eitaa logo
مجله زن
26.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
ادمین : @RMnight تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه نایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3386114275C3c1618bf96
مشاهده در ایتا
دانلود
نادر ابراهیمی یه جا خیلی قشنگ میگه: تو وقتی می‌بینی که من افسرده‌ام نباید بگذری، سکوت کنی، یا فقط همدردی کنی! بنا کننده‌ی شادی‌های من باش! مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطره‌ایم که می‌چکیم در تنِ کویر و تمام می شویم... @naderi_cafe | قهوه سرد
Mahtab Ragheb.mp3
3.93M
مهتاب ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 652 ] Part -اقای شکوهی من منتظر رای شما هستم هر مجازاتی که برام در نظر گرفته باشید و با دل وجون می پذیرم –دکتر محتشم ازشکایتشون گذشتن شما فقط باید یک تعهد نامه پرکنید وطبق خواسته دکتر ازخانم ستوده معذرت خواهی کنید . آرام نجوا کرد -چشم . آقای شکوهی نگاهش راروی آنها چرخاند وبه افرا گفت: -شما می تونید برید سرجلسه امتحان ،خانمها هم بعداز امضاء تعهدنامه به همراه خانم نوری برای رفع سوء تفاهمات میان سالن امتحانات . وارد سالن امتحانات شد.نازنین خوشحال به طرفش دوید و در حالیکه اورا به آغوش می کشید بوسید وگفت: -خدارو شکر که اومدی،داشتم از نگرانی می مردم !،......چی شد؟ مسیح همه چیو وبهشون گفت:؟ نگاه تحقیر آمیز وکنجکاو بچه هارا برروی خودش حس می کرد -کارتو بود نازنین ،توبهش گفتی بیاد اینجا -آره! مگه می تونستم دست رو دست بزارم تا تواحمق زندگیتو به باد بدی. -بس کن نازنین !،خواهش می کنم تو دیگه شروع نکن. خانم نوری به همراه یاسمین وستایش و تارا وارد سالن شد واز سکو بالا رفت ،هرسه به دنبالش از سکو بالا رفتند خانم نوری پس از توضیح و رفع سوء تفاهمات ایجاد شده خیلی کوتاه وواضح اعلام کرد خانم ستوده همسر قانونی دکتر محتشم هستند که خانمها بی دلیل وبدون قصد باعث ایجاد اغتشاش درکتابخانه گردیده اند به همین دلیل از هرسه خواست که از افرا به دلیل توهین وتحقیر معذرت خواهی کنند. بچه ها شوك زده و با چشمانی گشاد شده وحیران به افرا خیره شده بودند هیچ کدام نمی توانستند حرف خانم نوری را باور کنند بعضی ها هم از بغل دستیشان می پرسیدند منظور خانم نوری چه بود نگاه افرا در بین بچه ها روی امید مرادی ثابت ماند او هم با بهت و ناباوری به افرا می نگریست افرا در نگاه غمگینش دنیایی از خواهش و التماس را حس می کرد ،التماس از اینکه افرا همه گفته های خانم نوری را کتمان کند چند قدم به طرف افرا برداشت ولی قبل از اینکه به او برسد خانم نوری افرا را به روی سکو فرا خواند .افرا با گامهای آهسته ولرزان از سکو بالا رفت و کنار خانم نوری ایستاد حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 653 ] Part یاسمین به اجبار او را به آغوش کشید وبوسید. در زیر نگاه متعجب وکنجکاو بچه ها معذب بود به همین دلیل بدون هیچ حرفی از سکو پایین آمد وروی صندلیش نشست برگه پاسخ نامه اش را به دست مراقب داد واز سالن امتحانات خارج شد .نازنین پشت در سالن منتظرش بود با دیدنش لبخندی زد وبا لودگی گفت : -امتحان چطور بود خانم دکتر ؟ او هم لبخندی به رویش زد وگفت : -محض اطلاعت باید بگم من مهندس بعد از اینم وهنوز تا دکترا فرسنگها فاصله دارم -خنگول حالا کو تا مهندس شدن تو ،فعلا از دکترای همسر عزیزت استفاده بهینه کن که ممکن اینم از دستت بپره جدی شد وپرسید -نازی ! یاسمین و ندیدی؟ -چرا وسط امتحان برگه اش و سفید تحویل داد ورفت -ندیدی کجا رفت ؟ -نه!ستایش هم سراغشو می گرفت ! آهی کشید وبا غصه گفت : -بیچاره یاسمین ،اونم ناخواسته اسیر مسیح شده -حقشه !دختره احمق آسون جل ! -چه می گی نازنین ؟ -تا او باشه لقمه اندازه دهنش برداره - عشق وعاشقی که این حرفها سرش نمی شه! حرصی به اوخیره شد وگفت : -تو که اینهمه مهربونی وعشق وعاشقی هم سرت میشه ،به مسیح بگو اونم عقد خودش کنه ،اون که فقط می خواد نگاتون کنه ،پس براش چه فرقی می کنه یکی باشید یا دوتا ،تازه اینجوری هم بهتره یاسمین هووت می شه و دردتو می فهمه حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
به قول نادر ابراهیمی: تو را می‌خواهم برای پنجاه سالگی شصت سالگی، هفتاد سالگی... تو را می‌خواهم برای تنهایی تو را می‌خواهم برای وقتی باران است برای راهپیمایی آهسته‌ی دوتایی! تو را می‌خواهم، برای صبح برای ظهر برای شب برای همه‌ی عمر... @naderi_cafe | قهوه دو نفره
Mosaken Hamid Askari.mp3
3.89M
مُسکن ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
آنچه هم اکنون در فکرت می‌گذرد، زندگی آینده ات را خلق می‌کند. تو زندگی‌ات را با افکارت خلق می‌کنی و چون مدام در حال فکر کردن هستی، همیشه در حال آفرینشی. راجع به هر چه بیشتر فکر کنی یا بر هر چه تمرکز کنی، همان در زندگی‌ات رخ می‌دهد. @night_mag
بیا یک دلِ سیر زندگی کنیم، بیا سخت نگیریم به دنیا، به خودمان، به آدم‌ها... بیا هر صبح که بیدار شدیم؛ بدون پیش‌بینیِ اتفاقات روزمره، حالمان خوب باشد و از تجربه‌های تازه نترسیم. ما آمده‌ایم بچشیم، مزه مزه کنیم و فرق میان خوب و بد را بفهمیم. چطور آسایش زیر دندان‌مان مزه کند وقتی سختی ندیده‌ایم.. و چطور شادمانی و فراغت به وجودمان بچسبد وقتی طعم تلخی و غصه را نچشیده‌ایم؟ ما آمده‌ایم که تجربه کنیم و یاد بگیریم در هرحال و شرایطی، فرکانس وجودی‌مان، مثبت بماند. در این عرصه‌ی غیرقابل پیش‌بینی، مهم‌ترین مسئله این است که یک دلِ سیر زندگی کنیم، خوشی‌ها را در آغوش بکشیم، ناخوشی‌ها را کنار بزنیم و قدردانِ چیزها و آدم‌های خوبی باشیم که داریم... @hiva_channel
Hossein Tavakoli - Mah Shodi.mp3
2.61M
ماه شدی ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 654 ] Part - مزخرف نگو نازی ! -افرا یه چیزی بگم ؟ -تو که یه ساعته داری حرافی می کنی !حالا دو تا بگو ! -وقتی خانم نوری گفت که تو زن دکتر محتشمی ، همه بچه ها داشتن سکته می زدند ! -برا چی ؟ -دخترا برا مسیح وپسرا برا تو ! با پوزخندی پرسید -یعنی اینهمه پسر عاشق من بودن ،خودم خبر نداشتم؟ -خنگول همشون که عاشقت نبودن ! -پس چی ؟ بیشتراشون توکف این مونده بودن که چطور مسیح رام تو شده وتو رو گرفته -تو که توضیح المسائلی ، می خواستی بهشون بگی اون رام من نشده بلکه این من احمقم که رام اونم -اما ستایش که چیز دیگه ای می گفت -این دهن لق باز چه آتیشی به پا کرده ؟ -بیچاره چیز بدی نگفت !.........فقط میگفت : دکتر محتشم اینقدر تو رو دوست داره که روی حرف تو حرف نمی زنه -تو خنگ هم باور کردی -خوب! اصلا نمی دونم دیگه چی رو باید باور کنم !،چون رفتار مسیح وقتی بهش زنگ زدم وجریان و گفتم واقعا عجیب بود -خانم ستوده ! به طرف جهت صدا برگشت و امید مرادی را در کنار خودش دید .امید در حالی که لبخند تلخی بر لب داشت پرسید : -امتحان خوب بود ؟ -بد نبود ،برا شما چه طور بود ؟ حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 655 ] Part با لحنی درد آلود گفت : با این شوکی که قبل از امتحان به من وارد کردید اگه از مقاومت نیفتم شاهکار کردم ! آرام نجوا کرد -متاسفم ! -فقط متاسفید! ،همین ........ولی این جواب 4سال اتنظار من نیست نفس عمیقی کشید و کلافه گفت : -ولی من یاد ندارم ازتون خواسته باشم منتظرم بمونید -لااقل بهم بگید همه این حرفها دروغه وواقعیت نداره -وقتی همه چیز واقعیت داره ،چرا باید همچین دروغی بگم -اما شما اصلا با هم مچ نیستید واز دو دنیای مختلفید ! -من اونو دوس دارم ودر کنارش خوشبختم! امید عصبی دستی لای موههای پر پشتش کشید وگفت : -پس چرا همون اول همه چیزو بهم نگفتید ،چرا بهم نگفتید که تو رویا به سر می برم و شما یه زن متاهل هستید ،اگه همون اول همه چیزو بهم می گفتید حالا امروز اینهمه واقعیت برام سخت وغیر قابل باور نبود -من سعی کردم همه چیزو به شما بگم ولی متاسفانه خودتون نخواستید باور کنید -شما فقط گفتید نامزد دارید ؟ -چه فرقی می کنه ،به هرحال من وجود یه مرد دیگه رو توی زندگیم به شما اعلام کردم -فرق داره خانم ستوده !،فرق داره!............شما باید به من می گفتید شوهر دارید پراز خشم گفت -من مجبور نبودم در مورد زندگی خصوصیم چیزی وبه شما گزارش بدم با نگاهی خسته و در مانده گفت : -بله درسته ،شما مجبور نبودید وهیچ کسی هم نمی تونه شما رو مجبور به کاری کنه ،ولی من احمق اون روز نتونستم حرفهای شما رو باور کنم و توی رویاهای خودم به خودم امید دادم که همه اون حرفها رو شما صرفا فقط حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 656 ] Part به این خاطر گفتید که منو از سر خودتون وا کنید ،حتی امروز هم در مقابل اراجیف بچه ها با تعصب از شما دفاع کردم وگفتم همه این حرفها و تهمت ها فقط از روی غرض شخصی وحسادت زنونه نشئات می گیره با پوزخندی ادامه داد -بعد هم با این معذرت خواهی احمقانه و کلیشه ای به خودم گفتم این سناریو مسخره رو اعضای کمیته انضباطی برای ماسمالی کردن آبروی از دست رفته دکتر محتشم پسر نور چشمی مهندس محتشم بزرگ ،پرنفوذترین عضو هیئت مدیره دانشگاه به راه انداختن !اما تو اومدی و روبروم ایستادی ومی گی همه اینها واقعیتند ومن مجبورم این واقعیت تلخ وکشنده رو باور کنم چقدر درد امید را درك می کرد ومی فهمید چه می کشد دلش می خواست می گفت چقدر همدردش است ومی داند در چه جهنمی دست وپا می زند اما با لبخند کاملا تصنعی گفت : -آقای مرادی شما پسر خوب و با شخصیتی هستین که لایق یه عشق پاك و واقعین ،من امیدوارم کسی رو که واقعا لیاقت احساسات پاك شما رو داشته باشه رو پیدا کنید امید لبخند تلخی زد وگفت : -حتما منتظرید که منم بهتون تبریک بگم و براتون آرزوی خوشبختی کنم اما متاسفم! چون اصلا در خودم این جرات و نمی بینم که بتونم با تمام این خاطرات چهار ساله کناربیام مسیح کنارش ایستاد وپرسید -عزیزم امتحانت چطور بود ؟ با وحشت به طرفش برگشت اگرچه لحن سخنش گرم و صمیمی بود ولی حالت صورتش عصبی بودنش را داد می زد بزاق دهانش را قورت داد وآهسته جواب داد : -خوب بود امید هم که از حضور نا بهنگام مسیح جا خورده بود غمگین وآشفته نگاهش را به زیر انداخت وسکوت کرد نازنین برای از بین بردن فشار جو موجود با لبخندی ساختگی گفت : -خسته نباشید دکتر ! نگاهش را به نازنین انداخت وبا لبخندی تلخ به او گفت : -مرسی ،تو هم خسته نباشی ! افرا بهت زده پرسید حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 657 ] Part -تو هنوز اینجایی ؟ چهره اش از خشم فرو خورده اش گلگون شده بودو سعی در کنترل رفتارش داشت پس با آرامشی ساختگی گفت : -ببخشید اگه وسط حرفتون پریدم چون فکر می کردم حرفهاتون تموم شده باشه نیش کنایه اش تا عمق قلبش نفوذ کرد اما به روی خودش نیاورد وگفت : -فکر می کردم رفته باشی ؟ -داشتم ریز نمراتتون و تنظیم می کردم سپس رو به امید با لحنی پرابهت گفت : -آقای مرادی فکر نمی کنید اظهار علاقه کردن به یک خانم شوهر دار خلاف عرف وشرعه ! امید شرمگین با لحنی محزون زمزمه کرد : -بله ،من متاسفم ! -بهتره احساساتتون و کنترل کنید ،چون اینهمه رك وصریح در مورد احساساتون حرف زدن باعث توهین و تحقیر من میشه ،پس ترجیحا تکرار نشه چون من برخورد جدی می کنم -بله متوجه ام استاد ! استادش را با حرص تلفظ کرد ولی مسیح بی توجه با لحنی محکم وآمرانه رو به افرا گفت : -اگه جلسه مزاکراتتون تموم شده بهتر دیگه بریم و قبل از اینکه افرا پاسخی دهد مچ دستش را محکم گرفت و با عذرخواهی کوتاهی در حالی که او را به دنبال خود می کشید از امید ونازنین جدا شد در حالیکه سعی می کرد قدمهایش را با قدمهای بلند وعصبی مسیح هماهنگ کند با اعتراض گفت : -آرومتر دستم و شکستی ! غضبناك با گامهای تند وسریع از پله ها پایین رفت وگفت : -حقته گردنت و هم بشکنم نه فقط دستتو! افرا که تقریبا به دنبالش می دوید نفس زنان گفت : -اونوقت به چه گناهی ؟ حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
می گذرد! آرام بگیر عزیزِ من! در انتهای ِ شب، روشنی ِآفتاب نشسته بر پنجره در انتهایِ اندوه و اشک، زیبایی ِ لبخندی ست در انتهای سختی ها، آسانی ست و انتهای زمستان، بهار با فنجانی چای منتظر توست! می گذرد!... چایت سرد نشود عزیزِ من! @naderi_cafe | ماهور
اگه کسی خواست مسخرت کنه یا شخصیتت رو پایین بیاره، تو این کارارو انجام بده : •آرامشت رو حفظ کن و با جمله ی پس حرفایی که پشتت میزدن درست بود فرد مقابلت رو سردرگم کن بعد لبخند بزن و محل رو ترک کن •با حالت تعجب بهش نگاه کن و بگو دماغ یا دهان یا هر عضوی از صورتش رو تمیز کنه •سوالهایی ازش بپرس که حاوی اعداد باشه مثل: ساعت چنده؟ امروز چندمه؟ اینجوری تمرکزش رو بهم میزنی یه جوری رفتار کن که انگار نشنیدی حرفشو، وقتی هم گفت پوزخند بزن بهش و اصن اهمیت نده. @night_mag
به خودت بیا ... لیاقتِ تو بیشتر از این هاست که توقف کنی و خودت را برای افرادِ حقیری که تو را بی بهانه قضاوت می کنند توضیح دهی.. اینها اگر قرار بود بفهمند که قضاوت نمی کردند!! هیچ کس به اندازه ی خودت به مسائل و دغدغه هایت اِشراف ندارد.. این تو هستی که باید درست را از نادرست تشخیص بدهی و گام برداری... منطق هم همین را میگوید؛ این که در زندگیِ هرکسی ، تصمیم گیرنده و قاضی ، خودش است و خدایش... ، "نه مردم" ! قضاوتت که کردند ، خودت را به نشنیدن بزن و با بیخیالیِ تمام ، راهت را ادامه بده ، کاری که تمامِ انسانهای موفقِ تاریخ کرده اند!! ‌ @MajaleZan
Ahmad Saeedi - Naz Nakon (Acoustic Version).mp3
2.21M
ناز نکن ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music