#خاطرات_شهدا
خیلی وابستش بودم بهش می
گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه
بمون.
اما اگه نمی تونست کار و
وقتش رو طوری تنظیم کنه که
کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می
کردم که کنارش باشم و
همراهش می شدم.☺️❤️
چند بار پیش اومد که مصطفی
قرار بود به گشت شبانه بسیج بره
و من با اصرار همراهش شدم.
اعتراض می کرد می گفت : نمی
تونم تو رو با بچه کوچیک توی
ماشین تنها بزارم 😒
اما من بهش می گفتم : در ماشین
رو قفل می کنم و منتظرش می
مونم تا کارهاش تموم بشه.
برام مهم نبود که مثلا ساعت 12
شبه و توی ماشین منتظرشم همین
که کنار مصطفی بودم خیییلی
خوب بود.❤️👌
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدر_زاده
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ ↩️پوستر شماره 8 👤 #استاد_احسان_عبادی #پرسش_و_پاسخ_مهدوی تصویر باز ش
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ
↩️پوستر شماره 9
👤 #استاد_احسان_عبادی
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
تصویر باز شود .🌸☝️
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ریحانه
#کلیپ 🎥
👤چشم چران👀
📝روایتی از پشت پرده #نگاه_ناپاک و #چشم_چرانی🔥🏹
📥 #پیشنهاد_دانلود
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 مومن باش 🍂
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺⇦چتر بازها چه لذتی میبرند از سقوط، هر چه ارتفاع بیشتر سقوط برای آنها لذت بخش تر است. چرا؟ چون پشت آنها به چترگرم است
🌸⇦ایمان چیزی شبیه چتر نجات است، کسی که ایمان دارد دیگر از سقوط و افتادن و تهدید هیچ هراس ندارد. این است که قران کریم توصیه به ایمان دارد و می فرماید:
🕋 یا أیُها الُّذینَ آمَنُوا آمنُوا
📣 ای کسانی که ادعای ایمان دارید حقیقتا ایمان بیاورید #مومن_باشید
💠بخشی از آیه 136 سوره نساء💠
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_چهلوشش •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ گفتم: خ
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_چهلوهفت
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💠 صمد که رفته بود دو سه روزه برگرده الان بیست روز بود که نه خودش اومده بود نه پدرش!!!
✨یه روز خدیجه بهم گفت: مامان تو که رفته بودی نون بگیری عمو شمس الله اومد و یکی از عکسای بابا رو برد، ناراحت شدم که چرا اومده و من نبودم عکس برداشته رفته!!!😢🙄😒
📿 صدای در اومد، بچه ها با شادی می گفتن، بابا اومد، در رو باز شد که دیدم برادرم و پدر شوهرم هستن😳🙄
پدرشوهرم پیر تر شده بود، خاک آلوده بود، با اوقات تلخی جواب سوالم که گفتم صمد کجاست رو داد و گفت ما تنها اومدیم صمد موند منطقه!!!
- چطور در رو باز کردید؟
پدرشوهرم دست پاچه شد👇
-...کلید...! در خودش باز بود!!
نمی خواستم جلوش وایسم پس اصراری نکردم ولی در باز نبود!
دلم شور میزد رفتم خونه همسایه زنگ بزنم به صمد ولی رفتار خانم دارابی هم یجوری بود گفت هر چی شماره میگیره انگار خط ها خرابه، ناراحت شدم و برگشتم خونه!!!😢😔
💟داشتم از دلشوره میمردم دوباره رفتم خونه خانم دارابی، بهم گفت با شوهرش حرف زده و اونم گفته که حال صمد خوبه ولی وقتی خواستم که دوباره زنگ بزنه تا با صمد حرف بزنم زنگ میزد و میگفت مشغوله🙄😒خانم دارابی مثل همیشه نبود، انگار اتفاقی افتاده بود و اونم خبر داشت.
✳️وقتی رسیدم خونه دیدم پدرشوهرم و داداشم قران رو برداشتن و دارن وصیت نامه صمد رو میخونن🙄😳
- خوابمون نمیبرد اومدیم یکم قران بخونیم!
لجم گرفته بود از پنهان کاری هاشون!
لب گزیدم و گفتم: چی از من پنهون میکنید؟ صمد شهید شده؟ قرآن رو ازش گرفتم و گذاشتم رو قلبم و گفتم صمد شهید شده میدونم!!😭😭
⚫️🎋🎋🎋🎋⚫️
⬛️برادرم زد زیر گریه! منم زدم زیر گریه و وصیت نامه رو برداشتم و گفتم صمد جان بچه هات هنوز کوچیکن😓 این چه وقت رفتن بود😢بی معرفت، بدون خداحافظی؟ یعنی من ارزش خداحافظی هم نداشتم؟؟؟😭😭😭
دستم رو روی قران گذاشتم👇
-خدایا😭تو رو قسم به این قرانت، همه چی دروغ باشه، صمدم دوباره برگرده😭ای خداااا صمدم رو برگردون😭
پدرشوهرم سرش رو روی دیوار گذاشت، گریه می کرد و شونه هاش میلرزید، خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودن، طفلی ها پابه پا من گریه می کردن.سمیه رو پاهام نشسته بود و اشکام رو پاک می کرد، مهدی خیره خیره نگام می کرد، زهرا بغض کرده بود.😭⚫️😭⚫️😭
پدر شوهرم لابه لا هق هقش صمد و ستار رو صدا می زد و مهدی رو بغل کرد و شعرای سوزناک ترکی میخوند.😭😭😭
یه دفعه ساکت شد و گفت: صمد تو وصیت نامش نوشته به همسرم بگید #زینب_وار زندگی کنه. نوشته بعد من مهدی مرد خونه است.😔😢
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
💢محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با #عصبانیت و ناراحتی میگفت😢: مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه💔. ایوب فقط میخندید😂.
💢نیایش بعد از رفتن پدرش #جیغ میزد😫 و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر تو😩، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.😭
💢حالا بعد از #شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن😔😔. ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم #شهید🕊میشوم #عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
💢روزهای آخر #شهید_زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان #وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را #اول_وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود👌. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم😔.
💢عکس های #حضرت_آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام #سرمایه من هستند🌹، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم😍❤️، و همه آن عکسها را با خودش به #سوریه برد .
#شهید_مدافع_حرم_ایوب_رحیم_پور
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت 💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی: ⬅️ #قسمت_دوم 1⃣
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_سوم
👤 چگونگی تولد :
🔹الف):
✍..در روایات فراوان، از پیامبر اکرم(ص)نقل شده است که مردی از خاندان او به نام«مهدی» قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون خواهد ساخت. فرمانروایان ستمگر عباسی با اطلاّع از این روایات در پی آن بودند که در همان ابتدای ولادت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، او را به قتل رسانند.
♥️بنابراین از زمان امام جواد(ع)زندگی امامان معصوم علیه السلام بامحدودیتهای بیشتری همراه گشت و در زمان امام حسن عسکری علیه السلام به اوج خود رسید به گونه ای که کمترین رفت و آمد به خانه آن بزرگوار از نظر دستگاه حکومت، مخفی نبود.!
🔰پیداست در چنین شرایطی باید تولّد آخرین حجّت حق و موعود الهی در پنهانی و به دور از چشم دیگران میبود. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم از جریان ولادت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بی اطلاّع بودند و تا چند ساعت پیش از تولّد نیز، نشانههای بارداری در نرجس خاتون مادر بزرگوار امام دوازدهم، دیده نشد.
👌حکیمه خاتون، دختر گرامی امام جواد علیه السلام، جریان ولادت را چنین حکایت کرده است:
◀️امام حسن عسکری علیه السلام به دنبال من فرستاد و فرمود: «ای عمّه! امشب افطار نزد ما باش! چرا که شب نیمه شعبان است و خداوند در این شب [آخرین] حجّت خود بر روی زمین را آشکار خواهد کرد.
پرسیدم: مادر او کیست؟فرمود:نرجس!
👈گفتم: فدای شما شوم! نشانه بارداری در او پیدا نیست.فرموند: سخن همان است که گفتم پس [بر نرجس] وارد شدم و سلام کردم و نشستم.او پیش آمد تا کفش هایم را بیرون آورد و به منگفت: بانوی من حال شما چطور است؟
🔻گفتم: بلکه تو بانوی من و بانوی خاندان منی!
🔹سخن مرا نپذیرفت و گفت: عمّه جان چه میفرماییدگفتم: دخترم، امشب خداوند متعال به توپسری عطا میفرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.پس خجالت کشید و حیا کرد.
💎حکیمه گوید: پس از نماز عشاء، افطار کردم و در بستر خود آرمیدم و هنگام نیمه شب برای انجامِ نماز [شب] برخاستم و آن را به جای آوردم در حالی که نرجس [به آرامی] خوابیده بود بدون آنکه اتفاقی برایش روی دهد. پس از انجام تعقیبات [نماز] خوابیدم. سپس هراسان بیدار شدم و حال آن که او همچنان در خواب بود. لحظاتی بعد برخاست و نماز [شب] گزارد و خوابید.
💯حکیمه ادامه میدهد:
بیرون آمدم و در جستجوی فجر [سپیده ]به آسمان نگریستم.پس فجر اوّل [۱] را مشاهده کردم و نرجس همچنان در خواب بود. پس به شک افتادم! ناگاه امام حسن عسکری(ع) از جایگاه خود ندا برآورد: ای عمّه شتاب مکن! امر [ ولادت] نزدیک است. نشستم و به قرائت سورههای «سجده» و «یس» مشغول شدم که نرجس با اضطراب بیدار شد.
♻️به سرعت نزد او رفتم و گفتم: «اسم الله علیک» [2] [ نام خدا بر تو باد ] آیا چیزی احساس میکنی؟
🌀گفت: آری ای عمّه گفتم: بر خود مسلّط باش و دلت را استوار دار که این همان است که با تو گفتم.در این هنگام ضعفی من و نرجس را فرا گرفت.پس به صدای سرورم [ نوزاد تولّد یافته ] به خود آمدم و جامه را از روی او برداشتم و او را در حال سجده دیدم! در آغوشش گرفتم و او را کاملا پاکیزه یافتم!
🔗ادامه دارد..
✍..پی نوشتها:
📕1):نگین آفرینش_جلد(1)ص44_45.
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#ریحانه
#گفتگو
➖میگفت :
مردا اگه با دیدنم تحریک میشن خودشونو کنترل کنن. اونا #نگاه نکنن🚫 چرا من خودمو بپوشونم؟؟😒
➕گفتم :
👈 اگه شدنی بود و میشد نگاه نکنی یا تحریک نشی که اونهمه کمپین #Metoo و #Women_not_object لازم نبود!!
پس معلومه نمیشه!!
غریزه که دستوربردار نیست!!
👈بعدشم فرض کن یه نفر تصمیم گرفته وزن کم کنه، اگه این فرد رو سر سفرهای پر از انواع غذاهای خوشرنگ و خوشمزه😋 قرار بدیم، میتونه خودشو کنترل کنه و چیزی نخوره؟؟ حتی اگه ارادهش قوی باشه یه ناخنکی به غذاها میزنه...
⭕️حالا جوونایی رو در نظر بگیر که امکان #ازدواج ندارن و تو #جامعه با انواع تیپهای #تحریک_کننده مواجه میشن⚡️😟 به نظرت تو چنین شرایطی چقدر میتونن خودشونو کنترل کنن و نگاه نکنن ⁉️😥
وقتی شما حریمها رو رعایت نمیکنی چطور انتظار داری مردا بتونن هوسشون رو کنترل کنن ⁉️😒
💯 مطمئنا #رعایت_حریم راحتتر و اجراییتره تا #کنترل_هوس☝️
📖 برگرفته از کتاب «تربیت جنسی از منظر قرآن و حدیث»، صفحه ۱۵۱ و ۱۵۲
مؤلف: علینقی فقیهی
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 مراقب باش 🍂
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🍁سوره فرقان آیه 28 🍁
🕋 یَا وَیلَتَی لَیتَنِی لَم اَتَخِذ فُلَاناً خَلِیلاً
😱 اى واى بر من! کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!
🌐💠⚜⚜💠🌐
💠⇦چای اگر یک شب تا صبح کنار صابون باشد طعم و بوی صابون می گیرد و دیگر به درد نمی خورد و جایش سطل زباله است.چرا؟ چون همنشین صابون بوده است.
👈پس همنشینی اثر دارد.👉
✴️⇦ما هم با هر کس بنشینیم و نشست و برخاست داشته باشیم، رنگ و بوی او را می گیریم.خیلی ها که جهنمی میشوند از همین راه است. ندیدی در قرآن یکی ازناله های اهل جهنم همنشینی با رفیق های ناباب است؟
👈 یَا وَیلَتَی لَیتَنِی لَم اَتَخِذ فُلَاناً خَلِیلاً
🔔 ای کاش با فلانی همنشین ورفیق نبودم
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_چهلوهفت •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠 صمد که رف
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_چهلوهشت
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
برادرم قاب عکس صمد رو از طاقچه پایین آورد .
بچهها به طرف عکس دویدند.🏃🏻 یکی بوسش میکرد، دیگری نازش .زهرا با شیرین زبانی بابا بابا میگفت .👼🏻
برادرم دستش را بلند کرد🙌🏻 و گفت :«خدایا! صبرمان بده. چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچههای یتیم رو بزرگ کنه؟!»😣😔
همسایهها یکی یکی از راه رسیدند. خانم دارابی با حالت عزاداری میگفت😞 :«جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچههایت آتشم زدید .»
خانم دارابی بنده خدا نفسش بالا نمیآمد. داشت از هوش میرفت .😰
آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچهها میخوابیدند، میرفتم بالای سرشان و میبوسیدمشان و مینالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار میشدند .😭😭
آن شب تا صبح گریه کردم. برای تنهایی بچههایم اشک ریختم .😪😓
نمیتوانستم زهرا را شیر🍼 بدهم طفلکم گرسنه بود و جیغ میکشید.😵 همسایهها زهرا و سمیه را بردند .
فردا صبح دوست و آشنا و فامیل با چند مینیبوس🚎 از قایش آمدند؛ با چشمهای سرخ و ورم کرده .
دوستان صمد آمدند و گفتند :«صمد را آوردند سپاه .» آماده شدیم و رفتیم دیدنش.😓 صمدم را گذاشته بودند اوی یک ماشین بزرگ یخچالی، با شهدای دیگر .
در ماشین را باز کردند تابوتها⚰ روی هم چیده شده بودند .
گفتم😫😭 :«صمد! صمدم را بیاورید، خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم .» آقا تیمور از ماشین بالا رفت چندتا تابوت⚰ را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آنها نبود .آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت :«داداش است .»😔
برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاجآقایم دور تا دور تابوت حلقه زدند. دلم میخواست شینا پیشم باشد☹️ و توی بغلش گریه میکردم.😭 این اواخر حالش خوب نبود، نمیتوانست از خانه بیرون بیایید. جایی کنار صمد برای من و بچههایم نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم😪 و گفتم :«سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه .»
از شهادت ستار فقط دوماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت⚰ را گذاشتند توی آمبولانس خواستم سوار بشوم، نگذاشتند .😒
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
🍃🌹در بیستمین روز از آذرماه سال ۱۳۵۷ در خانواده ای #مذهبی در شهر اندیمشک به دنیا آمد او پنجمین فرزند خانواده بود.
🍃🌹از دوران نوجوانی وارد مسجد حضرت ابالفضل (علیه السلام) شد و در #بسیج نوجوانان ثبت نام کرد، بعد از مدتی عضو کلاس #قاریان قرآن در مسجد امام رضا (علیه السلام) شد. و فعالیت های فرهنگی را آغاز نمود .
🍃🌹فعالیت شهید محمد کیهانی در بسیج و مسجد و کلاس قاریان قرآن مقدمه ای شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در #حوزه_علمیه شود و چندین سال در حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل گردد. و بعد از طی مراحل مقدماتی وارد حوزه علمیه قم شد و در این زمان بود که #معمم شد و مرحله جدیدی از فعالیت های فرهنگی تبلیغی ایشان شروع گشت.
🍃🌹در دوران طلبگی و در سن بیست سالگی #ازدواج کرد و ثمره این پیوند سه فرزند به نام های کمیل و مقداد و میثم است..
🍃🌹در مهرماه سال ۱۳۹۴ بود که با شدت گرفتن تعرضات تکفیری ها آرام و قرار نداشت تا اینکه حضرت زینب (سلام الله علیها) او را به دفاع از خیمه اش فرا خواند..از محل کارش در #شهرداری اهواز وارد بسیج خوزستان شد و بعد از طی مراحل آموزشی به #سوریه اعزام شد.
🍃🌹در عملیات نبل و الزهرا بود که با سردارحاج علی محمدقربانی معروف به حاج قربان برخورد کرد و دوستیشان ادامه داشت تا اینکه حاج قربان جلوی چشمانش #بشهادت رسید و پر کشید.
🍃🌹از آن لحظه آرام و قرار برای شهادت نداشت. در دیدار با دوستان و پیام ها و تلفن ها التماس #دعای_شهادت داشت.. تا اینکه در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه ۳۰۰۰ #حلب توسط تک تیرانداز تکفیری ها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت.
🍃🌹طبق وصیتش با لباس رزم و در کنار فرمانده شهید دوران دفاع مقدس عزت الله حسین زاده و شهید امنیت و اقتدار مجتبی بابایی زاده در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد .
#شهید_مدافع_حرم_محمد_کیهانی
🕊|🌹 @masjed_gram