون‌شدی‌مهدیا‌قصد‌ی‌داری؟ _نه‌ب‌جان‌میعاد _اععع‌ب‌من‌چه‌آروم‌م‌سرمم‌توکار‌خودمه ایش _زارشک بابا‌اومد‌تو‌نشست‌پوف‌بلندی‌کشید _چیزی‌شده‌محمد؟! _چیزی‌نیست.. _میخوای‌بعدا‌صحبت‌کنیم؟! _نه‌نیاز‌نیست‌از‌‌سپاه‌زنگ‌زدن گفتن‌برای‌اربعین‌چهارتا‌جایگاه‌ویژه.داریم گفتم‌نمیشه‌۵تابشه‌بریم‌باهم‌خانوادگی گفتن‌نه.. منم‌که‌تنها‌نمیرم‌میدمش‌ب‌مهدی‌ومیعادوعلی‌ومحمد . قاشقم‌وانداختم‌میعاد‌هم‌همینطور علی‌هنگ‌کرده‌بود _چیچی؟بریم‌کربلا؟ _آره‌دیگه _میعادددددددددد بلند‌شدم‌بغلش‌کردم‌و‌علی‌هم‌پرید‌روم دستم‌درد‌اومد‌نعره‌زدم _اععععععععع‌بیشعور‌حیوان‌دستم علی‌بلند‌شد _حالا‌این‌دهه‌محرم‌ومیریم‌هیئت _دمت‌گرم‌بابا _بسه‌حالا‌بیاید‌بخورید‌برید منم‌باید‌برم‌بیرون‌کار‌دارم‌ نهار‌وخوردیم‌و‌سه‌نفری‌رو‌زمین‌دراز‌کشیدیم من‌و‌میعاد‌دمر‌خوابیدیم‌کله‌هامون‌توگوشی علی‌قرآن‌خوند‌بعدش‌‌رو‌کمر‌میعاد‌دراز‌کشید _بگیرین‌بخوابید‌خیلی‌خوابم‌میاد _نه‌من‌باید‌برم‌هاردو‌ببرم یه‌نیشکون‌از‌دستش‌گرفتم _تو‌هنوز‌پسش‌ندادی؟گاو‌برو‌زودتر‌پسش‌بده _باشد‌علی‌پاشو‌میخوام‌برم علی‌بلند‌شد‌میعاد‌رفت‌عین‌اسب‌دراز‌کشید‌روم رفت‌تواتاقش‌لباس‌پوشید‌اومد یه‌پیراهن‌سفید‌روش‌هم‌یه‌‌سیوشرت‌چهارخونه‌آبی‌کمرنگ‌آستینش‌هم‌داده‌بود‌بالا‌باساعت‌مشکی موهاش‌هم‌خوشگل.مدل‌زده‌بود‌با‌یه‌کوله‌مشکی _خب‌من‌رفتم علی‌گوشه‌لباسشو‌کشید _چته‌روان‌پریش _عطرت‌وازکجاخریدی _مریض‌بدبخت میعاد‌رفت‌علی‌ترکید‌ازخنده‌ _بیشعور‌انقدر‌نخند‌کمرم‌رگ‌ب‌رگ‌شددد _باشه‌اقای‌غشو _خفهشوووو -میعاد- ازخونه‌زدم‌بیرون‌و‌یه‌تاکسی‌گرفتم‌تا‌چهارراه اونجا‌پیاده‌شدم‌تابقیه‌راهوپیاده‌برم حواسم‌به‌کیفم‌بود‌‌ونزدیک‌هیچکس‌نمیشدم سعی‌میکردم‌دور‌بشم‌تاکیف‌دردسترس‌ کسی‌نباشه . پیچیدم‌تویه‌خیابون‌فرعی باید‌تاتهش‌میرفتم‌بعدش‌یه‌تاکسی‌تاخود‌اداره
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌بیست‌ویکم: داشتم‌میرفتم‌که‌یهو‌کیفم‌کشیده‌شد یه‌موتوری‌بود‌که‌سعی‌در‌گرفتن‌کیفم‌داشت . دودستی‌کیفمو‌چسبیدن‌وولش‌نکردم باموتور‌باسرعت‌میرفتن‌و‌من‌‌رو‌زمین‌کشیده‌میشدم این‌هاردو‌ب‌هیچ‌عنوان‌نباید‌ازدست‌میدادم.. دوتا‌هارد‌بود‌یکیش‌درپوشش‌چیپس که‌هار‌داصلی‌بود‌واونیکی‌هارد‌کپی میترسیدم‌کیفمو‌ازم‌بگیرن همه‌بدنم‌زخم‌شد‌وصورتم‌بارها‌به‌زمین‌خورد دیگه‌سرم‌گیج‌میرفت‌متوجه‌این‌شدم‌که‌‌چند‌نفر‌دنبالمن _ولش‌کن‌نااااااااامرد.. هارد‌فیکو‌برداشت‌وکوله‌وپرت‌کرد افتادم‌رواسفالت‌بلند‌شدم‌ویه‌تکونی‌ب‌لباسم‌دادم . کیفمو‌برداشتم‌وبی‌هدف‌رفتم‌ یه‌تاکسی‌گرفتم‌صاف‌رفتم‌اداره.. -مهدی- علی‌مشغول‌خیار‌لامبوندن‌بود گوشیش‌زنگ‌خورد‌تااومدم‌بردارم‌میعاد‌از‌در‌اومد‌داخل لباسش‌عجیب‌خاکی‌بود گوشی‌علی‌وبرداشتم‌‌مامان‌رفت‌سمت‌میعاد‌که‌بپرسه‌براچی‌لباسش‌خاکیه _چیه‌ممد‌هی‌سراغ‌زنتو‌میگیری _مهدی‌خفهشو‌اخه‌علی‌چ‌گناهی‌کرد‌گیرشما‌افتاد _همینی‌که‌هست‌میعااااد‌بیا‌ممده _اع؟اومدممم _خب‌چیکار‌داری‌ _باشیخ‌الشیوخ.کاردارم من‌ومیعاد‌همزمان‌گفتیم‌ _زااااااارشک _گوشیو‌بدین‌ب‌من‌ببینم‌ یه‌لگد‌زدم‌بهش‌‌بعد‌پشت‌کردم‌بهش _خب‌بگو‌چیکار‌داری _هیچی‌بابا‌میخوام‌بهش‌بگم‌‌امروز‌حوزه‌نیاد‌شب‌بریم‌هیئت _کدوم‌هیئت _بتوچه‌اخهههه _خفهشو‌ممد‌‌بگو‌کدوم‌هیئت _خجالت‌بکش‌بچه‌چارسال‌ازت‌بزرگترم _بزرگتری‌به‌عقله‌جانم _ازاون‌لحاظ‌هم‌من‌بزرگترم _اونو‌من‌مشخص‌میکنم گوشی‌ودادم‌به‌میعاد _مهدی‌اذیت‌نکن‌بهش‌بده‌گوشیو _نمیدم‌ _مردم‌آزار _اع‌خوبه‌منم‌بهت‌بگم‌‌مزاحم‌تلفنی؟ _مهدییییی _هاهاها‌میعادم‌دادا _شما‌دوتا‌چرا‌زن‌نمیگیرین‌من‌راحت‌شم _شما‌بزرگتری‌اقدام‌کن‌بدبخت‌نشدی‌منم‌اقدام‌میکنم _میعاد‌توخیابونم‌دارم‌میام‌دنبال‌علی یهو‌در‌باز‌شد‌ومهدیا‌باسرعت‌اومد‌تو _شمابرادرین؟نه‌برادرینننن؟ یکی‌تو‌کوچه‌ب‌خواهرتون‌‌بی‌احترامی‌میکنه‌طاها‌باید‌جلوش.وایسه؟ سه‌تاداداش‌برای‌مسخره‌کردن‌دارررررم؟ _چیشده‌مهدیا _یکی‌توکوچه‌اذیتم‌کرده ! تنبلای‌بدبخت رفت‌تواتاق _ممد‌سریع‌خودتو‌برسون‌ باهمون‌سر‌ووضع‌رفتیم.پایین‌طاها‌ودیدیم _کجاست‌این‌بی‌غیرت؟ _داداش‌فرستادمش‌بره _کجااااست‌طاها‌میزنم‌اون‌کلیه‌ات‌هم‌له‌میکنما ! _توکوچه ممد‌هم‌رسید‌پنج‌نفری‌رفتیم.سراغش _باباچندبار‌بگم‌غلط‌کردم _غلط‌وکه‌کردی‌‌بی‌غیرت‌بی‌شعور پنج‌نفری‌افتادیم‌سرش‌‌ویارو‌بعد‌یه‌دست‌کتک‌مفصلِ‌عسل‌ازدستمون‌دررفت _اسکل‌بدبخت‌اع‌راستی‌طاها‌مرخص‌شدی؟ _بااجازه‌شما‌ک‌نیومدی‌پیشم اخرین‌تصویر‌من‌توبودی _خب‌حالا‌چطوری‌ردیفی؟ _آره‌خوبم _بچها‌پایه‌یه‌مهمونی‌هستین؟ والده‌محترم‌با‌خواهرا‌میرن‌خونه‌خاله _حله‌داداش _اوکی‌ساعت‌ِ ؟! _دیگه‌ساعت۷‌همه‌اینجاباشین ممد‌قول‌میدم‌مراقب‌زنت‌باشم _مهدیییییی _جوووووون ممد‌عین‌زامبی‌هاافتاد‌دنبالمون‌که‌رفتیم‌بالا علی‌هم‌بعد‌چنددقیقه‌اومد . _امشب‌بترکونیم؟ _این‌یبارو‌پایه‌اتم نماز‌خوندیم‌و‌بعدش‌مامان‌صدامون‌کرد _بچها‌بیاید‌نهار داشتیم‌میرفتیم‌سمت‌‌میز‌دست‌میعادو‌دیدم _میعاد‌باز‌چ.غلطی‌کردی‌اینطوری‌زخم‌شد؟ _هیچی‌یه‌موتوری‌‌میخاست‌کیفمو‌بدزده _چیچی؟ __چندبار‌بهت‌گفتم‌اون‌هارد‌کاردستت‌میده!! _چیزی‌نشده‌که.. _الان‌میخوای‌چه‌غلطی‌بکنی؟ _هاردو‌تحویل‌میدم _چطور؟ _چون‌هاردی‌که‌دزدیدن‌فیک‌بود _مااارمولککک‌اصن‌باید‌میمردی _یزید‌شمر _خب؟ _بن‌زیاد‌بن‌سعد _خب؟ _معاویه‌‌ابوسفیان _خب؟ _ابن‌ملجم‌زن‌امام‌حسن _این‌اخریه‌بهم‌نمیخوره‌شرمنده رفتیم‌سر‌میز
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌بیست‌دوم: نهارو‌خوردیم‌و‌من‌ومیعاد‌روی‌مبل‌نشستیم _خب‌چیکار‌کنیم‌بترکونیم؟ _مثل‌همیشه‌کرم‌بریزیم _درچه‌حد‌ _درحدی‌که‌‌راهی‌بیمارستان‌بشن؟ _نه‌جان‌جدت‌میعاد‌گناه‌دارن _اوممم‌خب‌چه‌کنیم _مواد‌مورد‌لازم:خمیردندان‌؛زردچوبه فلفل؛اندکی‌دوغ _همین؟ _این‌فقط‌نوع‌غذاییشه _نوع‌دیگه‌ایی‌داره؟ _بلی‌بلی‌نوع‌دیگش‌نوع‌فیزیکیه مواد‌مورد‌لازم:یک‌عدد‌دسته‌بیل سوزن‌ته‌گرد‌و‌یه‌خودکار‌جوهری _بیشعور‌میخوای‌بکشیشون؟ _نه‌والا‌حقشونه _شیمیایی‌هم‌داره؟ _نچ‌همینقدرشم‌راهی‌بیمارستان‌میشن _حله‌داشم‌بزار‌یکم‌بخوابم‌بقران‌خستم _مهدی‌چ‌غلطی‌‌کردی‌تاحالا‌ک‌خسته‌ایی؟! _اوع‌همینکه‌علی‌وتحمل‌کنم‌کلی‌‌کار‌کردم _اره‌مشخصه‌خنگ‌همش‌میخوابه _اون‌ک‌تویی‌من‌کلا‌دوروز‌دیگه‌مرخصی‌دارم بیخیال‌میعاد مهدیا‌عصبی‌باچندتا‌وسیلع‌اومد‌سمتمون _واچیه‌ _بشین‌میخوام‌پانسمانتو‌عوض‌کنم _والامیترسم _چرا‌مگه‌من‌لولوخورخورممم _نه‌وحشی‌وحشیییی _چیییییییییی _هیولای‌وحشیییییی زبونمو‌براش‌تکون‌دادم‌بادمپایی‌افتاد‌دنبالم _اصلا‌تقصیرمنه‌بهت‌لطف‌میکنم‌انقدر‌عوض‌نمیکنم‌تاعفونت‌کنه‌بمیری خر‌بی‌خاصیتتتت‌ملت‌داداش‌دارن‌منم‌دارم‌داداش‌نیستن‌که‌دوتا‌مرغ‌توخونه‌پررورش‌‌میدیم _اهوع‌پس‌علی‌چی؟ _خفهشوووو‌علی‌باشما‌فرق‌دارعههه _باشه‌مهدیا‌اااابیخیاللل _خفهشو‌یه‌جا‌وایسا‌بزنمت‌خنک‌شمم یهو‌دمپایی‌وپرت‌کرد‌خورد‌به.سرم _اییییی _کوفت‌‌ اومد‌سمتم‌باخشونت‌بازش‌کرد‌و‌پانسمتن‌وعوض‌کرد بعدهم‌یه‌لگد‌زد‌یه‌نیشکون‌گرفت‌رفت کلا‌تخریب‌کنندست‌این‌بچه _مهدیا‌نبود‌مادوتا‌مرده‌بودیم _چرا _چون‌بچگیمون‌هرکاری‌میکردیم‌تهش‌مهدیا‌دعوامون‌میکرد‌ بدلیل‌وحشی‌بودنش‌ازش‌میترسیدیم _هنوز‌هم‌میترسیم _وایسا‌الان‌مجردیه‌متاهل‌ک‌بشیم‌مهدیا‌هرروز‌دورمون‌میگرده _وای‌حق