eitaa logo
رسانه مسجد امام محمدباقر(ع)
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
713 ویدیو
38 فایل
✔️محتوای کانال: ✅ارائه محتواهای دینی ✅*احکام ✅*حجاب ✅*شبی یه نکته ارتباط با ادمین: @M_amin1102
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 یہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون می رفتیم سر یہ چراغ قرمز ... پیرمـرد گل فروشـی با یہ ڪالسڪہ ایستاده بود ... 🌸منوچـہر داشت از برنامہ ها و ڪارایـی ڪـہ داشتیم می گفت ... ولـی مـن حواسـم بہ پیرمرده بود ... منوچهر وقتی دید حواسم بہ حرفاش نیست ... نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میڪنم . 🌺 توی افڪـار خـودم بودم ڪہ احسـاس ڪردم پاهام داره خیس می شہ ...!!! نـگاه ڪردم دیـدم منوچهر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ... همـہ گلای پیرمرد و یہ جا خریده بود ..! 🌸بغل ماشین ما ، یہ خانوم و آقا تو ماشین بودن … خانومـہ خیلـی بد حجاب بود … بہ شوهرش گفت : "خـاااااڪـ بـر سـرت ... !!! ایـن حزب اللهـیـا رو ببین همہ چیزشون درستہ 🌺منوچهر یہ شاخہ برداشت و پرسیـد : "اجازه هسـت ؟" گفتم : آره داد به اون آقاهہ و گفت : "اینو بدید به اون خواهرمون ...!" 🌸👈اولیـن ڪاری ڪہ اون خانومہ ڪرد ایـن بود ڪہ رژ لبشو پـاڪـ ڪـرد و روسریشو ڪـشـید جلو !!! 🕊|🌹 @masjed_gram
🕊🌹 🌹 🍂بر پاکیِ لحظه های باران🌧 صلوات ❣برحال وهوای خوب یاران #صلوات 🍂هر لحظه ی روزِ #پنجشنبه بفِرِست ❣بر قامتِ خونرنگِ #شهیدان صلوات #باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات 🌹 @masjed_gram
را بدون منطق ..تصور ڪن! بدون .. بدون .. و صُغرے و ڪُبرے! حجاب را بدون ..تصور ڪن! بدون دو دوتا چارتا .. بدون .. و استقراء و ! حجاب را بدون ..تصور ڪن! بدون اما و اگر .. بدون چگونہ .. و چون و چرا .! حجاب را بدون ..تصور ڪن! بدون حقوق اجتماعے .. بدون چارچوب خانوادگے .. و ! حجاب را بدون ..تصور ڪن! بدون جنس مذڪر .. بدون جنس مؤنث .. و هُوَ و هِےَ! حجاب را بدون دینے ..تصور ڪن! بدون .. بدون شیطان رجیم .. و و ! را بدون همہ این ها ..تصور ڪن! بدون همہ این ها .. بدون همہ این ها .. و همہ و همہ! حالا بہ من بگو؛ حاضرے .. محض <رضا>ے .. محض <رضا>ے .. محض <رضا>ے .. را انتخاب ڪنے؟ قرارگـــاه‌فرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : ❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️ 🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔 •🎙• @masjed_gram
🔹پوسترهای جدید پرسش و پاسخ ↩️پوستر شماره 3 👤 #استاد_احسان_عبادی #پرسش_و_پاسخ_مهدوی تصویر باز شود .🌸☝️ @masjed_gram ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🌺🌺 دوستان یه ضرب المثل هست تحت این عنوان : " چراغی ک به خانه رواست به مسجد حرام است " خدا در قرآن اون رو رد میکنه ، باهم ببینیم : 🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌴 سوره انسان آیه ۸ 🌴 🕋 وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا 🍔 ﻭ ﻏﺬﺍﻯ (ﺧﻮﺩ) ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻠﺎﻗﻪ (ﻭ ﻧﻴﺎﺯ) ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻴﻦ ﻭ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻴﺮ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ! 🌺 این آیه درباره امام علی (ع) هست، زمانیکه خودش و خانواده اش گرسنه بودند و سائل در خانه آمد، غذای خودشون رو به سائل دادند ... 🔰 آیه بعدی رو باهم ببینیم : 🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌴 سوره انسان آیه ۹ 🌴 🕋 إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا 😇 (ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ:) ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻃﻌﺎم ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ، ❌ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﺳﭙﺎﺳﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ! قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 🍃 ❤️ •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🌅 صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و اومد دنبالِ ما تا بریم محضر. عاقد شناسنامه هامون رو گرفت و مبلغِ مهریه رو از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما رو با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» 🔹بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد... به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش رو چند بار به علامتِ تأیید تکون داد. ✅✔️ گفتم: «با اجازه پدرم، بله.» 📝 محضردار دفترِ بزرگی رو جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی رو که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. امّا صمد امضا می کرد. 💍 ⭕️ از محضر که بیرون اومدیم، حالِ دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من رو از پدرم جدا می کنه. به همین خاطر تمامِ مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.... 🔶ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدرِ صمد سفارشِ دیزی داد🍜 💖🌺 من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشه، اشاره کرد برم پیش اون بشینم.خودم رو به اون راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پاش بند نبود. مدام از این طرف به اون طرف می رفت و میومد کنارِ میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.» 🔹عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بشین. تو رو کم داریم.» 🍜 دیزی ها را که آوردن، مانده بودم چطور پیشِ صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغولِ غذا خوردن شدن، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشتِ خوشمزه ای بود.😋 🚌 بعد از ناهار سوارِ مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بشینم.» 🔵 رفتم کنارِ پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیفِ ما نشسته بود، نگاه کنم...🚫 🌷 به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما اومده بودن. تا من را دیدن، به طرفم دویدن. تبریک می گفتن و دیده بوسی می کردن. 🔸صمد و پدرش تا جلوی درِ خانه با ما آمدن. از اونجا خداحافظی کردن و رفتن. 💞 با رفتنِ صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند... تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شه و او به خانه ما بیاد، امّا نیومد. 😥 فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنارِ او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده.... پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگه، مشغولِ خوردنِ صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. ❇️ هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد اومده.» 💕 نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رسوندم 😇 🌺 صمد لباسِ سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!»⁉️😊 ➖ خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود...😔❣ 🌹 گفت: «من دارم میرم پایگاه. مرخصی هام تموم شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر رو نبینیم. مواظبِ خودت باش.» 🔹 گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هام. صورتم خیس شده بود. بغض تهِ گلویم رو چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من رو با اون حال و روز ببینه...😭 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• هر شب در ڪانال☺️👇🏻 📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
سلام آقای مهربونم✋🌸 آقا سلام میدهـم از جان و دل بہ تو ... تا اینڪہ بشنوم "و علیڪ السلام" را 💚"السلام علیڪ یا بقیة الله"💚 ❣اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْ❣ #صبحتون‌مهدوے [🍃•\🌥] @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح [🍃\•⛅️] @masjed_gram
روز ، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟ یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور…. نه ؛ غم می‌خورم ؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی ... غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و باگناه شب شده‌اند ... همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام ... بهترین روز تنها روز توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم. «بهترین روز ، » اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا (س) 📝 @masjed_gram
#مهدےجان ...🌸 غم هجران تو ای یار مرا شیدا کرد غیبت و دوری تو حال مرا رسوا کرد دوری از تو اثر جمع بدیهای من است شرمسارم گنهم چشم تو را دریا کرد تعجیل در ظهور پنج #صلوات ••🌼•• @masjed_gram
👌 مهــــ📝ــــدویت.! ➖عصر ظهور با نداهای جبرئیل علیه السلام که در همه زمین طنین انداز می شود آغاز می گردد و مردم به پایان زمان غیبت آگاه می گردند. 🌟پیامبر صلی الله درباره آگاهی بقیة الله علیه السلام از به سر آمدن عصر غیبت فرمود: قائم پرچمی دارد که هر گاه وقت خروج او فرا رسد گشوده می شود و خداوند آن را به سخن می آورد و می گوید:خروج کن ای ولی خدا و دشمنان خدا را بکش.و شمشیر غلاف شده ای دارد که چون وقت خروج او فرا رسد از غلاف خارج می شود و خداوند آن را به سخن می آورد و می گوید: قیام کن ای ولی خدا دیگر جایز نیست که در برابر دشمنان خدا بنشینی.(۱) 🔹ظهور امام مهدی علیه السلام ارزشی ترین واقعه تاریخ است که نظیری در قبل و بعد خود ندارد.روز ظهور،بزرگترین عید بشریت است که پس از تحقق آن تا قیام قیامت،مردم حرمت آن را پاس می دارند و در آن اظهار شادمانی می کنند. ♦️امام صادق علیه السلام فرمود: چیزی برای قلب من مسرت بخش تر و برای چشم من روشن کننده تر از ظهور نیست.(۲) و در حدیث دیگری فرمود:میت مؤمنی نیست،مگر اینکه شادی ظهور در قبرش به او می رسد و یگدیگر را در قبرهایشان زیارت می کنند و به قیام قائم بشارت می دهند.(۳) ✍ پی نوشتها: 📕(۱)بحارالانوار،ج۵۲،ص۳۱۱ 📗(۲)بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۴۴ 📘(۳)بحارالانوار،ج۵۲،ص۳۲۸ @masjed_gram ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 ❌ادعای سیادت❌ احمد اسماعیل گاطعی با وجود آنکه سید نیست، ادعای سیادت دارد. وی در قبیله صیامر به دنیا آمده و اهالی بصره همه متفق‌اند که این قبیله سادات ندارد، درحالی‌که وی خود را فرزند و رسول و جانشین امام زمان معرفی می‌کند! ❌ادعای فرزندی امام زمان(عج)❌ باوجود ادعای فرزندی امام زمان(عج) خود را احمد بن الحسن می‌نامد درحالی‌که می‌بایست خود را «احمد بن محمد» می‌نامید چراکه نام امام زمان(عج) حسن نیست، بلکه حسن نام پدر امام زمان (عج) است. این اشتباه به دلیل سیر تدریجی ادعاهای وی پیش‌آمده است. چراکه از قبل نمی‌دانسته در آینده چه ادعاهای جدیدی را مطرح خواهد کرد. بدین خاطر در مقطعی خود را فرزند پنجم امام زمان(ع) معرفی می‌کند. ... 📚منابع: 1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617. 2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75 3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390. 4⃣ علی‌اکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبهه‌ناک، فصلنامه انتظار، شماره 14. 5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390. 6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343. 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @masjed_gram 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز 🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ... ⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 [🌼] @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"طلبه شهیدی که هر روز پای مادرش را می بوسید" اصغر هميشه با روي خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل مي آمد، ابتدا پاي مادر را مي بوسيد و ايشان را تكريم مي كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا مي كرد ✅ اصغر شخصيتي بسيار مهربان داشت و از همان دوران كودكي،‌ آرزوي روحاني شدن را در سر مي پروراند و پيگير درسهاي طلبگي مي شد. او در سن 14 سالگي وارد حوزه علميه شهر اميديه خوزستان شد و پس از گذراندن 5 سال تحصيلي،‌ در حوزه علميه اصفهان به تحصيل ادامه داد و از لحاظ درسي در سطح بسيار بالايي قرار داشت و هيچ گاه انجام كاري را بر درسش ترجيح نمي داد 🕊|🌹 @masjed_gram
📚🎓 16 آذر، روز #دانشجو به همه دانشجویان عزیز مبارک🎓 ترم زندگیتون بی مشروطی، لحظاتتون همیشه پاس، معدل شادیتون ۲۰، سایه حذف از زندگیتون دور ...🌹 ✏️📘| @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
🔺نکته مهمی که خدا به پیامبر ﷺ فرمان داد به خانواده‌اش و به همه زنان باایمان تذکر دهد ... 🌺🍃 👇🏻🌸👇🏻🌸
. 🔹 "حجاب" وقتی با حیا همراه بشه مےتونه اونقدر به زن و بده کہ نامحرمها بہ خودشون اجازه ورود بہ رو ندن ⛔️ 👌 حجاب زن به طور غیرمستقیم این پیامو میده کہ این زن براے خودش (نه جسمش) قائلہ✨ بقیه هم ناخودآگاه این رو درک میکنن ✅ 👈 جالبه! حتے اونایے کہ خودشون متدین و مقید نیستن، براے ازدواج دنبال یہ دختر و بعضاً می‌گردن. 💚 💯 با دیدن چنین مواردی، آدم مطمئن میشه که بخش بزرگے از کرامت و شخصیتش وابسته به عفاف و حجابش هست✅ 📖برگرفته از : «حجاب و عفاف زینت زن»، ص۱۳۶، ناصر احمدی قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
📛📛 ⭕️🔴 وظیفه ما در برابر سخن چین 🌸🌸 می فرماید، اگر کسی پیش شما سخن چینی کرد، شما پنج وظیفه دارید : 🔰🔰 با هم ببینیم : 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌺 وظیفه این است که حرف هایش را نپذیرید . 💠⇦«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا» 🔹اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد . 🌺 دوم ، او را کنید . چرا؟ چون قرآن می فرماید : 💠⇦«یَنهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ» 🔹از بدی ها نهی می کنند . 🌺 سوم، سوءظن نسبت به کسی که پشت سرش صحبت کرده پیدا نکنید. چون قرآن می فرماید : 💠⇦اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا .. 🔹از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد . 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌺 وظیفه، در مورد صحبتش تجسس نکنید. چون قرآن می فرماید : 💠⇦«لَا تَجَسَّسُوا...» 🔹تجسس نکنید 🌺 وظیفه، حرف هایش را نقل نکنید. چون قرآن می فرماید : 💠⇦«اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» 🔹متّقی و خدا باشید و همیشه به حقّ و صواب سخن گویید . 🔔⇦اگر کسی واقعا در چنین شخصی به این صورت بایستد، ( دیگر در مقابلتان سخن چینی نمی کند.) قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 🍃 ❤️ •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠از فردای اونروز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی یکی شروع شد. پدرم جهیزیه ام رو آماده کرده بود🏡 🚛 یه روز فامیل جمع شدن و جهیزیه رو بار وانت کردنو بردن خونه پدر شوهرم ... جهیزیه رو تو یه اتاق چیدن و اون اتاق شد اتاق من و صمد💑 🌙شبی که قرار بود فرداش عروسی باشه صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چن بار به بهونه های مختلف اومد خونه ما 🚶 فردای اون روز برادرم ایمان اومد دنبال من💞 منو سوار ماشین کردن و زن داداشم خدیجه کنارم نشست. شیرین جون که ندید کی سوار شدم سراسیمه اومد دنبالم و همونطور که قربون صدقه ام میرفت از ماشین پیاده ام کرد خودش با سلام و صلوات از زیر قران ردم کرد💕💕💕 بالاخره ماشین راه افتاد 🚚 💟 وقتی رسیدیم فامیل های داماد که منتظر ما بودند به طرف ماشین اومدن در رو باز کردن و دستم رو گرفتن تا پیاده بشم. 👨 صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هاش انار و قند و نبات تو کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیوفته ولی صمد دلش نیومده بود به طرفم چیزی پرت کنه 😊🌹 ❇️دو روز اول من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیومدیم. مادر صمد غذا رو تو سینی میذاشت و صمد رو صدا میزد که غذا پشت دره 😉 ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی اون طرف ها نیست، سینی رو بر می داشتیم و غذا می خوردیم ☺️🌼 رسم بود شب دوم خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتن ... از عصر اون روز آروم و قرار نداشتم، لباس هام رو پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم، می خواستم همه بدونن چقد دلم واسه پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندن 🏵 وقتی رفتیم خونه پدرم سر پام بند نبودم پدرم رو که دیدم خودم رو توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش😘 چند ساعتی که اونجا بودم همه اش یا پیش پدرم بودم یا شیرین جون 🤗 بالاخره زمان رفتن فرا رسید😞 دل کندن از پدر و مادرم برام سخت بود تا جلو در ده بار رفتم و برگشتم😢 تو راه برگشت برعکس رفتن آروم آروم قدم بر میداشتم و دور از چشم همه گریه می کردم 😭 صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیوفتم. 💠 فردای اونروز صمد رفت. باید می رفت سرباز بود. با رفتنش خونه برام مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود، منکه تو خونه خودمون کاری نکرده بودم اونجا مجبور بودم ظرف بشورم و جارو کنم و واسه ده دوازده نفر خمیر آماده کنم😶 دستام کوچیک بود و نمی تونستم خمیر ها رو خوب ورز بدم تا یک دست بشوند. یه روز مادر صمد گفت میره خونه دخترش و من شام درست کنم، تو این مدت همه کاری کرده بودم الا غذا درست کردن❗️ از دلهره دستام بی حس شده بود، خواهر صمد کبری به دادم رسید. همش خدا خدا می کردم برنج خوب از آب در بیاد آبروم نره😥 شب شد و من از ترس نرفتم واسه خوردن غذا ولی کبری صدام کرد با ترس و لرز به اتاق رفتم. همه داشتن غذا می خوردن و میگفتن به به چقدر خوشمزه شده😋😋 فردای اون روز زن همسایه اومد و من داشتم حیاط رو جارو می کردم میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف می کرد.😇 اولین باری بود که توی اون خونه احساس آرامش بهم دست داده بود. ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• هر شب در ڪانال☺️👇🏻 📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚