#پوستر
شهادت #امام_هادی (ع) (3 رجب 254 ق)
•امام هادى علیهالسلام: العُقوقُ يُعقِبُ القِلَّةَ و يُؤدِّي إلَى الذِّلَّةِ. عاقّ [والدين]، نادارى در پى دارد و به خوارى مىكشاند.
📚بحارالانوار، ج 74، ص 84
🏴 @masjed_gram
1_54203545.mp3
3.97M
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری (ع)
🌴دلتنگم ای سامرا
🌴دلتنگ آن صحن و سرا
#واحد
#مداحی 🏴
#پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#حاج_میثم_مطیعی 🎤
⚫️ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
💠آقا محمدتقی ولحظات آسمانی شدنش
🔰 #محمدتقی از پیش #طاهر که برگشت حدود ده دقیقه به 2⏰ بعداز ظهر بود. 21فروردین🗓 صدای تانکهای دشمن و میشنیدیم👂اسلحه تو دستش بود وداشت #دید_میزد.
🔰یهو محمدتقی به نیروها هشدارداد🚨 که: #خمپاره وهمه خیز برداشتیم و بخیر گذشت. ازجاش بلند شد👤 ومی خواست #تغییرمکان بده توی سنگر. منم اومدم برم سمتش که #خاکهای لباسش وبتکونم. دیگه نفهمیدم چی شد.
🔰خمپاره ای💥 خورد به نیم متری جایی که #محمدتقی ایستاده بود و از #شدت انفجار من پرت شدم به دیواره ی سنگر وچند ثانیه ای⏱ گیج بودم، گرمای خون پیشونی💔 وبینی م به من فهموند که #زنده م.
🔰یهو یاد لحظه قبل انفجار افتادم🗯 که محمد داشت میومد سمت من. کل فضای #سنگر پر از خاک بود و چیزی دیده نمیشد❌ فقط یه سیاهی، یه سایه👤 روبروم میدیدم، باهمه ی وجودم میگفتم #خدایا فقط تقی من نباشه😢
🔰رفتم دیدم #محمدتقیه😭 وقتی میخوابید دهنش بازبود اونجا هم دیدم دهنش بازه. دوسه تا #سرفه کوچیک و...چشم راستش👁 کاملا پراز خون بود. دست کشیدم روی چشاش، #پیشونیش سوراخ شده بود😔
🔰پشت بیسیم📞 فقط داد میزدم محمود-محمود-تقی. واز بچه ها خواستم سریع آمبولانس🚑 بفرستن. عزیزترین دوستم💞 ومهربان برادرم جلوی چشمام پرپرشده بود😭
اتفاقی که همش ازش #میترسیدم.
🔰همه ی توانمون رو جمع کردیم تا از اونجا حرکتش بدیم و از مهلکه خارج کنیم. #سنگین شده بود. جسم بی جانش😔 رو که امیدوار بودیم #زنده باشه بلندکردیم. چندقدم میرفتم وزمین می خوردم. بالاخره ماشین امداد🚔 رسید ورسوندیمش پست #امداد_خلصه.
🔰فقط داد میزدم🗣 تورو خدا زودتر بهش برسین. #شال_محمدتقی رو از گردنش گرفتم. آمبولانسی اومد و خودمم دیگه داشتم ازهوش میرفتم😓 رسیدیم بیمارستان به من آرامبخش تزریق کردن💉 و دیدم یکی از پرسنل بیمارستان داشت به همکارش می گفت :اون #شهیدی که توی اون اتاقه ....
ومن داد زدم گفتم #شهیـــــــد؟؟؟😭😭😭
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#راوی_دوست_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#پوستر
هـــــــــادے اگـــر تـویے
ڪه ڪسے گم نمیشود ...
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام را بر همه شیعیان جهان تسلیت عرض مینماییم 🏴
تصویر #ویژه_پروفایل
⚫️ @masjed_gram
#ریحانه
💢وقتی به کشورهای اروپایی و غربی که ادعای تجربه موفق در آزادی را دارند نگاه میکنیم، متوجه میشویم که در بحث پوشش خط قرمزها و محدودیت هایی دارند .
اما چرا این محدودیت ها در هر کشوری مختلف است⁉️
♻️در مکاتب اومانیسمی عقل محدود و در لیبرال اندیشها بشر و سلایق انسانها با توجه به اصالت دنیا و انکار معاد ملاک قرار میگیرد .
✅در حالی که حکم اسلام در تعیین محدودیتها، وحی و تعالیم قرآنی و سنت اهل بیت(ع) است .
📔منبع: حریم ریحانه، ص۸۹
#پرسش_پاسخ
#حجاب
#پوشش_در_جهان
#پویش_حجاب_فاطمے
تصویر باز شود .🌸☝️
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 گول نخورید 🍂
☺️👇 باهم ببینیم :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 12 سوره عنکبوت 🌴
🕋 وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ
❌ و كسانى كه كافر شدهاند، به كسانى كه ايمان آوردند گفتند :
⚠️ شما راه ما را پيروى كنيد، اگر گناهى داشته باشد ما گناهان شما را بر عهده مىگيريم .
🔔 در حالى كه چيزى از گناهانشان را عهدهدار نيستند؛
👈قطعاً آنان دروغگويانند .
➖〰➖〰➖〰➖
🌺🌺 انسانهای منحرف، براى دعوت و تشويق ديگران به كار خلاف، مى گويند تو این کار را انجام بده، گناهش به گردن ما!
🌸🌸 در حالى كه هيچ كس نمى تواند گناه ديگرى را به عهده بگيرد. پس فریب این سخن را نخورید
💐💐 و محکم بر اعتقادات و اعمال درست خود بمانید .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_سی ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : ــ الان وقت این
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_سی_یکم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل برگه را برمیدارد و از جایش بلند می شود ؛
ــ با من بیاید
سمانه از جایش بلند می شود و هم قدم کمیل از اتاق خارج می شوند،سمانه با حیرت به کسانی که برای کمیل احترام نظامی میگذاشتند نگاه می کرد،با صدای کمیل به دری که کمیل باز کرده بود خیره شد:
ــ بفرمایید داخل
سمانه وارد اتاق شد و با اشاره ی کمیل بر روی میز نشست ،با کنجکاوی اتاق را رصد کرد،حدس می زد اتاق کمیل باشد.
ـــ من باید برم جایی ،تا وقتی برمیگردم بشینید فکر کنید،شاید چیزی یادتون بیاد که بخواید به من بگید
سمانه با نگرانی گفت:
ــ کجا دارید میرید؟اصلا ساعت چنده؟میدونید الان خانوادم چقدر نگران شدن،من باید برم
ــ سمانه خانم نمیتونی بری
سمانه حیرت زده گفت :
ــ چی؟؟
ــ تا وقتی که این مسئله روشن نشه ،شما اجازه بیرون رفتن از این جارو ندارید
سمانه با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
ــ یعنی چی؟مگه زندانی ام ،من اینجا نمیمونم ،شما نمیتونس منو اینجا نگه دارید
کمیل با اخم فقط نظاره گر عصیانگری های سمانه بود.
سمانه با دیدن اخم و سکوت کمیل، او هم سکوت کرد!
ــسمانه خانم مثل اینکه متوجه نیستید الان کجایید،اینجا یکی از بخش های وزارت اطلاعاته و شما به جرم برهم زدن محیط دانشگاه اینجا هستید،الان شما باید بازداشگاه بودید نه تو اتاق من،خداروشکر کنید که پروندتون افتاده دست من،خداروشکر کنید که من اینجا بودم،اگه نبودم شرایط سخت تر از اونی بود که شما بخواید اینجوری عصبانی به من تشر بزنید منتی سرتون نمیزارم اما،شما الان یک فرد سیاسی محسوب میشید که با یه برنامه ریزی برای یه تجمع اوضاع کل کشورو بهم ریختید و رسانه های اونور آب از صبح تا الان دارن برای خودشون کارشناسی میکنن این موضوعو ،بازم بگم یا متوجه شدید که این موضوع خیلی مهم و خطرناکه
سمانه بر روی صندلی نشست،دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت،موضوع از چیزی که فکر میکرد،پیچیده تر و خطرناک تر بود،دستان لرزانش را در هم فشرد،احساس می کرد بدنش یخ کرده است چشمانش را محکم بر روی هم می بندد،دعا می کند که این اتفاقات یک خواب باشد و با،باز کردن چشمانش همه چیز تمام شود اما با صدای آب چشمانش را باز کرد !
کمیل لیوان آبی را جلوی سمانه گذاشت و نگاهی به چهره ی ترسیده اش انداخت، از جایش بلند شد و گفت:
ــ این اتاق منه ،میگم کسی نیاد داخل ،میتونید راحت باشید
من همه تلاشمو میکنم که هر چه زودتر از اینجا برید
به طرف در رفت اما با صدای سمانه برگشت،که با صدای ترسیده و لرزان صدایش کرده بود:
ــ آقا کمیل
ــ نگران نباشید،زود برمیگردم
حرف دیگری نزد و از اتاق خارج شد...
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_سی_یکم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل برگه را برمیدارد و از جایش بلند می شود ؛ ــ ب
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_سی_دوم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
از اتاق خارج شد و در را بست،امیرعلی به طرفش آمد و بعد از سلام واحوالپرسی دستی بر روی شونه اش گذاشت:
ــ اینا چی میگن؟
کمیل در حالی که به سمت در میرفت جوابش را داد:
ــ کیا؟
ــ بچه های اینجا
ــ چی میگن؟
ــ یکی از متهم هارو بردی تو اتاقت،موقع بازجویی شنود و دوربینو خاموش کردی.
کمیل با اخم نگاهی به امیرعلی انداخت و گقت:
ــ بچه های اینجا همیشه اینقدر فضولن
ــ فضول نیستن،اما غیر عادی بود چون اولین باره اینکارو میکنی
کمیل با عصبانیت غرید:
ــ به اونا مربوط نیست،بهشون بگو هر کی سرش تو کار خودش باشه ،والا اینجا جایی ندارن
ــ چقدر زود عصبی میشی کمیل
ــ امیرعلی ،تو این وضعیت بحرانی کشور ،به جای اینکه تو فکر امنیت مردم باشن دارن فضولی میکنن
ــ هستن،باور کن گروه خودت یک هفته است حتی به خونه هاشون سر نزدن شبانه روزی دارن کار میکنن
ــ من باید برم اما برمیگردم،کسی حق نداره بره تو اتاقم ،هیچکس امیرعلی،اینجارو میسپارم به تو تا بیام .برگشتم یه گزارش کامل از مناطقی که زیر نظر ما هستن روی میزم باشه
ــ باشه حتما،برو بسلامت
سوار ماشین شد و از آنجا دور شد،به سمت آدرسی که سمانه برای او نوشته بود رفت،خیابان ها شلوغ بود،مثل اینکه طرفداران رئیس جمهور سعی نداشتند،جشن هایشان را به پایان برسانند!!
کل خیابان ها بسته شده بودند،ترافیک سنگینی بود،صدای بوق ها و صدای جیغ و سوت های طرفداران و صدای دادهای معترضانه ی راننده های ماشین ها،در سرش می پیچیدند و سردردش را بیشتر می کردند،
سرش را میان دستانش گرفت و محکم فشرد اما فایده ای نداشت،سرش را روی فرمون گذاشت و چشمانش را بست،آنقدر سردرد داشت،که دوست داشت چندباری سرش را روی فرمون بکوبد،با صدای بوق ماشین عقبی سرش را بالا برد ،مسیر باز شده بود.
روبه روی کافی نت پارک کرد،سریع پیاده شد و وارد کافی نت شد....
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج)
🔰خیلی ها سید را از برنامه
#روایت_فتح شناختند.
🌷او در این برنامه به ویژگیهای #شلمچه پرداخت و گفت:
« شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید.
این خاطرات را باید از دل #شلمچه شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ...همه آمدند.
🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر #آب_گرفتگی بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب.
#سرمای_آب از یک طرف، #مین و موانع از طرف دیگر.
🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، #سنگ_کوب کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به #خشکی برسند.
🌷وقتی به #ساحل رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر #بصره دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد.
🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند #کربلا، فکر می کردند رسیده اند به #اباعبدالله (ع).
🌷اصلا بو و #عطر_خاصی داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد.
بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به #کربلا نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی #امام_حسین (ع) رو میده ."
🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر #حضرت_زهرا (س) را می داد.
🌷تربت شلمچه بوی تربت #اباعبدالله (ع) را می دهد.
خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی #تربت_اباعبدالله (ع) را برایم آورده بود..
هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، #بدون_استثنا گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد.
🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه #زیارتگاه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند،
بچه ها بازی می کردند و...
آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.»
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
🌺 بعضی از دخترها و پسرها، اونقدر قیافه رو ارزشمند میدونن که جایگاه اون رو از ایمان و صداقت هم بالاتر میبرن.
نمیخوایم بگیم که قیافهی طرف مقابل رو جز معیارهاتون قرار ندید، اما ارزشش رو از چیزی که هست بالاتر نبرید.
باور کنید قیافه هرچقدر هم که زیبا باشه، بعد یه مدت عادی میشه...
این همه حساسیت برای این موضوع خوب نیست.
❤️🍃🌸💐🌸🍃❤️
💍 @masjed_gram
#ریحانه
🌹تو نمک پروردهی شهدایی ...
🔺تصویر بالا رو ببین؛
تصویر جوونیه که جونشو فدای #امنیت و #آرامش ما کرد ...
☝️اگه اون و همرزماش نمیرفتن #جبهه و با #دشمن نمیجنگیدن، میدونی چی میشد؟؟
👈الان شهرای ایران پر از مشروبفروشی و آدمای #مست و غیرقابل کنترلی بود که #امنیت تو رو سلب میکردن و وجودشون باعث میشد جرأت نکنی تنهایی از خونت بری بیرون😰
📌چون هر آن ممکن بود یه آدم مست از راه برسه و به زندگیت پایان بده⚡️
✅پس مواظب حجابت باش... اجازه نده خون #شهدا پایمال بشه .
#عفاف
#حیا
#حجاب
#شهید_امیر_حاج_امینی
#پویش_حجاب_فاطمے
#حجاب_تاج_بندگی
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
☺️👇 سلام دوستان لطفا به آیه زیر دقت کنید لطفا :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 95 سوره نحل 🌴
🕋 وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
📛 و پيمان خدا را با بهاى كمى معامله نكنيد،
🔔 زيرا اگر بدانيد، آنچه نزد خداست همان براى شما بهتر است.
➖〰➖〰➖〰➖
🌺⇦به هیچ وجه، ایمانمان را به دنیا نفروشیم، که تمام ثروت دنیا هم در مقایسه با یک لحظه دینداری، پشیزی ارزش ندارد و خیری ندارد برایمان
🌸⇦خیر و خوشبحتی، تنها در دینداری و اندوخته های ما نزد خداوند است، پس هرچه داریم از مال💰 و عمر⌛، نزد خدا سرمایه گذاری کنیم
☺️👇 حالا به آیه زیر دقت کنید :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 96 سوره نحل 🌴
🕋 ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون
📣 آنچه نزد شماست به پايان مىرسد، وآنچه نزد خداست باقى وپايدار است،
🔔 و كسانى كه صبر پيشه كردند، همانا مزدشان را بر پايه نيكوترين كارى كه مىكردند، پاداش خواهيم داد.
➖〰➖〰➖〰➖
🌺⇦از مال و عمرمان، فقط آن قسمتی میماند برای ابدمان، که درراه خدا و قرآن هزینه کرده باشیم، باقی همه باد فناست
🌸⇦طرف معامله ات که خدا و قرآن باشد، به وقت حساب کتاب نهایی، تمام اعمال و عبادات را با عیار بالای بالا پاداش میدهد
🔔⇦این سبک معامله ی خداوند، مخصوص مؤمنانی است که در ایمان و دینداری شان استقامت کنند و نیش و کنایه ها و سختیهای دینداری را به جان بخرند.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_سی_دوم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ از اتاق خارج شد و در را بست،امیرعلی به طرفش آمد و
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_سی_سوم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
عصبی سوار ماشین شد ،با عصبانیت چند مشتی پشت سرهم بر روی فرمون کوبید:
ــ لعنتی لعنتی
کم کم دارد همه چیز پیچیده می شود ،و کار را برای او سخت تر می کند،نمی دانست چطور باید امشب به سمانه بگوید باید در بازداشگاه بخوابد، فقط فکر کردن به این موضوع،حالش را خراب می کرد....
ماشین را سریع روشن کرد و به طرف خانه رفت،باید از اوضاع آنجا باخبر می شود،حدس می زد،الان همه به هم ریخته و نگران هستند،امشب ساعت۹مراسم خواستگاری بوده،و نیامدن سمانه به خانه اوضاع را بهم ریخته بود.
جلوی در خانه شان پارک کرد،سریع در را باز کرد و وارد خانه شد ، با ورودش متوجه گریه ی مادرش و صغری شد،فرحناز خانم با گریه قضیه نیامدن سمانه، را برای صغری تعریف می کرد،که حتما بخاطر پایش نتوانسته بود به خانه ی خاله اش برود.
ــ سلام
هردو با صدای سلام کردن کمیل برگشتند،کمیل نگاهی در چشمان سرخشان انداخت و پرسید:
ــ اینجا چه خبره؟
ــ مادر ،سمانه
کمیل که سعی کرد خود را نگران نشان دهد روبه مادرش گفت:
ــ سمانه چی مادر؟حرف بزنید دیگه!
ــ سمانه نیست،گم شده از صبح رفته بیرون تا الان نیومده
ــ یعنی چی؟؟
ــ نمیدونم ،هیچی خبری ازش نداره،اقا محمود و یاسین و محسن دارن دنبالش میگردن،خالت داغون شده ،محمد هم داره میگرده ولی پیداش نکردن.
ــ ای بابا،شاید رفته خونه دوستش،جایی؟؟
اینبار صغری با صدایی که از گریه، گرفته بود گفت:
ــ سمانه دوستی نداره که بره خونشون ،تو دانشگاه همیشه باهم بودیم
کمیل از جایش بلند شود؛
ــ من برم ببینم چی از دستم برمیاد ،شاید شب هم برنگشتمـ
ــ باشه مادر،خبری شد خبرمون کن
بعد از خداحافظی ،ازخانه خارج شد تا سوار ماشینش شد ،گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم دایی محمد،حدس میزد خبردار شده:
ــ بله
ــ سمانه پیش توه؟
ــ آره
محمد با نگرانی پرسید:
ــ حالش چطوره؟
ــ به نظرتون چطور میتونه باشه؟
ــ کجایی الان؟
ــ دارم میرم محل کار
ــ باشه منم میام،اما نمیخوام سمانه منو ببینه
ــ باشه
ــ کجاست الان؟
ــ تواتاقم
محمد غرید:
ــ کمیل،میدونی اگه بفهمن
ــ میدونم ،اگر بفهمن پروندشو از من میگیرن،اما حالش خوب نبود دایی،نمیتونستم بزارم بره تو بازداشگاه
محمد که از احساس خواهرزاده اش با خبر بود،و صدای داغونش از حال بدش خبر می داد، دیگر حرفی نزد.
ــ دایی داری میای ،برام قرص مسکن بیار سرم داره میترکه
ــ باشه دایی جان،به خودت فشار نیار،من الان میام خداحافظ
ــ خداحافظ
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram