مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فرقه_ضاله_یمانی #قسمت_سوم ❌ستاره داوود❌ نشان جریان الیمانی ستاره منحوس صهیونیستی موسوم
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_چهارم
❌امضاء❌
گاطع در امضایش حتی از ملائکه جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز سوءاستفاده کرده و در زیر تمام نامههایش عبارت«بقیّة آل محمد، الرکن الشدید، احمد الحسن وصی و رسول الامام المهدی إلی الناس اجمعین، المؤیّد بجبرئیل، المسدّد بمیکائیل، المنصور باسرافیل، ذریّة بعضها من بعض والله سمیع علیام» را درج میکند.
❌شروع دعوت و بیعتگیری❌
شروع بیعتگیری این فرقه با عملیات روانی زیادی شروع شد آنها در ابتدا تشکیل دستههایی چندنفره میدادند تا با استفاده از ظرفیت نماز جمعهها در عراق در میان مردم حضور یافته و شعار سر دهند. این گروه با شعار «جاء المهدی، جاء المهدی» صفوف نماز جمعه را به هم میریختند تا بیشترین جلبتوجه را کنند. پیروان این گروه در سال 1382 حتی در نماز جمعه شهرهای اهواز، قم، کرج، مشهد نیز در صفوف نماز جمعه اختلال ایجاد کرده و ظهور یمانی را جار زدند.
ازجمله توجیهاتی که اعضاء این گروه بدان تمسک میجویند، بیعت برای امام زمان است. در توجیه میگویند اگر این بیعت موردنظر امام زمان(عج) نبود، حتماً آقا شخصاً جلوی آن را میگرفت، چرا امام زمان جلوی ما را نمیگیرد. چرا کس دیگری نیست تا از طرف امام زمان(عج) بیعت گیرد. این ادعای گزاف در حالی است که نیابت عام امام زمان به دستور ایشان در زمان غیبت با علمای اسلام و اداره حکومت با ولایتفقیه است. در خصوص عهد نیز ادعیه معتبری مانند دعای عهد با حضرت در زمان غیبت ایشان وجود دارد.
بعد از حادثه الزرگه، یمانی تصمیم گرفت در عاشورای سال ۱۴۲۹ قیام کند، اما یک ماه قبل از آن ۴۰ نفر از پیروانش در نجف دستگیرشده و طرح قیام در روز تاسوعا و قتلعام زائرین حرمین امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) و اشغال حرمین لو رفته و شکست خورد.
مبلغان این فرقه با توجه به اینکه میدانند طرفدارانشان از اقشار کماطلاع هستند، هر واقعهای را بعد از رخ دادنش به خود نسبت داده و ادعا دارند قبلاً احمد الحسن در محافل مخفی آن را پیشگوئی کرده است!
به جهت آشنایی در این بخش تنها به برخی ادعاهای گاطعی اشاره میکنیم.
#ادامه_دارد ...
📚منابع:
1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@masjed_gram
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
گفت: چند روزه كه دختری بی حجاب، توی اين محله به من گير داده!
گفته تا تو رو به دست نيارمـ ولت نميکنمـ😐
گفتمـ : اين اتفاق خيلی عجيب نيست!
به خاطر°•°•" تیپورزشکاری وقیافته"°•°• دیگه.☺️
روز بعد "ابراهيمـ" با موهای تراشيده آمده بود محلكار😳 بدونِ کت و شــلوار! بـا پيراهنِ بلند و با چهرهای ژوليدهتر، حتی با شــلوار کردی و دمپائی آمده بود.^_^
#راوی_دوست_شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
❌ شبهه
اگه مردا از دیدن چن تا تار مو و بدن زنها تحریک میشن، مشکل خودشونه، چرا به پوشش بقیه گیر میدین؟
✅ پاسخ
♦️از شیطنت های شبهه افکنان حجاب، فروکاستن بحث از دستور الهی به قضیه دست چندم تحریک برخی مردان است.
✅ اول از هرچیز باید دانست حجاب دستور خداست و عقل و شرع حکم می کند که لازم است دستورات الهی در جامعه رعایت شود.
✅ دوم اینکه حجاب دستوری برای ارتقاء شخصی زن و پرورش انسانیت و رسیدن به گوهر کمال وجودی و انسانی اوست.
👈 بله یکی از فواید حجاب، پیشگیری از برخی مفاسد اجتماعی است که این موضوعی است ثابت شده به نحوی که در جوامع غربی که پوشش مناسبی در بین زنان نیست، آمار #تجاوزبه_عنف وضع وخیمی دارد. به گزارش نهادهای غربی، در امریکا هر دو دقیقه یک بار، یک زن مورد #آزارجنسی واقع میشود. (ویکی پدیا)
♦️این درحالی است که به زعم برخی جاهلانِ چشم و گوش بسته و تابع غرب علی القاعده باید به دلیل در دسترس بودن لذتهای جنسی، مَردانشان هیچگونه تحریک نشوند وبرایشان عادی شده باشد.
♦️ضمن اینکه استدلال «من هرطور بخوام می پوشم تو تحریک نشو» مانند آن است که طلافروشی بگوید من هروقت بخواهم درب مغازه را می بندم هرگاه نخواهم نمی بندم، بقیه آدما نباید #تحریک بشن و دزدی کنن!!
👈 طبیعی است، حتی اگر کسی دزد نباشد وقتی مبلغ زیادی پول ببیند و پلیس یا ایمان و وجدان قوی مانعش نشوند، به دستبرد زدن به مال دیگران #تحریک می شود .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
✳️ دوستان به این آیه دقت کنين :
🌺💐🌺💐🌺
🌴 سوره اعراف آیه ۲۰۱ 🌴
🕋 إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ
🕋 ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎﺭﺍﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻫﺎﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻪ ﻳﺎﺩ (خدا) ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻴﻨﺎ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ.
🔴🔴 خدا میگه وقتی شیطان وسوسه کنه و شما بخاطر من امتناع کنین،، همون لحظه بهتون بصیرت میدم،، همون لحظه
خدا دروغگو نیست ..
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_دهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🌺 کم کم حرفِ عق
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_یازدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💞 همون شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس رو سراغ نداشتم به زنش گفته باشه تکیه گاهم باش.😌❤️
🌺 من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برام حرف زد؛ از خیلی چیزا، از خاطراتِ گذشته، از فرارای من و دلتنگیای خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدنِ من میومده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، 💕
امّا یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشه، گفت: «مثل اینکه اومده بودی رختخواب ببری!»
🔷 راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی اون یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودن. کشیک می دادن مبادا برادرهام سر برسن.😊
🌷 ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهام تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکنه. حالا خیالم راحت شد. با خیالِ آسوده میرم دنبال کارهای عقد و عروسی.»🎊🎉
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم....
💍 در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرن. مردم بعد از برداشتِ محصولاتشون آستین بالا می زنن و دنبال کارِ خیرِ جوون ها میرن.
🗓دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبحِ زود آماده شدیم برای جاری کردنِ خطبه عقد به دمق بریم. اون وقت دمق مرکزِ بخش بود.
🔸صمد و پدرش به خونمون اومدن. چادر سرکردم و به همراهِ پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخِ گوشم برام دعا خوند.
من تَرکِ موتورِ پدرم نشستم و صمد هم تَرکِ موتورِ پدرش.
دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحبِ محضرخانه پیرمردِ خوش رویی بود.
شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت رو توی هَچَل نینداز.»😊
🔵 ما به این شوخی خندیدیم؛ امّا وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدونِ عکس خطبه عقد رو جاری نمی کنه، اوّل ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوارِ موتورها شدیم و برگشتیم قایش.
❇️ همه تعجب کرده بودن چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم.
🚌 موتورها رو گذاشتیم خونه. سوارِ مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.عصر بود که رسیدیم.
پدرِ صمد گفت: «بهتره اوّل بریم عکس بگیریم.» 📸
🌳 همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود.
⛲️ وسطِ میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسطِ این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود.
عکاسِ دوره گردی توی میدان عکس می گرفت.
🔸 پدرِ صمد گفت: «بهتره همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد.
🔷 عکاس به من اشاره کرد تا روی پیتِ هفده کیلویی روغنی، که کنارِ شمشادها بود، بنشینم.
عکاس رفت پشتِ دوربینِ پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش رو توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا رو نگاه کن.»
من نشستم و صاف و بی حرکت به دستِ عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیرِ پارچه سیاه بیرون اومد و گفت: «نیم ساعت دیگه عکس حاضر می شه.»
کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدرِ صمد عکس ها رو گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»⁉️😕
🔸پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دخترِ من که این شکلی نیست.»
➖ عکاس چیزی نگفت. اون داشت پولش رو می شمرد؛
🌺🌷 امّا پدرِ صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوبه عروسِ من، هیچ عیبی نداره.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرفِ خونه دوستِ پدرِ صمد. شب رو اونجا خوابیدیم.
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌺 یہ روز داشتیم با ماشیـن
تـو خیابون می رفتیم
سر یہ چراغ قرمز ...
پیرمـرد گل فروشـی
با یہ ڪالسڪہ ایستاده بود ...
🌸منوچـہر داشت از برنامہ ها
و ڪارایـی ڪـہ داشتیم می گفت ...
ولـی مـن حواسـم بہ پیرمرده بود ...
منوچهر وقتی دید
حواسم بہ حرفاش نیست ...
نگاهـمو دنبال ڪرد
و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میڪنم .
🌺 توی افڪـار خـودم بودم ڪہ
احسـاس ڪردم پاهام داره خیس می شہ ...!!!
نـگاه ڪردم دیـدم منوچهر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ...
همـہ گلای پیرمرد و یہ جا خریده بود ..!
🌸بغل ماشین ما ،
یہ خانوم و آقا تو ماشین بودن …
خانومـہ خیلـی بد حجاب بود …
بہ شوهرش گفت :
"خـاااااڪـ بـر سـرت ... !!!
ایـن حزب اللهـیـا رو ببین همہ چیزشون درستہ
🌺منوچهر یہ شاخہ برداشت و پرسیـد :
"اجازه هسـت ؟"
گفتم : آره
داد به اون آقاهہ و گفت :
"اینو بدید به اون خواهرمون ...!"
🌸👈اولیـن ڪاری ڪہ اون خانومہ ڪرد
ایـن بود ڪہ رژ لبشو پـاڪـ ڪـرد و
روسریشو ڪـشـید جلو !!!
#جانباز_شهید_سید_منوچهر_مدق
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
❣ #چ_مثل_چرا_چادر ❣
#حجاب را بدون منطق ..تصور ڪن!
بدون #دلیل ..
بدون #برهان ..
و صُغرے و ڪُبرے!
حجاب را بدون #ریاضے ..تصور ڪن!
بدون دو دوتا چارتا ..
بدون #استدلال ..
و استقراء و #استنتاج!
حجاب را بدون #ادبیات ..تصور ڪن!
بدون اما و اگر ..
بدون چگونہ ..
و چون و چرا .!
حجاب را بدون #جامعہ_شناسے ..تصور ڪن!
بدون حقوق اجتماعے ..
بدون چارچوب خانوادگے ..
و #فرهنگے_عمومے!
حجاب را بدون #عربے ..تصور ڪن!
بدون جنس مذڪر ..
بدون جنس مؤنث ..
و هُوَ و هِےَ!
حجاب را بدون دینے ..تصور ڪن!
بدون #نفس_امارہ ..
بدون شیطان رجیم ..
و #بهشت و #جهنم!
#حجاب را بدون همہ این ها ..تصور ڪن!
بدون همہ این ها ..
بدون همہ این ها ..
و همہ و همہ!
حالا بہ من بگو؛
حاضرے ..
محض <رضا>ے #خدا ..
محض <رضا>ے #خدا ..
محض <رضا>ے #خدا ..
#حجاب را انتخاب ڪنے؟
قرارگـــاهفرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ ↩️پوستر شماره 2 👤 #استاد_احسان_عبادی #پرسش_و_پاسخ_مهدوی تصویر باز
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ
↩️پوستر شماره 3
👤 #استاد_احسان_عبادی
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
تصویر باز شود .🌸☝️
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#تلنگر
🌺🌺 دوستان یه ضرب المثل هست تحت این عنوان :
" چراغی ک به خانه رواست به مسجد حرام است "
خدا در قرآن اون رو رد میکنه ، باهم ببینیم :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره انسان آیه ۸ 🌴
🕋 وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا
🍔 ﻭ ﻏﺬﺍﻯ (ﺧﻮﺩ) ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻠﺎﻗﻪ (ﻭ ﻧﻴﺎﺯ) ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻴﻦ ﻭ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻴﺮ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ!
🌺 این آیه درباره امام علی (ع) هست، زمانیکه خودش و خانواده اش گرسنه بودند و سائل در خانه آمد، غذای خودشون رو به سائل دادند ...
🔰 آیه بعدی رو باهم ببینیم :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره انسان آیه ۹ 🌴
🕋 إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا
😇 (ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ:) ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻃﻌﺎم ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ،
❌ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_یازدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💞 همون شب فکر
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_دوازدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
🌅 صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و اومد دنبالِ ما تا بریم محضر. عاقد شناسنامه هامون رو گرفت و مبلغِ مهریه رو از پدرم پرسید و بعد گفت:
«خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما رو با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...»
🔹بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد... به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش رو چند بار به علامتِ تأیید تکون داد.
✅✔️ گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
📝 محضردار دفترِ بزرگی رو جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی رو که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. امّا صمد امضا می کرد. 💍
⭕️ از محضر که بیرون اومدیم، حالِ دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من رو از پدرم جدا می کنه. به همین خاطر تمامِ مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم....
🔶ظهر بود و موقع ناهار.
به قهوه خانه ای رفتیم و پدرِ صمد سفارشِ دیزی داد🍜
💖🌺 من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشه، اشاره کرد برم پیش اون بشینم.خودم رو به اون راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پاش بند نبود. مدام از این طرف به اون طرف می رفت و میومد کنارِ میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
🔹عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بشین. تو رو کم داریم.»
🍜 دیزی ها را که آوردن، مانده بودم چطور پیشِ صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغولِ غذا خوردن شدن، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم.
آبگوشتِ خوشمزه ای بود.😋
🚌 بعد از ناهار سوارِ مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بشینم.»
🔵 رفتم کنارِ پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیفِ ما نشسته بود، نگاه کنم...🚫
🌷 به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما اومده بودن. تا من را دیدن، به طرفم دویدن. تبریک می گفتن و دیده بوسی می کردن.
🔸صمد و پدرش تا جلوی درِ خانه با ما آمدن. از اونجا خداحافظی کردن و رفتن.
💞 با رفتنِ صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند...
تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شه و او به خانه ما بیاد، امّا نیومد.
😥 فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنارِ او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده....
پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگه، مشغولِ خوردنِ صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت.
❇️ هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد اومده.»
💕 نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رسوندم 😇
🌺 صمد لباسِ سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»⁉️😊
➖ خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود...😔❣
🌹 گفت: «من دارم میرم پایگاه. مرخصی هام تموم شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر رو نبینیم. مواظبِ خودت باش.»
🔹 گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هام. صورتم خیس شده بود. بغض تهِ گلویم رو چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من رو با اون حال و روز ببینه...😭
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram
#دلنوشته
روز #جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینهی زخمیام را مرهمی باشم. میدانی چه آمد؟
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور….
نه ؛ غم میخورم ؛ غم میخورم بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی ...
غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و باگناه شب شدهاند ...
همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام ...
بهترین روز تنها روز #ظهور توست. کی میآید؟ کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.
«بهترین روز ، #روز_ظهور_مولاست»
اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا (س)
📝 @masjed_gram