eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.2هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
.‌..✨ ...✨ و ✨ ️ °•°💜 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💜°•°
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_54 #ماهورآ جلوی در ازمایشگاه که رسیدیم
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 یه دستم توی دستش بود و دست دیگرش پشت کمرم تا حالا به نزدیکی کنارم نبود و احساسی داشتم شیرین تر از خامه ی عسلی ضعف و سیاهی چشم رو پس زدم و مزه مزه کردم کردم گرمای کف دستهای سفیدش رو تا رسیدیم به صندلی بیرون از ازمایشگاه و زیر درختهای بید مجنون که برگ ریزون کرده بودن و صدای خش خش زیبایی به گوش میرسید زیر قدمهای محکم امیرحیدر دوید سمت دکه ی اونور خیابون ولی هربار نگاهش سمت من بود با اشتیاق راه رفتنش رو تمام میکردم که پاهای کشیده و شلوار لی پوشیده ای رو به روم چند ثانیه متوقف شد در دل التماس کردم تا زودتر بره تا من محبوبم رو بیشتر تماشا کنم ولی صدای بم و خش دار غیاث کوفتم کرد هرچی شیرینی بود _سایه به سایه دنبالم ماهی امیرحیدر اومد بیرون نگاهش به چپ و راست خیابون بود و پلاستیک به دست داشت میومد به التماس افتادم _برو جون مادرت غیاث پا به زمین کوبید و بدون جلب توجه رد شد عین سایه ای که اومده بود دلمو یخ کوب کنه و بره امیرحیدر با نگرانی آبمیوه ای رو به سمتم گرفت و گفت _بخور حالت بدتر نشه دستام نیلرزید ولی زیر نگاه کنجکاوش مجالی برای فرار نداشتم نشست کنارم ابمیوه رو باز کرد گرفت سمت لبهام _بخور خانم از حال میری نمیدونست درد من ضعف نیست و ضعف من از خون گرفتن نیست درد من دیدن غیاث تو ثانیه به ثانیه ی زندگیم و بود و ترس حضورش دستامو میلرزوند نی ابمیوه رو گرفت روی لبهام و اولین هورتی که کشیدم حالم کمی بهتر شد تا ته ابمیوه رو خوردم و چشمامو باز کردم چشمهای شیطون امیرحیدر رو دیدم _خوبه نمیخواستی خانوم خندیدم با عصبانیت ساختگی جواب دادم _ناراضی بودین؟ دست گذاشت روی چشمهاش و گفت _نوکریم _نوکری ال الله ان شالله ذوق زده شد بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم خوشحال شدبلند شد _نتیجه رو فردا باید بگیرم کاری نداریم اینجا من هم بلند شدم چادرمو مرتب کردم پشت سرش رفتم سوار ماشین شدم _شمارو میرسونم میرم پایگاه بعد از ناهار میاپ دنبالتون بریم خرید حلقه ها باقی خریدها رو با فاطمه انجام بده من دیگه وقت مرخصی ساعتیم پره من بیشتر از امیرحیدر و دیگران عجله داشتم برای فرار از غیاث جلوی پایگاه که رسیدیم گفتم _من اینجا پیاده میشم یه سر برم خیاط خونه کار دارم ابروهاشو بالا داد _گفتین استعفا دادین؟ _اره نمیرم ولی با یکی از بچها کار دارم _خوشبین نیستم به اون خیاط خونه به دلم نمیشینه لبخند زدم و پیاده شدم _کارم یه ربع طول میکشه نگران نباشید خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خیاط خونه ولی همچنان نگاه سنگینش رو پشت سرم احساس میکردم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
ایتامتون این شکلی میشه🗾🖇
.‌..✨ ...✨ و ✨ ️ °•°💜 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💜°•°
ایتاتون این شکلی میشه🥂💜