۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_71 #ماهورآ دوباره پرسید و هی پرسید عجله
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_72
#ماهورآ
تکیه زد به در با بهت و حیرت منو تماشا کرد از خود بیخود شده بودم ترس برملا شدن این بی آبرویی حالمو بد کرده بود و هر لحظه ممکن بود با حالت تهوعی که دارم گند بزنم به فرش ماشینی زیبای کف اتاق
_چرا گریه میکنی ماهورا نمیدونی هر رفتار غیر طبیعی تو ادمای اون بیرونو تحریک میکنه که بیشتر از قبل از بودن تو پشیمون باشن
عصبی بودم اختیار اعصابم از دستم خارج شده بود
_به درک به جهنم همین الانم علاقه ای ندارم بمونم کنار این ادما
هرلحظه داشت صدام بلندتر میشد و امیر حیدر از ترس آبروی خودش و منی که منصوب بودم به همسرش انگشت گذاشته بودی روی بینیش و هیس هیس میکرد
رفتم جلوتر مچ دستشو گرفتم با دست خودش ضربه زدم تو سینه اش
_نمیخوام نمیتونم میخوام برم خونمون تو اجبارم کردی دلم نمیخواد زنت بشم
محکم ایستاده بود و سینه سپر کرده بود در برابر مشتهای من انگار ناامید شده بود از ساکت کردن من سکوت کرده بود نگاهی که غم ازش میبارید نگاهم میکرد
دلم داشت برای چشمای مشکی رنگش کباب میشد ولی فایده ای نداشت من باید از این خانواده دور میشدم نباید میموندم زیر دینشون
_درو باز کن برم
دیدم تکون نمیخوره بازوشو گرفتم پسش زدم دستگیره درو بالا پایین کردم دیدم باز نمیشه غریدم
_بازش کن امیرحیدر تا جیغ نزدم همه ی اون بیرونیا رو نشوروندم روی سرت
کلید درو تو جاش چرخوند با صدایی خسته و گرفته جواب داد
_همین الانم سرشکسته شدم
درو باز کرد قامت مادرش نمایان شد پشت در با چهره ای نگران و خشمگین
_برو دیگه اصراری ندارم
قلبم از سینه ام افتاد بیرون و زیر قدمهام شکسته که نشد خورد و خاکشیر شد
چادرمو کشیدم پشت سرم با نگاهی که سعی میکردم نره دنبال خشم خانم ایزدی از کنارش رد شدم
_بی لیاقت
مکث کردم سرمو آووردم بالا خانم ایزدی خیلی سنگ شده بود حق داشت چنین نگران اینده ی پسرش باشه کی دوست مادر نوه اش یه زن ناپاک باشه چشمهای گریون فاطمه و ابروی بالا رفته ی زهرا همسر محمد حسن آتیشم میزد ولی چه چاره بود باید میرفتم
منتظر نموندم بیشتر از این حرف بشنوم نفس گرفتم و دویدم از جلوی هال که کفشاموپوشیدم تا چند خیابان پایین تر از خانه ی امیرحیدر دویدم
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_72 #ماهورآ تکیه زد به در با بهت و حیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_72 #ماهورآ تکیه زد به در با بهت و حیرت
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_73
#ماهورآ
از خیابون قصرالدشت شمالی رد شده بودم نرسیده به ایستگاه اتوبوس دلم ضعف رفت جلوی چشمام سیاهی گرفت
دست گرفتم به میله ی انتظار مسافر ایستادم از شانس خوبی که هیچوقت نداشتم چند دقیقه نگذشته بود اتوبوس توقف کرد با صدای جیغ مانندی از جا پروندم
راننده منتظر موند دید واکنشی ندارم پرسید
_خانم دیر وقته اتوبوس بعدی دیرتر میاد اگه میای عجله کن
توانمو جمع کردم کف پام نشد، نتوستم قدم بردارم با چشمام التماس کردم به راننده افاقه نکرد درو بست خیلی زود حرکت کرد
آه حسرت باری کشیدم و روی صندلی نشستم گوشیم تو کیفم خودکشی میکرد زنگ خورد زنگ خورد زنگ خورد فایده ای نداشت نمیتونستم جواب بدم باید بلند میشدم میرفتم مامان نگران میشد اون تنها کسی بود که درد منو میفهمید باید میرفتم
یا علی گفتم و دست به زانوم گرفتم بلند شدم
چشمام سیاهی رفت چند ثانیه صبر کردم چشمامو با فشار باز و بسته کردم رفتم سمت لبه ی خیابون برای اولین تاکسی زرد رنگ دستمو تکون دادم خدا باهام یار بود که وسط سرمای شبهای بلند پاییز تاکسی پیدا شد
نپرسید کجا میری نگفتم کجا میرم فقط سوار شدم گفتم مستقیم سری تکون داد و حرکت کرد مستقیم این خیابون میخورد به نا کجا آباد
با تصور چهره ی غمگین امیرحیدر اشک بی محابا از چشمهام چکید و راه خودشو باز کرد
_برو دیگه اصرار ندارم
آه از این جمله ای که میگفت دیگه قطع امید کرده از ماهورای سیاه بخت
_خانم کجا برم؟
سر از شیشه ماشین برداشتم توی اینه ی جلو نگاهش کردم
_برید ... شاهچراغ
سرشو تکون داد و تغییر مسیر داد صدای معین تو ماشین اتیش میزد به دل غم دیده ام
"بجز سقف شونه ات کجا سر بذارم تو دلسوز من باش
به جایی رسیدم که راهی ندارم تو دلسوز من باش
به این دلخوشم کن که قلبت قرار به من رو بیاره "
دیگه دلخوشی ندارم که قلب امیرحیدر کشش پیدا کنه به سمت دلم دیگه تمام رشته های علاقه اش رو از من بریده بود
جلوی درب اصلی شاهچراغ متوقف شد
_بفرما خانم رسیدیم
از ماشین پیاده شدم دست بردم توی کیفم خبری از پول نبود حتی هزار تومن دوباره نگاه کردم زیر و رو کردم کل کیفو گشتم هیچی نبود
سرمو اووردم بالا راننده ی اخمو و کلافه رو نگاه کردم
_خانم تو که میدونستی نداری سوار نمیشدی
_خدا شاهده نمیدونستم
_الان چیکار میکنی؟
اگه میرفتم خونه با این حال و اوضاع حتما مامان سکته میکرد
_شماره ...
جمله ام تموم نشده بود که دست مردونه ای از پشت سرم به سمت راننده دراز شد و تراول پنجاه هزارتومنی انداخت روی داشبرد ماشین و با صدای بم و گرفته ای گفت
_برو به سلامت
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
۲۰ بهمن ۱۳۹۹