eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
اندیشه ام از تو سبز و آباد شده از جهل و غم این فکرم آزاد شده در مکتب پاک و شاد استاد ببین غم رفته زجانم و دلم شاد شده 💐 روز معلم و استاد مبارک باد💐 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
رهبر عزیزم♥️ بزرگ معلم انقلاب روزت مبارک🌹 #روزمعلم #پروفایل 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠کفاره تاخیر روزه برای زنان باردار و شیرده... ✍نظر همه مراجع ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
توے عملیات مجروح شد ، تیر بہ ناحیہ سر اصابت ڪرد . شرایط درگیرے بہ نحوے بود ڪہ راهے برای عقب ڪشیدن رضا نبود بجز اینڪہ پیڪر پاڪش رو روے زمین ‌بڪشیم ‌و آروم‌آروم ‌بیایم ‌عقب ... رضا زنده بود و پیڪرش روے سنگ و خاڪ ڪشیده مےشد چاره‌اے ‌نبود . اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها... رضا توی عشــق بہ حضرت رقیہ (س) سوخت ، پیڪرش تو مسیر شام‌ روی ‌سنگ ‌و خار ڪشیده ‌شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل‌ ڪرد و بعد روحش پرڪشید و آسمونے شد . فرمانـده ‌مےگفت : ‌این مسیرے ‌ڪہ ‌پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون‌ مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام بہ شام‌ هست .... 🕊|🌹 @masjed_gram
"آداب دوران عقد!!!" 🔹 فردی که نامزد خود را دوست دارد، در برخورد با او صداقت را سرلوحه رفتار و گفتار خود قرار می‌دهد. 🔸 همسران صادق، دروغ نمی‌گویند و دورویی نمی‌کنند و به وعده‌های خود عمل می‌کنند. در حالی که ملزم به گفتن همه چیز هم نیستند! 🌷🍃🌹🌸🌹🍃🌷 💍 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #صحبت_با_نامحرم 👇🏻🌸👇🏻🌸
اخیرا برام سوال شده بود چرا بیشتر منشی‌های تلفنی ☎️ خانم هستن⁉️ ✅باکمی فکر متوجه شدم که چون خانوما 🚺 ذاتا میتونن قشنگتر حرف بزنن و صداشون رو خوب بلدن بالا🔊و پایین🔉 کنن. خانوما مهربون و لطیف هستن و این خصوصیات زیبا توی صداشون هم جلوه‌گر هست. اما بعضی از خانومهای عزیز موقع صحبت با آقایون، ناخواسته مودب‌تر و باکلاس‌تر میشن ‼️ 📗 "کتاب زندگی" در این مورد از راز و رمز خیلی از طمعها و تعرضها پرده برداشته : 💢فَلاَ تَخْضَعْنَ بالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبهِ مَرَضٌ (۱) درصحبت بانامحرم نرم و نازک حرف نزنید؛ آن کسی که قلبش مریض است به شما طمع ‌می‌کند... 🙊 (سوره احزاب آیه۳۲) قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : ❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️ 🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔 •🎙• @masjed_gram
🔔 «ورود شتر به سوراخ سوزن، آسان‌تر از ورود گنهکاران و مجرمان به ملكوت اعلى است .» ☺️👇 باهم ببینیم : 🕋 إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ 📣 همانا كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند . 🚫و مستكبرانه از آن اعراض كردند، ⭕️درهاى (رحمت) آسمان به روى آنان باز نمى‌شود 🍁 و به بهشت وارد نمیشوند مگر اینکه👇 . . . 😱 شتر از سوراخ سوزن بگذرد، 👈 و اين‌گونه گنهکاران را كيفر مى‌دهيم . 🌴 آیه 40 سوره اعراف 🌴 قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#شب_زیارتی_ارباب باز هم محضرتان نیستم😔 از دور سلام✨ ❣صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین❣ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_هشت ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه لبخندی به صورت نگران سمیه خانم و صغری زد و
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ــ بزار حرف بزنم سمانه عصبی صدایش را بالا برد و گفت: ــ دایی چه حرفی آخه ؟پیام دادی بیام اینجا الانم نمیگی چی شده؟دارم از نگرانی میمیرم،کمیل از صبح پیداش نیست ،چیزی شده بگید توروخدا صدای خسته و مملوء از درد کمیل از اتاق به گوش رسید: ــ سمانه بیا اینجا سمانه لحظی مکث کرد،اول فکر میکرد این صدای خسته و بادرد برای کمیل نیست اما وقتی با چشمان آماده بارش به محمد گفت: ــ کمیله محمد ناراحت سری تکان داد،سمانه شتاب زده به سمت اتاق دوید،در را باز کرد و با دیدن کمیل با کتف باندپیچی شده و بلوز خونی ،همانجا وا رفت،اگر به موقع در را با دست نمیگرفت ،بر روی زمین می افتاد. کمیل با وجود درد ،نگران سمانه بود،سعی کرد بلند شود،اما با نیمخیز شدن ،صورتش از درد جمع شد،سمانه با دیدن صورت مچاله شدنش از درد به سمتش رفت و کمکش کرد دوباره روی تخت دراز بکشد‌،اختیار اشک هایش را نداشت،در بدی در قلبش احساس می کرد،نمی توانست نگاهش را از بلوز خونی و بازوی زخمی کمیل دور کند. کمیل که متوجه اذیت شدن او شد،آرام صدایش کرد،با گره خوردن نگاه هایشان در هم،از آن همه احساس در چشمان سمانه شوکه شد،نمی توانست درڪ کند دقیقا در چشمانش چه می دید.درد،ترس،اضطراب،خواهش،و.... لبخند پر دردی زد و گفت: ــ نمیخوای چیزی بگی؟ اما سمانه لبانش را محکم بر هم فشار داد تا حرفی نزند،چون می دانست اولین حرفی که بزند اشک هایش روانه می شدند،کمیل دستانش را در دست گرفت و به آرامی ادامه داد: ــ من حالم خوبه سمانه،نگران نباش چیزی نیست ،تو ماموریت زخمی شدم ،زخمش سطحیه امیدوار بود با این توضیح کمی از نگرانی های او را کم کند،با صدای بغض دار سمانه ،چشمانش را روی هم فشرد و باز کرد. ــ سطحیه ?نگران نباشم؟من بچم کمیل؟ ــ سمانه جان منـ... ــ جواب منو بده کمیل بچم؟فک کردی با این حرفا باورم میشه،فک میکنی نمیدونم این خونریزی برای یه زخم سطحی نیست و این زخمت چندتا بخیه خورد کمیل وقتی بی قراری سمانه را دید ،سر او را روی شانه اش گذاشت،با اینکه درد شدیدی تمام وجودش را فرا گرفت،اما آرام کردن سمانه الان برای کمیل در اولویت بود،صدای هق هق سمانه او را آزار می داد و خود را لعنت کرد که سمانه را به این حال و روز انداخته بود بوسه ای بر سرش نشاند و آرام زمزمه کرد: ــ آروم باش میگم ،آره تیر خوردم تا سمانه می خواست سرش را بالا بیاورد کمیل جلویش را گرفت،و آرام روی سرش را نوازش کرد. ــ ولی خداروشکر تیر زخمیم کرد و تو بدنم نرفت،پنج تا بخیه خوردم،الانم حالم خوبه باور کن راست میگم ــ کی اینطور شدی؟چطور ــ صبح ،تو ماموریت سمانه از ترس اینکه روزی برسد و کمیل را از دست بدهد،دست کمیل را محکم فشرد و آرام گریه کرد ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
#سلام_آقای_من💚 اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان #صبحتون_مهدوے تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 [🍃•\🌥] @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح [🍃\•⛅️] @masjed_gram
🌹امام صادق علیه السلام: اگر دنيا فناپذير است، پس دل خوش كردن به آن چرا؟ إن كانتِ الدنيا فانيَةً فالطُّمأنينَةُ إلَيها لِما ذا؟! 📚ميزان الحكمه جلد4 صفحه 102 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز 🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ... ⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 [🌼] @masjed_gram
#احکام 💠ارتباط با نامحرم در فضای مجازی ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
لبخندهای خاڪی 🍃در سال‌های دفاع مقدس ... مرهمِ جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند. 🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از مناطق عملیاتی بود. 🍃حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند راحت عبور و مرور کنند مگر بلد باشند 🍃آقای مهدی در پاسخ گفت: شما دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می‌شناسم حتی حدّ خط را هم می‌شناسم! 🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می‌شناسید؟ حاج همت در جواب گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد، اصلاً نیست! 🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه شما روی آتش می‌جوشد ... همگی خندیدیم 😂😂 🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #تغییر 👇🏻🌸👇🏻🌸
چرا با این وجود که ضرورت حجاب را قبول داریم اما باحجاب نمی‌شویم⁉️ ما معمولا درمورد چیزهایی که به آنها علاقمندیم مطالعه می‌کنیم و یا از طریق رسانه‌ها اطلاعاتی دریافت می‌نماییم؛ همچنین بسیار می‌شود که عقایدمان را با دیگران به اشتراک می‌گذاریم و از آنها دانسته‌هایشان را می‌طلبیم. 👓 🕶 👓 امــــــا... به ‌آن میزان که می‌شنویم و اطلاعات به دست می‌آوریم، ! ⚠️ علت چیست⁉️ ساده است... 🙂 همیشه آموختن از عمل کردن راحتتر است و ما انسانهای عصر جدید بر خلاف گذشتگانمان داریم آنچه راحتتر است انجام دهیم و خود را برای اندکی سختی پیشرفت به زحمت نمی‌اندازیم.😐 همین اشتباه باعث می‌شود تا بین دانش و کنش در نسلهای عصر فناوری فاصله ایجاد شود و همواره افزایش یابد... 😒 با این حال تقریبا همه رفتارهای ما افراد میانسال مبتنی بر عادات است؛ لکن این شکل از رفتار هنوز در جوانان و بخصوص نوجوانان به وجود نیامده و امیدی که نسبت به تغییر رفتار در این سنین می‌رود جدی است. 🏆 هر بهار فرصتی برای تغییرهای مثبت است.😊❤️ قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
غروب جمعه💔 قلب من دوباره بی قرار شد تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شد قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو؟ همیشه پرسش من از خدای روزگار شد ✨ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨ تعجیل در فرج آقا پنج #صلوات ••🌼•• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_نه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ بزار حرف بزنم سمانه عصبی صدایش را بالا برد و گ
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه در آشپزخانه کوچک در حال آماده کردن سوپی بود که محمد مواد لازمش را آورده بود،زیر گاز را کم کرد و دستان خیسش را با مانتویش خشک کرد،نگاهی به خانه انداخت هال متوسطی با یک آشپزخانه کوچک و دوتا اتاق و سرویس بهداشتی و حمام،حدس می زد اینجا کسی زندگی میکند ،چون هنه جا مرتب و یخچال پر است. کمیل و محمد مشغول صحبت کردند بودند،و او دوست نداشت مزاحم صحبت های همسرش و دایی اش شود،روی مبل نشست و به تلویزیون خاموش خیره شد،با یادآوری مادرش سریع گوشی اش را درآورد و برایش پیامک فرستاد که همراه کمیل است و ممکن است دیر کند،وقتی پیام ارسال شد ،گوشی اش را دوباره در جیب مانتویش گذاشت. نگاهی به ساعت انداخت،وقت خوردن داروهای کمیل بود،دوست نداشت مزاحم صحبت هایشان شود،اما محمد گفته بود که دکتر تاکید کرده بود که با داروهایش را به موقع بخورد. به سمت در رفت،دستش را بلند کرد تا در را بزند اما با صدای عصبی کمیل دستش در هوا خشک شد،صدای کمیل عصبی بود و سعی می کرد آن را پایین نگه دارد،سمانه اخم هایش را درهم جمع کرد و به حرفایشان گوش سپرد،نمی خواست فالگوش بایستد اما عصبانیت کمیل اورا کنجکاو کرده بود. ـــ این چه کاری بود دایی ــ کمیل آروم باش عصبانیت برا زخمت خوب نیست ــ چطور عصبانی نشم،دایی من گفتم که نمیخوام پای سمانه وسط کشیده بشه بعد تو بهش زنگ زدی بیاد اینجا ـ نمیتونستم تنهات بزارم از اینورم باید میرفتم ــ زنگ میزدی به امیرعلی یا به هر کس دیگه ای جز سمانه سمانه عصبی به در خیره ماند،نمی دانست چرا کمیل نمی خواست او اینجا باشد الان دلیل اخم های گهگاهش را به محمد دانست. صدای تحلیل رفته کمیل و حرف هایش آنچنان شوکی به سمانه وارد کرد که حتی نفس کشیدن را برای چند لحظه فراموش کرد. ـــ وقتی اومدید و گفتید به خاطر انتقام از من ،سمانه رو وارد این بازی کردند،از خودم متنفر شدم،بعدش هم گفتید به خاطر اینکه مواظب سمانه باشم تا آسیبی بهش نزنن و از قضیه دور بمونه بهاش ازدواج کنم،الان اوردینش اینجا،اینجایی که ممکنه لو رفته باشه سمانه از شوک حرف کمیل قدمی عقب رفت که با گلدان برخورد کرد و ا افتادنش صدای بدی ایجاد شد،در با شتاب باز شد،و تصویر محمد وکمیل که روی تخت نشسته بود و با نگرانی به سمانه خیره شده بود ،نمایان شد. سمانه با چشمان اشکی به کمیل خیره شده بود،و آرام زمزمه کرد: ــ تو، تو ، به خاطر مواظب ،با من،ازدواج کردی کمیل با درد از جایش بلند شود و گفت: ــ سمانه اشتباه برداشت کردی،بزار برات توضیح بدم اما سمانه سریع چادر و کیفش را برداشت و به ست در دوید،صدای فریاد کمیل را شنید که میخواست صبر کند و این موقع شب بیرون نرود ،اما اهمیتی نداد،و با سرعت از پله ها پایین رفت و آخرین صداها،فریاد کمیل بود مه از محمد می خواست به دنبال او برود. ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه در آشپزخانه کوچک در حال آماده کردن سوپی بود که م
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ محمد سریع به اتاق برگشت و با دیدن کمیل که با سختی و درد در حال پوشیدن پیراهنش است،به سمتش رفت و گفت: ــ داری چیکار میکنی؟ ــ دایی چرا برگشتی؟برو دنبال سمانه ــ بهش نرسیدم،بعدشم نمیشد تورو تنها بزارم کمیل به سمت در رفت که محمد بازویش را گرفت: ــ کجا داری میری با این زخمت ــ حال من خوبه دایی ــ کمیل بشین استراحت کن خودم میرم کمیل کلافه گفت: ــ دایی من نگران سمانه ام ،اون الان بربرداشت کرده باید بهش بفهمونم قضیه چیه ــ باشه خودم میرم دنبالش ــ یا میزارید بیام بهاتون،یا بدون شما میرم **** کمیل عصبی گوشی را کنار دنده پرت کرد و زیر لب لعنتی گفت. محمد فرمون را چرخاند و نگران نگاهش کرد. ــ آروم باش اینجوری که نمیشه ــ چطور آروم باشم ساعت۱۲شبه ،تنها رفت بیرون از کجا مطمئنید اون عوضیا همون اطراف نبودن محمد خودش هم نگران بود ولی نمی خواست جلوی کمیل چیزی بگوید ،سریع شماره خواهرش را گرفت. ــ الو سلام فرحناز جان،خوبی؟محمود خوبه؟ ــ ...... ــ سلامت باشی ،سلام میرسونن ،میگم سمانه هستش؟هرچقدر زنگ میزنم گوشی اش در دسترس نیست کمیل زیر لب آرام ذکر میگفت و منتظر خبر خوشی از محمد بود. ــ ...... ــ آها خیلی ممنون اجی،پس برگشت بهش بگو بهم زنگ بزنه ــ..... ــ یا علی ،خداحافظ تماس را قطع کرد و نگاه ناراحتش را به کمیل دوخت ،صدای کمیل که از عصبانیت و نگرانی میلرزید د اتاقک ماشین پیچید. ــ حتما اتفاقی براش اتفاقی افتاده ،باید به بچه های گشت خبر بدم ــ آروم باش کمیل،سمانه بچه نیست،حتما یکم دیگه میره خونه ــ پس چرا گوشیشو جواب نمیده؟ ــ الان هم عصبیه هم ناراحت،حرفایی که شنید کم چیزی نیستند ــ اما من منظورم اونی که فکر میکنه نبود ــ میدونم اما اون الان اینطوری برداشت کرده ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram