سه ساله خادمی کردم هیئت چایی پخش میکردم چایی میریختم موکب داشتیم. یادمه موکب داشتیم شب قبل اربعین خیلی حالمون خراب بود.

بابام کربلا بود هی عکس میفرستاد هر داغ دل من تازه میشد

با بچه ها خسته بودیم دیر وقت بود. رفتیم داخل مسجد نشستیم. اقا یکی یه خاطره از اربعین میگفت ۲۳ نفر داغ دلشوون تازه میشد با تموم وجودشون اه میکشیدن

حالم خراب بود. هی تصویر کربلا که بابام برام فرستاده بود توی ذهنم بود ... از ته ته ته دلم اه کشیدم. یادتونه یه بار گفتم برای بچه های قدیم این داستانم یکم اشناس🙂💔

+حاج اقا پناهیان میگفت: میخاستیم و دلمون میخاست بریم کربلا نمیشد شب جمعه بود دلم میخاست برم جور نشد برم از ته دلم گفتم آه #حسین...

آهِ من شد ره توشه ام...

تو عالم رویا و #خواب دیدم گفتن اون آه حسینی که گفتی #ثواب زیارت امام حسین و برات نوشتن...

جور شد اما خانواده راضی نبودن برم. خیلی سوختم التماس کردم از از ترفندی استفاده کردم مرغشون یک پا داشت نه نه نه‌:)))*💔 گفتم اقا باشه رضایت مادر پدرم و جلب میکنم ولی اربعین قطعی بیام باشه؟!

اما الان باورم نمیشه. هنوز قولمون سرجاشه دیگه؟! میام من ؛ مطمئنم میام ؛ مطمئن مطمئن مطمئن ؛ اقا خودش قول داد بهم.

خیلی ها رفتن کربلا من فقط نگاه کردم ؛ یعنی امسالم راس راسی باور کنم گفتی نیا ... #حضرت‌صدُ‌بیستُ‌هشت♥

*

زمان با کسی که دوسش داری زود میگذره ؛ همیشه محرم ها انگاری زود میگذره. #حضرت‌صدُبیستُ‌هشت♥

گفتم بزار بیام ؛ گفتی نه ... گفتی نیا امسال ؛ گفتم چشم :)))💔 #حضرت‌صد‌ُ‌بیستُ‌هشت

اقا اگه من امسال اربعین کربلا نباشم رسما دق میکنم ؛ باور کن دق میکنم🙂💔

من اشتباه کردم ؛ شاید برا همین نمی خوای منو اخه گناه کردم ؛ خیلی ها رفتن کربلا من فقط نگاه کردم ... #حضرت‌صد‌ُ‌بیستُ‌هشت♥

*

*

عه! خب مبارکمون باشه😻😂

*

خداحافظ مُحَرَّم .. نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم ديد يا نه؟!... اما اگر وزيدى و از سَرِ كوى یار من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... بگو هميشه برايَت مشكى به تَن مى كرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجين شود!... بگو گرچه جوانى مى كرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم كه شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى كرد و سَرَش درد مى كرد براى نوكرى... مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى "صَفر"ى كه دارد از "سَفَر" مى رسد...

- کمی آرامتر از کربلا رفتنتان بگویید اینجا جامانده ای در دلش داغ کربلا مانده:)💔

*

واویلا میسوزه هنوز ؛ جای سیلی دیشب

*

تنها حرمی که روضه‌خون نمیخواد ؛ حرم رقیه ست

بـا‌دست‌های‌کوچکش‌سر‌را‌بلند‌کرد‌و‌به‌سینه‌چسبانید‌گفت: بابا!دلم‌برایت‌تنگ‌شده بابا!چرا‌ابـرویت‌خون‌آلوده‌است؟ بابا!محاسن‌تـو‌چرا‌این‌قدرآشفته‌است؟ سربابا‌راگذاشت‌زمین خم‌شد‌لب‌هـا‌راگذاشت‌رو‌لب‌های‌بابا دیدند‌سراز‌بغل‌جدا‌شد‌افتاد بچم‌هم‌افتاد گفتند‌خواب‌رفت‌بچه سررا‌می‌بریم‌بعد‌که‌بیدار‌شد مـی‌گوییم‌خواب‌دیدی بچه‌های‌کوچك‌خواب‌و‌بیداری‌را‌قاطی‌می‌کنند وقتی‌که‌رقیه‌ساکت‌شد‌و‌سربه‌یك‌طرف‌افتاد‌و‌دختر‌به‌یك‌طرف بی‌بی‌یك‌قدری‌خوشحال‌شد همین‌كه‌زینب‌”س”‌آمد‌بچه‌را‌بغل‌کند‌دیدند‌صدای‌ناله‌بی‌بی‌بلند‌شد ام‌کلثوم‌گفت:خواهر‌چه‌شده؟ گفت:عزیزم‌رقیه‌جان‌داد:))))))💔

از دردهایم با تو میگویم پدرجان از گوشواره از النگویم پدرجان تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان - خانوم سه ساله :)))♥

خب باتوجه به اینکه بعضی همسایه های بامعرفت رفتن از ایتا ؛ میخوام لیست جدید همسایه ها درست کنم ؛ پیام پایین فور کنید لطفا.

میخوام لیست جدید همسایه ها رو درست کنم هر کی میخواد همسایه شه #فور کنہ! [پ.ن:چه همسایه چه غیر همسایه]

سلام علیکم امیدوارم ک حالِ همگی کلی خوب باشه ؛ ب رسمِ زیارت اومدم حلالیت بطلبم ازتون !♥️ ان‌شاء‌اللھ اخر هفته تو راهِ کربلایِ آقامون امام حسینم((: اگه جایی حرفی زدم ک باعثِ رنجشِ قلبِ فرماندهانِ نازنین یا رفقایِ قشنگم و ممبر های عزیز ماه و یه مشت نوکر و و رفقای عزیز اکیپ شده ، عذرخواهی میکنم و حلالم کنین🙂♥️ انشاءالله زمانی ک تو بین‌الحرمینش قدم میزنم ب یادِ شما عزیزان خواهم بود و فراموش نمیکنم حاجتاتونُ از آقا بخوام(= ب هرحال سفرِ عراقه و خطراتِ خاصِ خودش . اگه برنگشتم حلال بفرمایید . . محتاجِ دعایِ شدیدِ شما نوکرِ کوچکِ تازھ وارد : ᴍᴀᴊɴᴏɴ - نوشته‌یِ 11 شهریورِ 14‌01