#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰روز هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ قرار بود که جمعی از فرماندهان با #امام_خمینی (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور #فکه به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت #عملیات_والفجر مقدماتی در منطقه بماند.
🔰قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و #شهید_بقایی هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم🛫 وحدتی #دزفول بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود😔بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم.
🔰در طول مسیر یادم میآید که شهید بقایی در حال حفظ سوره #والفجر بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِیجَنَّتِی» را #نمیتوانست به خاطر بسپارد💬 و وقتی موضوع را به #شهید_باقری گفتم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن #امام_حسین (ع) است.
🔰بدین ترتیب به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپهای قرار داشت و برای #ارتش بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشهها🗺 را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سوالاتی میکرد و روی نقشه علامت❌ میزد. در این هنگام #عراقیها خمپارههای کور میزدند
🔰اما یکی از خمپارهها 💥به زیر تپهای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیدهبان عراقی #موقعیت ما را فهمیده لذا «کالک» عملیات و وسایل را جمع کردیم تا #محل شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش « #محمد» که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشیها که در کنار ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سوال❓ کند.
🔰با بیرون رفتن وی ما هم آمدیم تا از #سنگر خارج شویم که در همین لحظه گلوله خمپاره💥 به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که همه جا سیاه و خاکآلود🌫 شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، #پرده_گوش من آسیب دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است.
🔰در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای « #یاصاحبالزمان (عج)» مجید بقایی بود. وی بر اثر ترکش خمپارهای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده💔 و به روی من افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا #ترکش خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود. در آنجا دیدم #حسن باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به #امام_حسین (ع) سلام میدهد.
🔰 برادر شهید باقری را دیدم و وقتی به آنها ماجرا را گفتم، #بیهوش شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: «برای سرعت عمل در انتقال مجروحها آنها را داخل جیپ فرماندهی🚑 گذاشتیم که حین انتقال به عقب #مجید_بقایی در داخل جیپ و « #حسن» هم در اتاق عمل به #شهادت🌷 رسید😔
#شهید_حسن_باقری
#راوی_سردار_صفاری
#سالروز_شهادت
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
💠آقا محمدتقی ولحظات آسمانی شدنش
🔰 #محمدتقی از پیش #طاهر که برگشت حدود ده دقیقه به 2⏰ بعداز ظهر بود. 21فروردین🗓 صدای تانکهای دشمن و میشنیدیم👂اسلحه تو دستش بود وداشت #دید_میزد.
🔰یهو محمدتقی به نیروها هشدارداد🚨 که: #خمپاره وهمه خیز برداشتیم و بخیر گذشت. ازجاش بلند شد👤 ومی خواست #تغییرمکان بده توی سنگر. منم اومدم برم سمتش که #خاکهای لباسش وبتکونم. دیگه نفهمیدم چی شد.
🔰خمپاره ای💥 خورد به نیم متری جایی که #محمدتقی ایستاده بود و از #شدت انفجار من پرت شدم به دیواره ی سنگر وچند ثانیه ای⏱ گیج بودم، گرمای خون پیشونی💔 وبینی م به من فهموند که #زنده م.
🔰یهو یاد لحظه قبل انفجار افتادم🗯 که محمد داشت میومد سمت من. کل فضای #سنگر پر از خاک بود و چیزی دیده نمیشد❌ فقط یه سیاهی، یه سایه👤 روبروم میدیدم، باهمه ی وجودم میگفتم #خدایا فقط تقی من نباشه😢
🔰رفتم دیدم #محمدتقیه😭 وقتی میخوابید دهنش بازبود اونجا هم دیدم دهنش بازه. دوسه تا #سرفه کوچیک و...چشم راستش👁 کاملا پراز خون بود. دست کشیدم روی چشاش، #پیشونیش سوراخ شده بود😔
🔰پشت بیسیم📞 فقط داد میزدم محمود-محمود-تقی. واز بچه ها خواستم سریع آمبولانس🚑 بفرستن. عزیزترین دوستم💞 ومهربان برادرم جلوی چشمام پرپرشده بود😭
اتفاقی که همش ازش #میترسیدم.
🔰همه ی توانمون رو جمع کردیم تا از اونجا حرکتش بدیم و از مهلکه خارج کنیم. #سنگین شده بود. جسم بی جانش😔 رو که امیدوار بودیم #زنده باشه بلندکردیم. چندقدم میرفتم وزمین می خوردم. بالاخره ماشین امداد🚔 رسید ورسوندیمش پست #امداد_خلصه.
🔰فقط داد میزدم🗣 تورو خدا زودتر بهش برسین. #شال_محمدتقی رو از گردنش گرفتم. آمبولانسی اومد و خودمم دیگه داشتم ازهوش میرفتم😓 رسیدیم بیمارستان به من آرامبخش تزریق کردن💉 و دیدم یکی از پرسنل بیمارستان داشت به همکارش می گفت :اون #شهیدی که توی اون اتاقه ....
ومن داد زدم گفتم #شهیـــــــد؟؟؟😭😭😭
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#راوی_دوست_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram