فایل کیفیت اصلی پوستر نذر ظهور

🎬 #کلیپ «کوچکترین رهبر دنیا» 👤 استاد #دانشمند 🔸 حضرت رقیه رهبر منتظران منجی عالم هست، و ایشون درس‌هایی به منتظران امام زمان داد... 📥 دانلود با کیفیت بالا ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

🖼 #طرح_مهدوی ؛ #مناسبتی ▫️سرِ حسین را برای دردانه‌اش بردید‌؟ می‌خواستید ساکتش کنید؟ صدای کاروان عاشورا هرگز خاموش نمی‌شود… ما منتظر ندای «یا‌لثارات» فرزندش هستیم. ▪️ سالروز شهادت سه ساله‌ امام حسین، #حضرت_رقیه (سلام‌الله‌علیهما) را محضر حضرت صاحب الزمان و محبان آن حضرت تسلیت عرض می‌کنیم. ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

📱 #کلیپ ؛ #استوری 🌙 رقیه جان! کاش می‌دانستم آن شب، در گوش بابا چه نجوا کردی که تو را با خود به آسمان‌ها برد… اما خوب به ما آموختی که در فراغ امام زمان چگونه باید گریست تا به او رسید… ▪️ ویژه شهادت #حضرت_رقیه سلام‌الله‌علیها ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

📌 «شرط ظهور آمادگی شیعیان هست» ⚠️ حواسمون باشه ما مسئولیم، در مورد حق امامِ وقت باید جواب بدیم... یعنی اون دنیا ازمون می‌پرسن واسه امام زمانت چیکار کردی؟! 🚩 قرار ما در اربعین : چاپ و نصب پوستر پویش #نذر_ظهور بر روی کوله‌پشتی و توزیع آن بین دوستان و زائران اربعین 📥 دانلود کیفیت اصلی پوستر پویش نذر ظهور ♻️ با نشر حداکثری این پویش در ثواب عظیم آن شریک باشید. ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

صوت قرائت #دعای_عهد قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه

🖼 #طرح_مهدوی ؛ #استوری 📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَي الاَْرْواحِ الَّتي... ▫️ خم شد. صورت بابا را بوسید. باورش نمی‌شد که بابای رشیدش در دامن کوچکش جا شده بود. ▪️ خم شد، دستی به محاسن زیبای بابا کشید. مسافرش با سربند «یا صاحب‌الزمان» و لبخندی زیبا از سوریه برگشته بود تا به او بفهماند، سلامش را به ارباب می‌رساند، اگر سعی کند، راه بابا را برود. درست مثل رقیه... #⃣ #حسین_زمانت_را_دریاب ۳۸  ؛ #محرم ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

🖼 #طرح_مهدوی  #استوری 🔸 می‌شه حتی با یه جمله روی کوله‌پشتی، امام زمان رو یاری کرد. هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُهُ؟ 📆 ۱۵ روز مانده تا اربعین #⃣ #نذر_ظهور ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran

📌 به دنبال مادر... 🎤 نشسته بودم میون روضه و خداخدا می‌کردم‌ کاش مداح برگرده بگه آی جماعت، دروغ خوندم. از نشستن یک دست کوچیک رو شونم، به خودم اومدم. برگشتم نگاهش که کردم، دنیا رو سرم خراب شد. دخترک، میون خانم‌های گریه‌کن، گِرِه روسریش رو محکم گرفته بود تا کمتر موهای طلاییش به چشم بیاد! به بالای مجلس نگاه می‌کرد. تابش چراغ سبزی که مجلس رو روشن نگه‌ داشته بود، خیلی به چهرهٔ ظریف و معصومانه‌اش میومد. ▪️ چشماش از ابرهای بهاری هم بارونی‌تر بود. سعی می‌کرد مانع بارش اشک‌هاش بشه تا بتونه جمعیت رو واضح ببینه. بغضم ترکیده بود؛ همیشه از تصور روضه‌ها فراری بودم. با تمام توان، صدام رو جمع کردم و گفتم: «چی‌ شده قربونت بشم؟» ایستاده بود ولی من هنوز هم باید سرم رو خم می‌کردم تا صداش رو بشنوم. با لکنت می‌گفت: «ما...ما...نَ...مم...» گفت و رفت تا باز دنبال مادرش بگرده. ▫️ دستش رو از روی شونم برداشته بود ولی انگار وزنه‌ای از غم، روی قلبم جا گذاشته بود. تازه کمی درک کردم شنیدن کِی بوَد مانند دیدن! یا بقیة‌الله... 📖 #داستانک ؛ به مناسبت شهادت #حضرت_رقیه سلام‌الله‌علیها ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran