#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
فضای خیمه برای تجلیاش تنگ است
علی کسیست که با کفر بر سر جنگ است
شبیه کودکیِ حیدر است و از اول،
صدای گریهی او با رجز هماهنگ است
علی، علیست چه شش ماهه یا نَوَد ساله
که ریشه میکَنَد از هرچه بذرِ نیرنگ است
ز غربت ولی الله سوخت، نه ز عطش
قعودِ وقتِ امام، یک ننگ است
علی! به منبرِ دستِ حسین خطبه بخوان
که خطبههای علی خطبهخط خوشآهنگ است
علی برای هدایت طلوع کرده، ولی
همیشه پاسخ کوفه برای حق، سنگ است
گمان کنم که (سفیدی) برات دردسر است
لباسِ سرخ مبارک! چقدر خوش رنگ است
✍ #حسین_ایزدی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
عارفان را اینچنین در باور است
طفل این گهواره شیخ اکبر است
این علی ابن حسین ابن علیست؟
یا خدایا عیسِیِ پیغمبر است؟
در کرامت با عمو همشانه است
در امامت با پدر همجوهر است
صبح محشر فاش خواهد شد به ما
این پسر میزانِ روز محشر است
نسل زهرا خیر زهرا میدهد
شعبهی کوثر، خودش هم کوثر است
امتحانش کن به هنگام خطر
از دوصد مردِ خطر غوغاتر است
حرمله تیر و کمان آورد اگر
این پسر راهی میدان با سر است
در کمان انگار تیر آماده است
یا رب این تیر است یا که خنجر است!
تیر لازم نیست این لبتشنه را
از عطش این شاخهی گل، پرپر است
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
شوریدهسر در بین سرها سر برآوردی
رفتی به میدان، کفر لشکر را در آوردی
چشم انتظار پاسخ هل من معینش بود
تو انتظار سخت بابا را سر آوردی
باب الحوائج بودنت را خوب ثابت کرد
آن حاجتی که از امام خود برآوردی
یاریِ بابا را در آن باران تیر و تیغ
آه ای لبِ خشکیده حلقومِ تر آوردی
طوفان به پا شد، لشکر دشمن به خود لرزید
با خود به میدان تا که نام حیدر آوردی
وقتی که دیدی بین خنجرها امامت را
فریاد مظلومیتش را حنجر آوردی
تیری رها شد... تا سپر باشی به مولایت
آه ای کبوتر بچه! بال و پر در آوردی
::
ای باغبان! آخر چه حالی داشتی وقتی
نشکفته بردی غنچهات را، پرپر آوردی؟!
✍ #حسن_زرنقی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#شب_هفتم_محرم
#درد_و_دل_رباب
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
سوزانده کام خشک تو جان رباب را
اشکت خراب کرده جهان حباب را
ای غنچه محمدی گلشن حسین
نشکن به بغض، شیشه اشک گلاب را
بر ساحل فرات عطش دست و پا نزن
سوزی نمانده است لب مشک آب را
ششماهه ام بیا و پدر را وداع کن
محکم بزن برای رسیدن، رکاب را
شیری نمانده است مرا، تا به لطف آن
شیرین کنم به کام لبت شهد خواب را
آنان که کرده اند ز تو آب را دریغ
از یاد برده اند حساب و کتاب را
لا لا لا لا لا لا گل لب تشنه ام علی
برده است بی قراریت از سینه تاب را
آرام گیر بغض مرا بیشتر نکن
دامن مزن به جان، عطش التهاب را
باید روی که خون تو سازد امیدوار
چشمان مانده بر در یوم الحساب را
باید روی که حرمله بنشاندم علی
تا روز حشر بر لب دل، داغ آب را
از دور خیره ام به خیالت که ناگهان
غم می دمد درون رگم اضطراب را
قنداقه تو است به کف یا گرفته است
خورشید روی دست رگ ماهتاب را
خاموشی آنچنان که تو گوئی نشانده است
دستی به مهر آتش جان کباب را
گوشم تمام! تا ز گلوی تو بشنوم
فریاد سرخ حنجره های جواب را
رفتی میان حادثه تنها گذاشتی
با درد و داغ و غصه و حسرت رباب را
رفتی و نیستی که ببینی به قتلگاه
عریان و پاره پاره تن آفتاب را
برخیز باز غنچه شیرین باغ باش
کم کن به خنده تلخی حال خراب را
#محمد_رضا_کاکایی
@Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
عارفان را اینچنین در باور است
طفل این گهواره شیخ اکبر است
این علی ابن حسین ابن علیست؟
یا خدایا عیسِیِ پیغمبر است؟
در کرامت با عمو همشانه است
در امامت با پدر همجوهر است
صبح محشر فاش خواهد شد به ما
این پسر میزانِ روز محشر است
نسل زهرا خیر زهرا میدهد
شعبهی کوثر، خودش هم کوثر است
امتحانش کن به هنگام خطر
از دوصد مردِ خطر غوغاتر است
حرمله تیر و کمان آورد اگر
این پسر راهی میدان با سر است
در کمان انگار تیر آماده است
یا رب این تیر است یا که خنجر است!
تیر لازم نیست این لبتشنه را
از عطش این شاخهی گل، پرپر است
✍ #سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بیوفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!
چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر...
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
https://eitaa.com/Maddahankhomein