#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰در عملياتي⚔، پاي چپش را تقديم حضرت دوست كرده بود.😔
بعد از بهبودي نسبي، با پاي چوبي، مجدداً عازم منطقه شد. ❗️
🔰روزي در هنگام حمل مهمات💣، اتومبيل 🚙آنها مورد اصابت قرار گرفت و مجيد از اتومبيل به رودخانه🌊 پرت شد و پاي چوبياش را آب برد.
وقتي به او گفتم:🗣 "تو با يك پا، چه كار ميتواني در منطقه انجام دهي؟"⁉️
🔰در جوابم ميگفت:" به رزمندگان، آب و مهمات كه ميتوانم برسانم". 😇
بعدها فهميديم كه با همان يك پا، فرماندهي گرداني🏅 را برعهده داشته است. ‼️
#شهید_مجید_افقهى_فریمانى
🕊|🌹 @masjed_gram
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ریحانه
#کلیپ 📹
🔺حاضری با دوست دخترت #ازدواج کنی؟
👈دخترای عزیز؛ خودتون رو ارزون نفروشین🚫😔
#روابط_حرام
#دوست_دختر
#دوست_پسر
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفتاد_پنجم ❂○° #پلاک پنهان °○❂ ــ من منظوری نداشتم فقط ــ سمانه خانم.من دار
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هفتاد_ششم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
ــ چادرتون خیس شده،بریم تا سرما نخوردید
سمانه باشه ای گفت و دوباره به ماشین برگشتند،کمیل سیستم گرمایشی را روشن کرد و دریچه ها را به سمت سمانه تنظیم کرد،سمانه از این همه دقت و نگرانی کمیل احساس خوبی به او دست داده بود،احساسی که اولین باری است که به او دست می داد.وقتی بی حواس آن حرف ها را در مورد باران زد سریع پشیمان شد.
چون فکر می کردکه کمیل او را مسخره می کرد اما وقتی همراهی کمیل را دید از این همه احساسی که در وجود این مرد می دید،حیرت زده شد.
ــ خیلی ممنون بابت شکلات داغ و اینکه گذاشتید کمی زیر بارون قدم بزنم
ــ خواهش میکنم کاری نکردم
دیگر تا رسیدن به خانه حرفی بینشان زده نشد ،نزدیک خانه بودند که سمانه با تعجب به زن و مردی که در کنار در با مادرش صحبت می کردند خیره شد،کمیل که خیال می کرد آشناهای سید باشند اما با دیدن چهره متعجب سمانه پرسید:
ــ میشناسیدشون؟
ــ این دختر خانم محبیه ،ولی اون اقارو نمیشناسم
ــ برا چی اومدن؟
ــ نمیدونم
هردو از ماشین پیاده شدند فرحناز خانم با دیدن سمانه همراه کمیل شوکه شد اما با حرف سهیلا دختر خانم محبی اخمی کرد.
ــ بفرما خودشم اومد
سمانه و کمیل سلامی کردند که سهیلا و برادرش جوابی ندادند،کمیل اخمی کرد اما حرفی نزد،سهیلا هم که فرصت را غنیمت دانست روبه سمانه گفت:
ــ نگاه سمانه خانم ،من در مورد این مورد با مادرتون هم صحبت کردم
ــ خانم محبی بس کنید
ــ نه سمیه خانم بزار بگم حرفامو،سمانه شما خانومی خوبیـ محجبه ولی ما نمیخوایم عروس خانوادمون باشی
سمانه شوکه به او خیره شده بود ،آنقدر تعجب کرده بود که نمی توانست جوابش را بدهد.
ــ ما نمیخوایم دختری که معلوم نیست چند روزز کجا غیبش زده بود و از خواستگاری فرار کرده بود عروسمون بشه
سمانه با عصبانیت تشر زد:
ــ درست صحبت کنید خانم،من اصلا قصد ازدواج با برادرتونو ندارم،پس لازم نیست بیاید اینجا بی ادب بودن خودتونو نشون بدید الانم جمع کنید بساطتونو بفرماید خونتون
سهیلا که حرصش گرفته بود پوزخند زد و گفت:
ــ اینو نگی چی بگی برو خداروشکر کن گندت درنیومده
کمیل قدمی جلو آمد و با صدای کنترل شده گفت:
ــ درست صحبت کنید خانم ،بس کنید وسط خیابون درست نیست این حرفا
کوروش با دیدن کمیل نمی خواست کم بیاورد می خواست خودی نشان دهد ،با لحن مسخره ای گفت:
ــ چیه؟ترسیدی گندکاریای دخترتونو به این و اون بگیم بعد بمونه رو دستتون
اما نمی دانست اصلا راه درستی برای خودی نشان دادن،انتخاب نکرده.
با خیز برداشتن کمیل به سمتش ،سمانه با وحشت به صورت عصبانی و خشمگین نگاهی کرد و نگاهش تا یقه ی کوروش که بین مشت های کمیل بود امتداد داد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفتاد_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ چادرتون خیس شده،بریم تا سرما نخوردید سمان
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هفتاد_هفتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
غرید:
ــ چی گفتی؟
با صدای لرزانی که سعی در کنترلش داشت گفت:
ــ گفتم گندکاریای دخ..
با مشتی که بر روی صورتش نشست،جلوی ادامه ی حرفش را گرفت.
دستش را بر روی بینی اش گذاشته بود از درد روی شکم خم شده بود،
کمیل دوباره به طرف او خیز برداشت و یقه ی او را در مشت گرفت:
ــ گوش بده ببین چی میگم،یه بار دیگه تو یا داداشتو یا هر کی از خاندان محبی رو اطرف این خونه دیدم ،به ولای علی میشکمت
فریاد زد:
ــ فهمیدی؟
و محکم او را هل داد،سهیلا سریع به سمت بردارش که بر روی زمین افتاده بود دوید،و با صدای بلند گفت:
ــ بخدا ازت شکایت میکنم،به خاک سیاه مینشونمت
کمیل به طرف سمانه و فرحناز خانم که نگران نظاره گر بودند چرخید و آرام گفت:
ــ برید داخل
سمانه از ترس اینکه کمیل دوباره با کوروش درگیر شود با لحن ملتمسی گفت:
ــ توروخدا شما هم بیاید
کمیل که دلیل پیشنهاد سمانه را می دانست گفت:
ــ نترسید دوباره بهاش درگیر نمیشم
**
فرحناز خانم سینی چایی را مقابل کمیل گرفت،کمیل تشکری کرد و چایی را برداشت و نگاهی به سمانه که متفکر روی مبل روبه رو نشتسته بود ،انداخت.
ــ تو دیگه چرا خاله جان،اون نااهله برا چی درگیر میشی باش؟
ــ یعنی چون اون نا اهله باید بزارم هر حرفی که دلش بخوادو بزنه ؟
ــ چی بگم خاله جان
ــ محسن و سید میدونن؟
ــ نه عزیز دلم نمیدونن نمیخوام قضیه بزرگ بشه تو هم چیزی بهشون نگو
ــ چشم،ولی دوباره اومدن خبرم کنید
ــ باشه خاله جان
کمیل استکان خالی را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد.
ــ منم دیگه برم،ممنون بابت چایی
ــ کجا خاله الان دیگه وقته نهاره
ــ بای برم کار دارم،با شما که تعارف ندارم
ــ هرجور راحتی عزیزم اما صبر نن یه چیزی بهت بدم ،بدی به سمیه
ــ باشه
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠رنگ
🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. #همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت.
🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر #بیرون، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو #پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌
🔰تصویر را قبل از #اذان_صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی #رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود #برو_بیرون اما من نرفتم😥
🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم #ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 #فرزندحضرت_زهرا (س) بوده سکوت می کنم.
🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به #چهره_شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را #شفاعت کنند.»
🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما #شهید_علمدار را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم.
🔰خانم من گفت: بله، #چطور مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه #شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از #خانم_غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با #مادرم_زهرا (س)😭
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🕊|🌹 @masjed_gram
#روشنگری
🚨 #مهم/ تصاویر اختصاصی از وهابیهای بازداشت شده در خوزستان❗️
🔺ماموریت مزدوران عربستان چه بود؟!
۱. پخش ریال عربستان در میان سیلزدگان و تحریک آنها بر علیه حاکمیت
۲. پخش بستههای غذایی آلوده در کمپها (به عنوان مثال این افراد، ۳۰نفر را در کمپ شعیبیه با کیک مسموم، راهی بیمارستان کردند)
۳. شکستن شبانه سیلبندهای ایجاد شده
🆘 @masjed_gram
#پرسش_پاسخ
#تاثیر_دیگران_روی_زن
تصویر باز شود .🌸☝️🏻
👇🏻🌸👇🏻🌸
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #تاثیر_دیگران_روی_زن تصویر باز شود .🌸☝️🏻 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
💢 حفظ حجاب برای سلامت جامعه لازمه، اما چه فایدهای برای خود زن داره⁉️
چرا باید یه زن بخاطر بقیه، خودش رو بپوشونه⁉️
👆تصویر بالا رو نشونش دادم و گفتم:
✅ بخاطر بقیه نیست!! بخاطر خودشه.
نگاههای گرگصفتانه و جملات منفی یا رعبآور و هوسآلود آدمهای هرزه به یک زن، به اون ضربه میزنه! چون دو سوم حجم بدنش رو آب تشکیل داده. 👆🏻
هیچ گلی با آب آلوده نمیتونه رشد کنه. (1)
👆(1)اشاره به حدیث پیامبر که فرمودند:المرأة ریحانه = زن گل است.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌺👇دوستان لطفا به این آیه دقت کنید:
🌴 سوره لقمان آیه ۱۸ 🌴
🕋 وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا، إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ.
🙍♂ پسرم❗️
❌با بیاعتنایی و تکبّر، روی خود را از مردم برمگردان..
🚶 و مغرورانه بر زمین راه مرو..
😱💔 زیرا خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد.
🌐💠⚜⚜💠🌐
🔰 دوستان خدا تو کتابش به ما میگه:
من، آدمهایی با این ویژگی رو دوست ندارم: مختال فخور
حالا این مختال فخور یعنی چی؟ 🤔
🙃 یه آدم دیوانه رو در نظر بگیرید که یه حلقه 🔘 تو دستش گرفته، و فکر میکنه پشت فرمونِ ماشین نشسته، و داره رانندگی میکنه..🚙
تازه، فخرفروشی هم میکنه، و میگه ماشینِ من حرف نداره و...🚙😊
به این آدم میگن👈 «مُختالِ فَخور».
«مُختال»👈 آدم خیالاتی و خیالباف، که فکر میکنه از دیگران بهتره.
«فَخور»👈 آدم فخر فروش.
«مُختالِ فَخور»👈 کسی است که نه تنها خیال میکنه از دیگران بهتره، بلکه فخرفروشی هم میکنه.
⚠ تو این آیه خدا آدم «متکبّر» رو به مُختالِ فَخور وصف میکنه، که وصف جالبیه.
😎 آدم متکبّر، یه آدم خیالاتی است که فکر میکنه فضیلت و برتریِ خاصّی نسبت به دیگران داره. این یک خطا.❗️
😎 فخرفروشی و تکبّر هم داره. این هم خطای دوّم.❗️
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿