4_5983059137485866634.mp3
3.13M
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
♨️اگر مشکل دارید به امام جواد(ع) توسل کنید
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام عالی
📎 #کانال مهدویون🌸
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@mahdvioon
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
20.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه پسرها نبودن چی میشد؟
روز پسر مبارک❤️
چند وقت پیش تصویب شد ده #ماه_رجب که ولادت امام جواد(ع) هست رو روز پسر اعلام کنند، اما ظاهرا هنوز به صورت رسمی وارد تقویم نشده!
ولی ما جشن میگیریم 😍
تقدیم به پسران کانالمون 🥰🌹
#روز_پسر
📎 #کانال مهدویون🌸
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@mahdvioon
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐🌹ما ریزه خوریم و تو ولی نعمت مایی
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ القلوب
📎 #کانال مهدویون🌸
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@mahdvioon
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 @mahdvioon
🌸آمده دو نور
🎊 آمده دو جان
🌸دلبر ارباب
🎊 یوسف سلطان
🌸هم ولادت گل پیغمبر است
🎊هم ولادت علیّ اصغر است
🎊میلاد امام جواد(علیه السلام)
🌸و حضرت علی اصغر(علیه السلام) مبارک باد
۔(2).mp3
2.97M
ماه اومد شاه اومد
گل پسر ثارالله اومد
فرزند دلبند حسین زهرا از راه اومد
#سرود🔊
#میلاد_امام_جواد(عليهالسلام)🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(عليهالسلام)🌼
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
📎 #کانال مهدویون🌸
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@mahdvioon
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌻«☆♡ܩܣܥویوܔ♡☆»🌻
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_هشتم🎬: در این هنگام ایلماه بغض گلویش را فرو خورد و همانطور که می خواس
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_نهم🎬:
اسفندیار لحنش را ملایم تر کرد و گفت: خواهرکم، نگاه نکن ملک جهان خانم یک زن است، ظاهرش اینگونه است او به مانند مردان جنگی قسی القلب است و بعضی ها می گویند این زن قلبی درون سینه ندارد، ایلماهم، عزیزکم، این زن متکبر اگر بفهمد که تو سرپیچی از فرمانش کردی و هنوز با ناصر میرزا هم صحبت هستی، هر بلایی ممکن است سرت بیاورد و اگر تو به تهران بروی ، آنجا دیار غریب است و غریب کش است و زبانم لال بلایی سرت بیاید، ما دستمان کوتاه است که یاری ات کنیم، اسفندیار با تمام حرکاتش می خواست ایلماه را از تصمیمی که داشت منصرف کند پا یا اضطراری در صدایش گفت: دختر خوب! فکر برادرانت را نمی کنی به فکر پدر پیرت باش او بعد از مادرمان، تمام امیدش به تو است.
ایلماه که دختری لجوج بود و تا به خواسته اش نمی رسید دست بردار نبود نگاه به پدرش که همچنان ساکت بود کرد و گفت: از زبان خودت حرف بزن، می بینی که پدر هیچ شکایتی ندارد و البته پدر تنها نیست و شما و خدا را دارد، من هم نمی روم که آنجا بمیرم، قرار است چند ماهی در تهران باشیم و دوباره برگردیم و بعد نگاه خیره اش را به چشمان اسفندیار دوخت و ادامه داد: از وجناتتان بر می آید که ولیعهد شما را در جریان همه چیز گذاشته باشد، حتما به شما خاطر نشان کرده که مرا همچون جان خویش عزیز می دارد و مراقب من هست و نه کسی می فهمد که من زن هستم و نه گزندی به من میرسد.
اسفندیار از جا بلند شد و گفت: خود ولیعهد از من خواسته که منصرفت کنم و در آخر امر کرد که اگر همچنان خواستار همراهی ایشان بودی تو را برای سفر آماده کنم.
ایلماه خنده بلندی کرد و گفت: خوب طبق دستور شاه مرا نتوانستی منصرف کنی پس مرحله دوم دستور را اجرایی کن.
اسفندیار که از خیره سری ایلماه خون خودش را می خورد از جا بلند شد و گفت: به پستوی اتاق بیا، باید موهایت را از ریشه بزنم و با زدن این حرف بسته لباس را برداشت و به طرف پستو رفت.
اسفندیار همانطور که جلو میرفت گفت: در ضمن، ولیعهد نام تو را بهروز گذاشته یا بهتر بگویم بهروز میرزا....
ایلماه لبخندی زد و گفت: حدس میزدم که چنین اسمی برایم انتخاب کند، زیرا او هر وقت مرا میبیند می گوید آن روزی که تو را میبینم ، بهترین روز من است پس این بهروز استعاره از همان است.
در این هنگام سید باقر که تا آن لحظه ساکت بود ، آه بلندی کشید و گفت: ایلماه...دخترم...مراقب خودت باش و فراموش نکن بند جان من به جان تو بسته و وابسته است، ان شاالله سفری بی خطر داشته باشی و به زودی به اینجا برگردی.
اسفندیار که صدای پدر را شنیده بود، فریاد زد: ایلماه، زودتر بیا دخترک لجوج و زیر لب گفت: چقدر پدرم در مقابل ایلماه کوتاه می آید، راز این کوتاه آمدن در چیست؟! و بعد نیشخندی زد و خودش جواب خودش را داد: هر کس با ایلماه نشست و برخاست کند، نا خواسته جذب او می شود و مهر او را به دل می گیرد.
ادامه دارد...
✏️به قلم طاهره سادات حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺